Part No Escape

Part 8 — No Escape

فلیکس با یه موسیقی آروم و کلاسیک، پلکاشو آروم باز کرد. حس می‌کرد سرش گیجه، انگار مغزش هنوز توی یه خواب سنگین گیر کرده بود. بزور آرنجشو به تخت فلزی زد و نشست.

فضا عجیب بود. یه سالن بزرگ، تختایی که مثل قفسه رو هم چیده شده بودن، آدمایی که با لباسای سبز و شماره‌های رو سینشون توی سالن پرسه می‌زدن. حال و هوای اینجا بیش از حد غیرعادی بود.

سرشو انداخت پایین، نگاهی به خودش کرد. همون لباسا... یه شماره‌ی "221" رو سینش خودنمایی می‌کرد. انگار یه تیکه از یه پازل گنده بود، یه مهره تو یه بازی عجیب و غریب.

آروم از تخت بلند شد، سعی کرد خونسردیشو حفظ کنه، انگار که هیچ چیز براش مهم نیست. اما تو دلش پر از سوال بود. نگاهشو دور سالن چرخوند، دنبال چیزی که بتونه یه سرنخ بهش بده.

بعد یه لحظه نگاهش قفل شد...

یه دختر، شماره‌ی "047" روی لباسش.
موهای مشکی بلند، چشمای قهوه‌ای و عمیق، یه چهره‌ی ساده اما عجیباً گیرا.

نمی‌دونست چرا، اما یه حس غیرقابل توصیف تو وجودش حاکم شد. یه جور حس که حتی خودش هم متوجهش نبود. فقط یه لحظه چشماش روش ثابت موند، قبل از اینکه نگاهشو ازش بگیره.

و درست توی همون لحظه، در سالن با یه صدای غرش‌وار باز شد.

چند نفر با لباسای سر تا پا صورتی اومدن تو.
یکی جلوتر از همه، با ماسک مربع.
بقیه پشت سرش، با ماسکای دایره.

هیچ حرفی نزدن، اما همین حضورشون کافی بود که همه بی‌اختیار وسط سالن جمع بشن. فضا پر از زمزمه و نگاهای مضطرب بود.

مربع جلو اومد. صدای مکانیزه و سردش توی سالن پیچید:

"به همه‌ی شما خوش‌آمد می‌گم. تمام افراد حاضر در این مکان، در طول شش روز، در شش بازی شرکت می‌کنن. کسانی که موفق بشن تمام بازی‌ها رو ببرن، جایزه‌ی نقدی بزرگی دریافت می‌کنن."

پچ‌پچ‌ها شدیدتر شد. نجواهای مردد و نگران سالن رو پر کرد. اما یهو یکی با صدای بلند گفت:

"شما کی هستین؟ چرا باید بهتون اعتماد کنیم؟!"

چند نفر دیگه هم جرات گرفتن و صداشونو بلند کردن:

"درسته! گوشی و لباسامونو گرفتین، بیهوشمون کردین، ما اصلاً نمی‌دونیم اینجا کجاست! حالا یهو می‌گین شش روز بازی کنیم و پول ببریم؟! فکر کردین با کیا طرفین؟"

مربع بدون لحظه‌ای مکث، همون لحن سرد و بی‌احساسو ادامه داد:

"برای امنیت و محرمانه موندن روند انتقال، ما اقدامات لازم رو انجام دادیم. وقتی بازی‌ها تموم بشه، همه‌چیز به شما بازگردونده می‌شه."

سکوت. یه سکوت سنگین که انگار کل فضا رو بلعید.
حالا فقط یه سوال تو ذهن همه بود...

"اگه ببازیم، چی می‌شه؟"


#استری_کیدز #بنگ‌چان #لینو #چانگبین #هیونجین #هان #فلیکس #سونگمین #جونگین
دیدگاه ها (۲)

Part 7 — No escapeشب یکشنبه رسید. فلیکس که خودشو برای امشب آ...

Part 6 — No Escapeفلیکس رو تخت هتل ولو شده بود، ساعدش رو پیش...

چندشاتی جونگکوک(پارت۱)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط