فیک عوضی قلدر (p20)
ویو هیونجین :
داشتم توی سالن بیمارستان راه میرفتم که یهو دکتر اومد بیرون
دکتر : همراه بیمار جانگ سویون
هیونجین : منم ، حالش چطوره اقای دکتر ؟
دکتر : خب خطر رفعه شده و الان حالشون خوبه در ضمن تبریک میگم همسرتون بارداره
هیونجین : بارداره ؟ واقعا اقای دکتر ؟
دکتر : بله ، لطفا مراعات کنید این دوره از بارداری خیلی حساسه استراس و اضطراب برای مادر و جنین خیلی مضره باید چند روزی تو یه محیط اروم باشن
هیونجین : ممنونم دکتر ، میتونم ببینمش
دکتر : البته بفرمایید
هیونجین ؛ چیزیو که شنیدم نمیتونستم باور کنم عجیب ترین اتفاق زندگیم بود ، رفتم توی اتاق پیش سویون روی تخت کنارش نشستم دستشو گرفتم پیشونیشو بوسیدم چشماشو باز کرد
سویون : هیونجین ( بغض )
هیونجین : اروم باش سویون چیزی نیست
سویون : حالم خوب نیست هیونجین
هیونجین : میدونم عزیزم استراحت کن خوب میشی
سویون : هیونجین لطفا تنهام نزار
هیونجین : من تنهات نمیزارم نه تو نه کوچولومونو
سویون : کیو ؟
هیونجین ؛ دستمو گذاشتم روی شکمش و با خنده گفتم : این کوچولو
سویون : داری باهام شوخی میکنی ؟
هیونجین : چرا شوخی کنم
سویون : ینی من باردارم
هیونجین : اره
سویون : تو چرا اینقد خونسردی انگار نه انگار چیزی شده
هیونجین : چیزی نشده عزیزم کاریه که شده ما نمیتونیم چیزیو عوض کنیم
سویون : هیونجین ، ما بدون اینکه ازدواج کنیم بچه دار شدیم این درست نیست
هیونجین : اروم باش عزیزم ، خب ازدواج میکنیم
سویون : حتی وقتی بهش فکر میکنم ترسناکه
هیونجین : نگران چی هستی ؟ نگران نباش من پیشتم نمیزارم اتفاقی بیوفته اصن فرار میکنیم میریم یه جای دور جایی که فقط خودمون باشیم خودمون سه تا
سویون : هوم من دیگه به اون مدرسه بر نمیگردم
هیونجین : نگران نباش عزیزم من پیشتم
سویون : اون لحظه دلم میخواست خودمو بکشم....
ادمینتون یکم خسته ست پس ازتون میخوام این مدت یکم صبور باشین بیبی های من
ببخشید...
شرط : 130 لایک
داشتم توی سالن بیمارستان راه میرفتم که یهو دکتر اومد بیرون
دکتر : همراه بیمار جانگ سویون
هیونجین : منم ، حالش چطوره اقای دکتر ؟
دکتر : خب خطر رفعه شده و الان حالشون خوبه در ضمن تبریک میگم همسرتون بارداره
هیونجین : بارداره ؟ واقعا اقای دکتر ؟
دکتر : بله ، لطفا مراعات کنید این دوره از بارداری خیلی حساسه استراس و اضطراب برای مادر و جنین خیلی مضره باید چند روزی تو یه محیط اروم باشن
هیونجین : ممنونم دکتر ، میتونم ببینمش
دکتر : البته بفرمایید
هیونجین ؛ چیزیو که شنیدم نمیتونستم باور کنم عجیب ترین اتفاق زندگیم بود ، رفتم توی اتاق پیش سویون روی تخت کنارش نشستم دستشو گرفتم پیشونیشو بوسیدم چشماشو باز کرد
سویون : هیونجین ( بغض )
هیونجین : اروم باش سویون چیزی نیست
سویون : حالم خوب نیست هیونجین
هیونجین : میدونم عزیزم استراحت کن خوب میشی
سویون : هیونجین لطفا تنهام نزار
هیونجین : من تنهات نمیزارم نه تو نه کوچولومونو
سویون : کیو ؟
هیونجین ؛ دستمو گذاشتم روی شکمش و با خنده گفتم : این کوچولو
سویون : داری باهام شوخی میکنی ؟
هیونجین : چرا شوخی کنم
سویون : ینی من باردارم
هیونجین : اره
سویون : تو چرا اینقد خونسردی انگار نه انگار چیزی شده
هیونجین : چیزی نشده عزیزم کاریه که شده ما نمیتونیم چیزیو عوض کنیم
سویون : هیونجین ، ما بدون اینکه ازدواج کنیم بچه دار شدیم این درست نیست
هیونجین : اروم باش عزیزم ، خب ازدواج میکنیم
سویون : حتی وقتی بهش فکر میکنم ترسناکه
هیونجین : نگران چی هستی ؟ نگران نباش من پیشتم نمیزارم اتفاقی بیوفته اصن فرار میکنیم میریم یه جای دور جایی که فقط خودمون باشیم خودمون سه تا
سویون : هوم من دیگه به اون مدرسه بر نمیگردم
هیونجین : نگران نباش عزیزم من پیشتم
سویون : اون لحظه دلم میخواست خودمو بکشم....
ادمینتون یکم خسته ست پس ازتون میخوام این مدت یکم صبور باشین بیبی های من
ببخشید...
شرط : 130 لایک
۱۰۳.۴k
۰۱ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.