Part 20
Part 20
پرش زمانی به فرودگاه..........................................................................
ات ویو
کوک و عمو ته همه ی وسایلارو گزاشتن رو رفتیم تو هواپیما من کنار بچه ها نشسته بودم ته هواپیما یک مرد هم کنار من نشسته .من فوبیای هواپیما دارم و تا موقعی که کنار کوک نباشم استرس یک نگاه کوچیک به مرده کردم دیدم همونی هست که میخواست بهم تجاوز کنه نفس نفس میزدم کوک منو دید فهمید حالم بده ما ته بودیم اونا سمت راست هواپیما دو ردیف جلو تر بودن بهم گفت
کوک:ات حالت خوبه(نگران)
یکدفعه زدم زیر گریه
ات:نهههههههه (گریه)
کوک:تهیونگ جاتو با ات عوض میکنی
ته:آره حتما(نگران)
رفتم پیش کوک نشستم سمت پنجره بغلش کردم
کوک:چیشده
ات:من از هواپیما میترسم (گریه)
کوک:من پیشتم نترس
ات:آخه فقط این نیست (گریه)
کوک:چیه
ات :اون مرده که پیش عمو ته نشسته همونی بود که هق هق هق (گریه)
کوک:همونی بود که چی
ات:همونی هق بود که هق میخواست بهم تجاوز کنه(گریه)
کوک: مطمئنی
ات: آره
کوک پاشد رفت دوبار مشت از تو صورت مرده تا میخواست باز بزنه مهمانداران اومدن جلوشون گرفتن من فقط گریه میکردم که مرده رو بهش دستبند زدن و موقعی که برسه آمریکا میفرستن زندان کوک اومد پیشم و بغلم کرد
کوک:دیگه گریه نکن تموم شد اون مرده هم برسیم میره زندان
ات:من خیلی میترسم خیلی خیلی خیلی خیلی(گریه شدید)
کوک:نترس من پیشتم گریه هم نکن اگه گریه کنی منم گریه میکنم
ات:مگه بچه ای که با گریه من گریه کنی(خنده و گریه)
کوک:دیگه گریه نکن باشه(بغض)
ات: ای وای واقعا الان گریه میکنه چرا بغض کردی گریه نکنی ها
کوک:اوکی
ات:راستی بم و یونتان کوشن
کوک:تو پانسیون هوا پیما
ات:اها
راستی چقدر دیگه میرسیم
کوک:فکر کنم ۲ یا ۳ یا ساعت دیگه
ات:اها (خمیازه کیوت)
کوک ویو
ات یک خمیازه کیوت کشید و دیدم بعد ۵ دقیقه خوبید بعد ۱۰ دقیقه شونه ام سنگینی کرد دیدم سرش رو شونمه منم خوابیدم
پرش زمانی به آمریکا.............................................................................
کوک ویو
رسیدیم خونه قرار شد بچه ها یکجا بخوابن و بزرگترا یکجا هه نمیدونن منم باید کنار بچه ها بخوابم چون ات خواب بود نمیدونست باید کجا بخوابه
ات:کوک من کجا میخوابم
کوک:تو و بچه ها اون اتاق من و ته و خاله هانا اون اتاق
ات:نههههههه من نمیخوام من میخوام کناز تو بخوابم
ته:چه اتفاقی افتاده
ات:عمو ته به کوک بگو کنار من بخوابه من بدون اون نمیخوام(بقض)
ته:خب کوک کنار ات بخواب پیش بچه ها
کوک:هیییییییی باشه
ته :اصلا میخواین بچه ها پیش ما بخوابن توهم با بچت بخواب
کوک:نه نمیخواد همینطوری خوبه
ته:نه الان به بچه ها میگم
ته رفت گفت منو ات هم رفتیم خوابیدیم ات قشنگ مثل جوجه تو بغلم موچوله شد خوابید
پرش زمانی به فردا .............................................................
پرش زمانی به فرودگاه..........................................................................
ات ویو
کوک و عمو ته همه ی وسایلارو گزاشتن رو رفتیم تو هواپیما من کنار بچه ها نشسته بودم ته هواپیما یک مرد هم کنار من نشسته .من فوبیای هواپیما دارم و تا موقعی که کنار کوک نباشم استرس یک نگاه کوچیک به مرده کردم دیدم همونی هست که میخواست بهم تجاوز کنه نفس نفس میزدم کوک منو دید فهمید حالم بده ما ته بودیم اونا سمت راست هواپیما دو ردیف جلو تر بودن بهم گفت
کوک:ات حالت خوبه(نگران)
یکدفعه زدم زیر گریه
ات:نهههههههه (گریه)
کوک:تهیونگ جاتو با ات عوض میکنی
ته:آره حتما(نگران)
رفتم پیش کوک نشستم سمت پنجره بغلش کردم
کوک:چیشده
ات:من از هواپیما میترسم (گریه)
کوک:من پیشتم نترس
ات:آخه فقط این نیست (گریه)
کوک:چیه
ات :اون مرده که پیش عمو ته نشسته همونی بود که هق هق هق (گریه)
کوک:همونی بود که چی
ات:همونی هق بود که هق میخواست بهم تجاوز کنه(گریه)
کوک: مطمئنی
ات: آره
کوک پاشد رفت دوبار مشت از تو صورت مرده تا میخواست باز بزنه مهمانداران اومدن جلوشون گرفتن من فقط گریه میکردم که مرده رو بهش دستبند زدن و موقعی که برسه آمریکا میفرستن زندان کوک اومد پیشم و بغلم کرد
کوک:دیگه گریه نکن تموم شد اون مرده هم برسیم میره زندان
ات:من خیلی میترسم خیلی خیلی خیلی خیلی(گریه شدید)
کوک:نترس من پیشتم گریه هم نکن اگه گریه کنی منم گریه میکنم
ات:مگه بچه ای که با گریه من گریه کنی(خنده و گریه)
کوک:دیگه گریه نکن باشه(بغض)
ات: ای وای واقعا الان گریه میکنه چرا بغض کردی گریه نکنی ها
کوک:اوکی
ات:راستی بم و یونتان کوشن
کوک:تو پانسیون هوا پیما
ات:اها
راستی چقدر دیگه میرسیم
کوک:فکر کنم ۲ یا ۳ یا ساعت دیگه
ات:اها (خمیازه کیوت)
کوک ویو
ات یک خمیازه کیوت کشید و دیدم بعد ۵ دقیقه خوبید بعد ۱۰ دقیقه شونه ام سنگینی کرد دیدم سرش رو شونمه منم خوابیدم
پرش زمانی به آمریکا.............................................................................
کوک ویو
رسیدیم خونه قرار شد بچه ها یکجا بخوابن و بزرگترا یکجا هه نمیدونن منم باید کنار بچه ها بخوابم چون ات خواب بود نمیدونست باید کجا بخوابه
ات:کوک من کجا میخوابم
کوک:تو و بچه ها اون اتاق من و ته و خاله هانا اون اتاق
ات:نههههههه من نمیخوام من میخوام کناز تو بخوابم
ته:چه اتفاقی افتاده
ات:عمو ته به کوک بگو کنار من بخوابه من بدون اون نمیخوام(بقض)
ته:خب کوک کنار ات بخواب پیش بچه ها
کوک:هیییییییی باشه
ته :اصلا میخواین بچه ها پیش ما بخوابن توهم با بچت بخواب
کوک:نه نمیخواد همینطوری خوبه
ته:نه الان به بچه ها میگم
ته رفت گفت منو ات هم رفتیم خوابیدیم ات قشنگ مثل جوجه تو بغلم موچوله شد خوابید
پرش زمانی به فردا .............................................................
۳.۱k
۱۹ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.