ویو کوک

ویو کوک
بخواب رفتم
ویو تهیونگ
اصلا خوابم نمیبرد گشنمم نبود
معلوم نیس لونا چه خوابی برام‌دیده
خدا میدونه قراره تو چه بد بختی جدیوی بندازنم
پاشدم از اتاق رفتم بیرون
کل خونه تو سوکوت بود
ب سمت حیاط رفتم که چشمم ب اون کلبه افتاد
درو باز کردم هوای داخلش سرد بود
وییی سرده درو بستمو خارج شدم
نکنه ی وقت نباشه کوک نزدیک جیا شه و ......
کم بد بختی دارم اینم اصافه شد
اونطوری کوک میفهمه که من قبل باش رابطه داشتم و همچی منفجر میشه
جلوی در کلبه نشستم
باد خنکی بود
کل خونه ی سکوت بدی داشت با اینکه فقط دوماهه شلوغه ب خواطر جیا
ولی الانکه اون خوابه و جونگ کوکم خوابه منم و سکوت این خونه درن دشت
برف اتاق جیا روشن شد
اخ جونن پس بیداره
رفتم داخل که خوابالو امد پایین از پله ها
جیا: ساعت چنده؟( خابالو
تهیونگ: ۱۲ شب
جیا: منکه اینقدر خوابیدم فک نکنم خوابم‌ببره( خابالو
ته: تو فعلا مراقب باش همینجا از حال نری اصلا جلوتو میبینی( خندش گرف
ویو حیا
تو خواب بیداری بودم که با خنده تهیونگ برق از سرم پرید
اون الان خندید؟
با خوابم‌هنوز؟
جیا: حواسم‌هس( تعجب
تهیونگ با این حرفو حالتم برگشت ب مود همیشگیش
ته: خب پس
ته : میری بالا