رمان دورترین نزدیک
#پارت_۱۶۸
موندم رو چه حسابی باهات اومدما!
سامی: رو حساب اینکه پسر خوبیم!
سرمو تکون دادم نگام افتاد به بچه ها که مارو نگا میکردن
ملیس با ذوقو اشک تمساح ساختگی گفت : چ فیلم هندی!! خواهر برادری همو پیدا کردین بعد بیست و اندی ساال؟!
خندیدیم
رامین: ولی یه چیزی برام جالبه! خیلی اتفاقی شدیم این جمع الان!
_ از روز اول ماجرادار من با سامی گرفته
ملیس: تا ماهور ک روز اول مث گاومیش خورد بهتو رفت!
_ ترسناک ترش اینکه همتون فامیل از اب در اومدین! آشنایی من با همه تون جالب بوده ها! با سامی که معلومه ماهورم که همون هیچی نگم بهارم ی روز قبل دانشگاه دیدم! فاطینام خیلی کمکم کرد! ی روزم کاملا اتفاقی تو خیابون رفتم تو دیوار ک گویا دیوار نبود رامین بود!
ملیس:روزای قشنگی بود!
فاطینا: سه سال شد!
سامی:خلاصه دلیل بوجود اومدن این جمع تویی ترانه!
ملیسا: مرسی که هستی عزیزم همه چی با بودن تو عوض شد!
_الان گفتین ما داریم فیلم هندیش می کنیم!
+ملیسا راست میگه!خیلی چیزا عوض شد
لبخندی به همه شون زدم پشت چشمی نازک کردم
_پس قدر بودن منو بدونید!!
زدیم زیر خنده
کم کم مهمونا میومدن به بهار و سپنتا تبریک میگفتنو میرفتن
ملیسا: امشب چقد حرف زدیم!
سامی: حرف زدن خوبه دخترم یهو دیدی فردا باز خواستی از رو نرده ها سر بخوری!
رامین چش غره ای بهش رفت: سامان
سامی: جانم داداش! چیه خب این بچس هنو
ملیس:عمت بچست!
سامی کتشو مرتب کرد: عمه مون!
ملیس خندید : میکشمت سامی
سامی: تهدید به مرگ؟ در حضور جمع؟ کامان بیبی!
ملیس هجوم برد طرفش سامی اشاره ای به پدرو مادر ملیس ک میومدن سمتون کرد! وای خدای من بازم باید نگاه این زنو تحمل کنم!
به بهارو سپنتا تبریک گفتن و پدر ملیس سوئیچ ماشینیو داد دست بهار اووع مادرشم جعبه ای که دستش بودو دادو با یه پوزخند اومد طرفم نفس عمیقی کشیدم که دستم تو دست ماهور قرار گرفت با پوزخند از کنارمون رد شد پدرش یه لحظه وایساد نگامون کرد
پدرش سلام داد ماهور اجبارا سر تکون داد منم بهش دست دادم
_سلام خوبید؟
پدرماهور: ممنون دخترم
من بجا ماهور دلم برای این مرد میسوخت! اخه اونم گناهی نداشت که!
لبخندی زدم
خانومش صداش زد و خداحافظی کردو رفت یه گوشه!
به ماهور زل زدم
+از جمعایی ک مجبور میشم باهاشون روبرو شم بدم میاد!
همه بعداز دادن کادوهاشون به بهارو سپنتا تبریک میگفتن ویه گوشه وایسادن متعجب به بچه ها نگا کردم!
ملیس: الان پدربزرگ جان میان ارزوی خوشبختی میکنن همه به احترام ایشون وایسادن!
ماهور سپنتارو بغل کرد بهشون تبریک گفت دوتا برگه گرفت سمت بهار
+من ذوق کادو خریدن ندارم بلیط سفرتونه! هزینه اقامتم بامن خوشبخت بشین...
#دورترین_نزدیک
#جذاب #خاص #قشنگ #زیبا #شیک
موندم رو چه حسابی باهات اومدما!
سامی: رو حساب اینکه پسر خوبیم!
سرمو تکون دادم نگام افتاد به بچه ها که مارو نگا میکردن
ملیس با ذوقو اشک تمساح ساختگی گفت : چ فیلم هندی!! خواهر برادری همو پیدا کردین بعد بیست و اندی ساال؟!
خندیدیم
رامین: ولی یه چیزی برام جالبه! خیلی اتفاقی شدیم این جمع الان!
_ از روز اول ماجرادار من با سامی گرفته
ملیس: تا ماهور ک روز اول مث گاومیش خورد بهتو رفت!
_ ترسناک ترش اینکه همتون فامیل از اب در اومدین! آشنایی من با همه تون جالب بوده ها! با سامی که معلومه ماهورم که همون هیچی نگم بهارم ی روز قبل دانشگاه دیدم! فاطینام خیلی کمکم کرد! ی روزم کاملا اتفاقی تو خیابون رفتم تو دیوار ک گویا دیوار نبود رامین بود!
ملیس:روزای قشنگی بود!
فاطینا: سه سال شد!
سامی:خلاصه دلیل بوجود اومدن این جمع تویی ترانه!
ملیسا: مرسی که هستی عزیزم همه چی با بودن تو عوض شد!
_الان گفتین ما داریم فیلم هندیش می کنیم!
+ملیسا راست میگه!خیلی چیزا عوض شد
لبخندی به همه شون زدم پشت چشمی نازک کردم
_پس قدر بودن منو بدونید!!
زدیم زیر خنده
کم کم مهمونا میومدن به بهار و سپنتا تبریک میگفتنو میرفتن
ملیسا: امشب چقد حرف زدیم!
سامی: حرف زدن خوبه دخترم یهو دیدی فردا باز خواستی از رو نرده ها سر بخوری!
رامین چش غره ای بهش رفت: سامان
سامی: جانم داداش! چیه خب این بچس هنو
ملیس:عمت بچست!
سامی کتشو مرتب کرد: عمه مون!
ملیس خندید : میکشمت سامی
سامی: تهدید به مرگ؟ در حضور جمع؟ کامان بیبی!
ملیس هجوم برد طرفش سامی اشاره ای به پدرو مادر ملیس ک میومدن سمتون کرد! وای خدای من بازم باید نگاه این زنو تحمل کنم!
به بهارو سپنتا تبریک گفتن و پدر ملیس سوئیچ ماشینیو داد دست بهار اووع مادرشم جعبه ای که دستش بودو دادو با یه پوزخند اومد طرفم نفس عمیقی کشیدم که دستم تو دست ماهور قرار گرفت با پوزخند از کنارمون رد شد پدرش یه لحظه وایساد نگامون کرد
پدرش سلام داد ماهور اجبارا سر تکون داد منم بهش دست دادم
_سلام خوبید؟
پدرماهور: ممنون دخترم
من بجا ماهور دلم برای این مرد میسوخت! اخه اونم گناهی نداشت که!
لبخندی زدم
خانومش صداش زد و خداحافظی کردو رفت یه گوشه!
به ماهور زل زدم
+از جمعایی ک مجبور میشم باهاشون روبرو شم بدم میاد!
همه بعداز دادن کادوهاشون به بهارو سپنتا تبریک میگفتن ویه گوشه وایسادن متعجب به بچه ها نگا کردم!
ملیس: الان پدربزرگ جان میان ارزوی خوشبختی میکنن همه به احترام ایشون وایسادن!
ماهور سپنتارو بغل کرد بهشون تبریک گفت دوتا برگه گرفت سمت بهار
+من ذوق کادو خریدن ندارم بلیط سفرتونه! هزینه اقامتم بامن خوشبخت بشین...
#دورترین_نزدیک
#جذاب #خاص #قشنگ #زیبا #شیک
۱۴.۶k
۰۴ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.