لجبازی های عاشقانه (پارت۲)
لجبازی های عاشقانه (پارت۲)
اخرای شب بود و تهیونگ بهم گفته بود کل پرونده هارو مرتب کنم خیلی خوابم میآمد خودشم هنوز توی اتاقش بود پرونده آخری رو گذاشتم و وسایلم رو جمع کردم میخواستم برم که از اتاقش امد بیرون
& پرونده ها رو مرتب کردین
* بله الانم دارم میرم خونم
& خب منم دیگه میخوام برم
رفتیم و سوار آسانسور شدیم حرفی بینمون رد و بدل نشد رفتیم پایین خواستم برم سوار ماشینم بشم که تهیونگ گفت
& این موقع شب خطرناک نیست تنهایی برین
* نه آقای کیم با اجازتون من دیگه میرم
بدون خدافظی ازش سوار ماشینم شدم و حرکت کردم سمت عمارت خودم
من توی یک عمارت تنهایی زندگی میکنم ولی بعضی وقتا به خانوادم سر میزنم
صبح
ساعت ۷ بیدار شدم صبحانه خوردم و آماده شدم و رفتم شرکت ساعت هنوز ۸ بود و تهیونگ نیامده بود کارا رو زود به زود انجام دادم تا دوباره امشب تا آخر شب سر کار نباشم که یهو یکی امد جلوی میزم سرمو بالا آوردم و با جونگیون روبه رو شدم
جونگیون دوست تهیونگه و توی این شرکت کار میکنه معاون شرکت هست
* عا سلام
جونگیون . سلام حالت خوبه ا.ت
* بله آقای لی
جونگیون . بیخیال اینقدر رسمی حرف نزن
* باشه
جونگیون . راستش امدم بهت بگم من دارم میرم کار دارم فردا شب میای باهم شام بخوریم
* اره حتما فردا رو مرخصی میگیرم و میام
داشتیم همینجوری صحبت میکردیم اون میگفت و من میخندیدم که تهیونگ امد
& به به خوش میگذره
جونگیون . سلام تهیونگ ا.ت من دیگه میرم خدافظ
* خدافظ جونگیون فردا شب میبینمت
جونگیون رفت
& خانم جعون فردا شب جایی میخوان برین
* بله واسه همین میخواستم وقتی امدین بیام پیشتون من واسه فردا مرخصی میخوام چون میخوام با جونگیون برم شام بخورم
& جونگیون؟ چقدر صمیمی شدید خانم جعون که به آقای لی میگید جونگیون
* ببخشید حالا بهم مرخصی میدید
& باشه برای مرخصی بیاید دفتر من فقط قبلش چندتا پرونده هست داخل دفترم که باید پیرینت بگیرید
* چشم
اخرای شب بود و تهیونگ بهم گفته بود کل پرونده هارو مرتب کنم خیلی خوابم میآمد خودشم هنوز توی اتاقش بود پرونده آخری رو گذاشتم و وسایلم رو جمع کردم میخواستم برم که از اتاقش امد بیرون
& پرونده ها رو مرتب کردین
* بله الانم دارم میرم خونم
& خب منم دیگه میخوام برم
رفتیم و سوار آسانسور شدیم حرفی بینمون رد و بدل نشد رفتیم پایین خواستم برم سوار ماشینم بشم که تهیونگ گفت
& این موقع شب خطرناک نیست تنهایی برین
* نه آقای کیم با اجازتون من دیگه میرم
بدون خدافظی ازش سوار ماشینم شدم و حرکت کردم سمت عمارت خودم
من توی یک عمارت تنهایی زندگی میکنم ولی بعضی وقتا به خانوادم سر میزنم
صبح
ساعت ۷ بیدار شدم صبحانه خوردم و آماده شدم و رفتم شرکت ساعت هنوز ۸ بود و تهیونگ نیامده بود کارا رو زود به زود انجام دادم تا دوباره امشب تا آخر شب سر کار نباشم که یهو یکی امد جلوی میزم سرمو بالا آوردم و با جونگیون روبه رو شدم
جونگیون دوست تهیونگه و توی این شرکت کار میکنه معاون شرکت هست
* عا سلام
جونگیون . سلام حالت خوبه ا.ت
* بله آقای لی
جونگیون . بیخیال اینقدر رسمی حرف نزن
* باشه
جونگیون . راستش امدم بهت بگم من دارم میرم کار دارم فردا شب میای باهم شام بخوریم
* اره حتما فردا رو مرخصی میگیرم و میام
داشتیم همینجوری صحبت میکردیم اون میگفت و من میخندیدم که تهیونگ امد
& به به خوش میگذره
جونگیون . سلام تهیونگ ا.ت من دیگه میرم خدافظ
* خدافظ جونگیون فردا شب میبینمت
جونگیون رفت
& خانم جعون فردا شب جایی میخوان برین
* بله واسه همین میخواستم وقتی امدین بیام پیشتون من واسه فردا مرخصی میخوام چون میخوام با جونگیون برم شام بخورم
& جونگیون؟ چقدر صمیمی شدید خانم جعون که به آقای لی میگید جونگیون
* ببخشید حالا بهم مرخصی میدید
& باشه برای مرخصی بیاید دفتر من فقط قبلش چندتا پرونده هست داخل دفترم که باید پیرینت بگیرید
* چشم
۸۴.۸k
۱۱ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۹۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.