شمع بود اما کوچک بود نور هم داشت اما کم بود

شمع بود، اما کوچک بود. نور هم داشت اما کم بود.
شمعی که کوچک بود و کم، برای سوختن پروانه بس بود.
مردم گفتند: شمع عشق است و پروانه عاشق.
و زمین پر از شمع و پروانه شد.
پروانه ها سوختند و شمع ها تمام شدند.
خدا گفت: شمعی باید دور، شمعی که نسوزد، شمعی که بماند.
پروانه ای که به شمع نزدیک می شود و می سوزد، عاشق نیست.
شب بود، خدا شمع روشن کرد.
شمع خدا ماه بود. شمع خدا دور بود.
شمع خدا پروانه می خواست. لیلی، پروانه اش شد.
بال پروانه های کوچک زود می سوزد، زیرا شمع ها، زیادی نزدیکند.
بال لیلی هرگز نمی سوزد. لیلی پروانه شمع خداست.
شمع خدا ماه است. ماه روشن است؛ اما نمی سوزد.
لیلی تا ابد زیر خنکای شمع خدا می رقصد
دیدگاه ها (۱)

(خدای مهربونم)تسلیم نخواهم شد !زندگی می کنم ...برای رویاهایی...

ﻳﻪ ﻭَﻗﺘﺎﻳـی ﻫَﺴﺖ... ✖ √ ﻧﻪ "ﮔﺮِﻳــﻪ ﻛَﺮﺩﻥ" ﺁﺭﻭﻣﺖ ﻣﻴــﻜﻨﻪ ツ√ ...

خوبی دیگران راچندین برابر جبران کن !مثل خدا باش ،با مظلومان ...

چطور شروع کنم چه سخت است شروع بحثی که پایان یافتهداستانی دار...

تو قله ی خیالی و تسخیر تو محال#قیصر_امین_پور کوله باریست پر ...

چپتر ۹ _ آرکانیوم و جنونماه ها گذشت...و سکوت خانه کوچک لیندا...

چپتر ۷ _ آغاز یک رویاسال های دانشگاه مثل یک فیلم سریع از مقا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط