اسم: دیدار 🍷
اسم: دیدار 🍷
season ②. p⁸
باز هم میگم هیچ خوشی همیشگی نیست.!
همچی عالی بود. اونا باهم خوب بودن......ا/ت خوشحال بود..... تهیونگ خوشحال بود...... ولی...... یه نفر این وسط داشت اشک میریخت... چه کسی.....؟؟؟ چه کسی اشکی از عشقی ممنوع میریخت؟؟
شاید درشت فکر کرده باشید اون...... اون.......... زندست..........اون نمرده!!
راوی:
زندگی با ارامش، یه خواسته نیست. یه توقع نیست. یه حق عه.......
ا/ت و تهیونک حق اینو داشتن که با ارامش رندگ یکنن و این اتفاق هم داشت میوفتاد. ولی اگر یکی این ارامشو بِهَم بزنه چی؟ اونموقع چه اتفاقی میوفته. ایا اونا بازم پیش هم برمیگردن.......؟؟
توی خونه:
سر میز شام:
ا/ت: تهیونگ.... میدونستی خیلی دوست دارم؟
تهیونگ: هم(خنده)
ولی من نه....
ا/ت: چی؟....
تهیونگ: من دوست ندارم، من عاشقتم..... من عاشقتم زندگیم.......
تهیونگ: بیا بعد از شام بریم یه شهربازی......
ا/ت: باشه...
بعد از شام:
توی شهربازی:
ا/ت: اینجا چرا انقد تاریکه؟
تهیونگ:(پوزخند)
راوی:
یدفعه همجا روشن شد!
ا/ت: وایی.. چقد قشنگ........ عاشقشم..... مرسی تهیونگا....
ولی چرا اینجا خالیه..... چرا هیچکس اینجا نیست..... فقط ماییم؟
تهیونگ: نه..... فقط من اینجا رو اجاره کردم
ا/تـ: چی....؟؟!
برای چی؟
تهیونگ: باید بگی برای کی....
ا/ت: باشه.... برای کی..؟
تهیونگ: برای تو........
راوی: بعد از این حرف تهیونگ، ا/ت اورا در اغوش گرفت و تهیونگ هم موهای ا/ت را نوازش میکرد.......
ولی نگاه....... نگاهی که روی ان دو بود...... برای چه کسی بود؟
season ②. p⁸
باز هم میگم هیچ خوشی همیشگی نیست.!
همچی عالی بود. اونا باهم خوب بودن......ا/ت خوشحال بود..... تهیونگ خوشحال بود...... ولی...... یه نفر این وسط داشت اشک میریخت... چه کسی.....؟؟؟ چه کسی اشکی از عشقی ممنوع میریخت؟؟
شاید درشت فکر کرده باشید اون...... اون.......... زندست..........اون نمرده!!
راوی:
زندگی با ارامش، یه خواسته نیست. یه توقع نیست. یه حق عه.......
ا/ت و تهیونک حق اینو داشتن که با ارامش رندگ یکنن و این اتفاق هم داشت میوفتاد. ولی اگر یکی این ارامشو بِهَم بزنه چی؟ اونموقع چه اتفاقی میوفته. ایا اونا بازم پیش هم برمیگردن.......؟؟
توی خونه:
سر میز شام:
ا/ت: تهیونگ.... میدونستی خیلی دوست دارم؟
تهیونگ: هم(خنده)
ولی من نه....
ا/ت: چی؟....
تهیونگ: من دوست ندارم، من عاشقتم..... من عاشقتم زندگیم.......
تهیونگ: بیا بعد از شام بریم یه شهربازی......
ا/ت: باشه...
بعد از شام:
توی شهربازی:
ا/ت: اینجا چرا انقد تاریکه؟
تهیونگ:(پوزخند)
راوی:
یدفعه همجا روشن شد!
ا/ت: وایی.. چقد قشنگ........ عاشقشم..... مرسی تهیونگا....
ولی چرا اینجا خالیه..... چرا هیچکس اینجا نیست..... فقط ماییم؟
تهیونگ: نه..... فقط من اینجا رو اجاره کردم
ا/تـ: چی....؟؟!
برای چی؟
تهیونگ: باید بگی برای کی....
ا/ت: باشه.... برای کی..؟
تهیونگ: برای تو........
راوی: بعد از این حرف تهیونگ، ا/ت اورا در اغوش گرفت و تهیونگ هم موهای ا/ت را نوازش میکرد.......
ولی نگاه....... نگاهی که روی ان دو بود...... برای چه کسی بود؟
۲۷.۲k
۲۷ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.