رمان دورترین نزدیک کاور شخصیت ترانه
#پارت_۱۶۹
منو ملیس با مظلومیت به رامینو ماهور و سامی نگا کردیم!
رامین سری از تاسف تکون داد و کادو هارو داد دست بهار و اومد پیش منو ملیس
ملیس: مرسی
_مرسی رامین
رامین چشمکی زد: فردا پولشو از ماهور میگیرم!
ملیس: دو تیکه طلا بود خو رامین بدجنس نشو! تو بیشتر از اینا خرج کردی برامون!
_اره بچه پولدار هنو کادو تولدم دست بهش نزدم! مث عتیقه س
رامین خندید: قابلتو نداشت دختر خوب
ماهور اومد طرفمون
شالو مانتو پوشیدیم عزم رفتن کنیم بچه هام به زندگیشون برسن
ماهور اومد طرفمون
+بریم!؟
سری تکون دادیم چشمم خورد به پیرمردی عصا بدست و در عین حال رسمی! اصلا مث مافیا بود چ خوفناک
_ملیس
ملیسا: جونم
_اون پدربزرگتونه؟!
سامی چشاشو ترسناک کرد : اره عزیزم سلطان مافیا و سلاخی ادما! خصوصا دختری ب اسم ترانه
داشت میومد سمتم که رفتم عقب
_سامی خیلی کثافطی
سامی: ارادتمندم عزیزم
داشتیم میرفتیم بیرون که صدایی متوقفمون کرد
پدر سامی: بچه ها! یکم صبر کنید بعد میرید
ماهور با حرص وایساد کل اکیپ ما یه گوشه وایساده بود
_اوه اوه الان باید مراسم دست بوسی باشه و بعدشم تبریکات؟!
رامین: گویا اره،مجبوریم این مراسم رسمی رو بجا بیاریم و مث بچه ادم در سکوت منتظر بمونیم
پدربزرگش رفت سمت بهارو سپنتاو بچه ها دستشو بوسیدن کلی نصیحت پدرانه کردو کادوهای آنچنانی ش!
رامین: چقدم مایه میزارن از خودشون! +خانواده ما جز این افتخار دیگه ای ندارن!
رامین: چی بگم!
+بریم اینا هنو بحثشون ادامه داره! متنفرم از این جمع
سامی:بریم بیرون فعلا
رفتم سمت دستشویی وقتی برگشتم با اون زن روبرو شدم!
ماندانا خانم: خب! امشب با حقیقت خانواده مون روبرو شدی و بیشتر دلت خواست جایی بینشون داشته باشی!
دنبال اینی ی روز همچنین شبی با پسرم ازدواج کنی و این زندگی که تو خواب نمی بینی!
صدای سامی اومد: زن عمو خیلی دارین دخالت میکنید! فک نکنم به شما مربوط باشه حد خودتونو بدونید
ماندانا خانم: سامان! چیزی به اسم احترام بهت یاد ندادن!؟
بی توجه بهش از کنارش رد شدم دست سامی م گرفتم ببرمش امشبمو نمی تونی خراب کنی!
ماهور دم در وایساده بود
+خوبی!؟
سرمو تکون دادم چشمش خورد به اون زن! بیخیال رفتیم سمت بچه ها
یکم وایسادیم که بهارو سپنتا اومدن بیرون پشت سرشونم بقیه تا دم ماشین بدرقه شون کردیم
_اهای پسر مراقب بهارمون باش! فک نکن تنهاست پاش برسه ما همه طرف اونیم
سپنتا: مظلوم گیر اوردین دیگه!
ملیس: یکی تو مظلوم یکی هیتلر
ازشون خدافظی کردیم
ملیس: خب امشبم به خیرو خوشی گذشت خیلی وقت بود عروسی نداشتیم!
وقتی داشتیم با بچه ها خدافطی میکردیم موقع روبوسی با سامی اروم بهش گفتم _ پسر خوب یکم توجه بد نیست!
سرشو تکون داد ...
#دورترین_نزدیک
#خاص #جذاب #زیبا #شیک #بینظیر #قشنگ #هنری
منو ملیس با مظلومیت به رامینو ماهور و سامی نگا کردیم!
رامین سری از تاسف تکون داد و کادو هارو داد دست بهار و اومد پیش منو ملیس
ملیس: مرسی
_مرسی رامین
رامین چشمکی زد: فردا پولشو از ماهور میگیرم!
ملیس: دو تیکه طلا بود خو رامین بدجنس نشو! تو بیشتر از اینا خرج کردی برامون!
_اره بچه پولدار هنو کادو تولدم دست بهش نزدم! مث عتیقه س
رامین خندید: قابلتو نداشت دختر خوب
ماهور اومد طرفمون
شالو مانتو پوشیدیم عزم رفتن کنیم بچه هام به زندگیشون برسن
ماهور اومد طرفمون
+بریم!؟
سری تکون دادیم چشمم خورد به پیرمردی عصا بدست و در عین حال رسمی! اصلا مث مافیا بود چ خوفناک
_ملیس
ملیسا: جونم
_اون پدربزرگتونه؟!
سامی چشاشو ترسناک کرد : اره عزیزم سلطان مافیا و سلاخی ادما! خصوصا دختری ب اسم ترانه
داشت میومد سمتم که رفتم عقب
_سامی خیلی کثافطی
سامی: ارادتمندم عزیزم
داشتیم میرفتیم بیرون که صدایی متوقفمون کرد
پدر سامی: بچه ها! یکم صبر کنید بعد میرید
ماهور با حرص وایساد کل اکیپ ما یه گوشه وایساده بود
_اوه اوه الان باید مراسم دست بوسی باشه و بعدشم تبریکات؟!
رامین: گویا اره،مجبوریم این مراسم رسمی رو بجا بیاریم و مث بچه ادم در سکوت منتظر بمونیم
پدربزرگش رفت سمت بهارو سپنتاو بچه ها دستشو بوسیدن کلی نصیحت پدرانه کردو کادوهای آنچنانی ش!
رامین: چقدم مایه میزارن از خودشون! +خانواده ما جز این افتخار دیگه ای ندارن!
رامین: چی بگم!
+بریم اینا هنو بحثشون ادامه داره! متنفرم از این جمع
سامی:بریم بیرون فعلا
رفتم سمت دستشویی وقتی برگشتم با اون زن روبرو شدم!
ماندانا خانم: خب! امشب با حقیقت خانواده مون روبرو شدی و بیشتر دلت خواست جایی بینشون داشته باشی!
دنبال اینی ی روز همچنین شبی با پسرم ازدواج کنی و این زندگی که تو خواب نمی بینی!
صدای سامی اومد: زن عمو خیلی دارین دخالت میکنید! فک نکنم به شما مربوط باشه حد خودتونو بدونید
ماندانا خانم: سامان! چیزی به اسم احترام بهت یاد ندادن!؟
بی توجه بهش از کنارش رد شدم دست سامی م گرفتم ببرمش امشبمو نمی تونی خراب کنی!
ماهور دم در وایساده بود
+خوبی!؟
سرمو تکون دادم چشمش خورد به اون زن! بیخیال رفتیم سمت بچه ها
یکم وایسادیم که بهارو سپنتا اومدن بیرون پشت سرشونم بقیه تا دم ماشین بدرقه شون کردیم
_اهای پسر مراقب بهارمون باش! فک نکن تنهاست پاش برسه ما همه طرف اونیم
سپنتا: مظلوم گیر اوردین دیگه!
ملیس: یکی تو مظلوم یکی هیتلر
ازشون خدافظی کردیم
ملیس: خب امشبم به خیرو خوشی گذشت خیلی وقت بود عروسی نداشتیم!
وقتی داشتیم با بچه ها خدافطی میکردیم موقع روبوسی با سامی اروم بهش گفتم _ پسر خوب یکم توجه بد نیست!
سرشو تکون داد ...
#دورترین_نزدیک
#خاص #جذاب #زیبا #شیک #بینظیر #قشنگ #هنری
۱۳.۷k
۰۴ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.