نقاب عشق
نقاب عشق
#پارت۱۷
ا/ت:درسته پس چطوره که برادر و خواهرم چند روزی توی خونه ی شما بمونن
مادر روبی:ولی
روبی:اشکالی نداره (روبه مامان و باباش)
ا/ت:خیلی ممنون من فردا براتون پول رو واریز میکنم ،کیم جون ،میون برید وسایلاتوت رو جمع کنید
و بعد از این حرفم به سمت اتاقم رفتم .وارد اتاق که شدم دیدم ارباب خوابه واسه همین بعد از رفتن کیم جون و بقیه رفتم اتاق کیم جون یه جفت لباس راحتی از کمدش برداشتم و رفتم تو اتاق خودم :
ا/ت:خب حالا من چطوری اینو تنش کنم ؟
خلاصه بعد از کلی زحمت و تلاش لباس هارو تن ارباب کردم
"ویو تهیونگ "
وقتی چشمام رو باز کردم توی یه اتاق دیگه بودم .یه اتاق که پر بود از تابلوئه نقاشی و مجسمه های دست ساز و اینا که یهو در باز شد و ا/ت وارد اتاق شد ،زود دستام رو بردم سمت صورتم نقابم سر جاش بود اما لباسام متفاوت بود :
ا/ت:عا ارباب بیدار شدید ؟
تهیونگ: ا/ت من کجام؟
ا/ت:شما الان تو خونه ی من هستی !
تهیونگ: چرا من اینجام(خواست از تخت بیاد پایین ولی پاهاش درد شدیدی گرفت)
ا/ت:ارباب لطفا بشینید .....من بهتون میگم ...(داستان رو میگه)
تهیونگ: ولی چرا پاهام؟
ا/ت:دکتر گفت که به سمت پاهاتون و بالا تنتون ضربه ی شدیدی وارد شده تا چند روز نمی تونید راه برید
تهیونگ: که اینطور ،تو که صورتم رو ندیدی ؟
ا/ت:نه
تهیونگ: لباسام رو تو عوض کردی؟
ا/ت:آره
تهیونگ: چیزی که ندیدی ؟
ا/ت:باید چی میدیدم ؟
تهیونگ: هیچی
ا/ت:قربان ...ولی شما چرا یهو این اتفاق براتون افتاد ؟
تهیونگ: یکی بهم زنگ زد گفت باید برم دیدنش وقتی رفتم انجا چند نفر ریختن سرم و شروع به کتک زدنم کردن
ا/ت:حتما کار کانگ سونگ جانگ درسته؟
تهیونگ: احتمالا آره .....
ا/ت:خب،ارباب لطفا این دم نوش رو میل کنید !
تهیونگ: این چیه؟
ا/ت:این دم نوش واسه ی تب خوبه لطفا میل کنید
تهیونگ: باشه
بعد از خوردن دم نوش یه حس خوبی بهم دست داد،تبم پایین اومده بود ولی درد پاهام نه ؛دوباره بعد رفتن ا/ت رو تخت دراز کشیدم ، و به نقاشی های روی دیوار نگاه کردم .این نقاشی ها برای کیه ؟که یه تابلو نظرم رو جلب کرد ،یه تابلو که روش یه مرد همرا یه زن و سه بچه در کنار هم بودن خیلی هنرمندانه بود چقدر زیبا کشیده شده بود !که نگاهم به تابلو های کنارش هم افتاد کلی نقاشی از یه پسر و یه دختر بود و یه نقاشی دیگه که از همون زن و مرد بودن .....انگار لحظه لحظه از زندگی یه نفر رو به صورت نقاشی در ذهن نگه داشته بودن زیبا بود نقاشی های دیگه هم اونجوری بود نقاشی های که از انواع گل و از مکان های زیبا و لحضه های شیرین بود ! که ا/ت اومد داخل .
ا/ت:ارباب براتون غذا اوردم
تهیونگ: ممنون
تهیونگ: ا/ت ؟
ا/ت:بله؟
تهیونگ: این نقاشی ها چیه ؟
ا/ت:عا!این ....
ادامه در کامنت..
#پارت۱۷
ا/ت:درسته پس چطوره که برادر و خواهرم چند روزی توی خونه ی شما بمونن
مادر روبی:ولی
روبی:اشکالی نداره (روبه مامان و باباش)
ا/ت:خیلی ممنون من فردا براتون پول رو واریز میکنم ،کیم جون ،میون برید وسایلاتوت رو جمع کنید
و بعد از این حرفم به سمت اتاقم رفتم .وارد اتاق که شدم دیدم ارباب خوابه واسه همین بعد از رفتن کیم جون و بقیه رفتم اتاق کیم جون یه جفت لباس راحتی از کمدش برداشتم و رفتم تو اتاق خودم :
ا/ت:خب حالا من چطوری اینو تنش کنم ؟
خلاصه بعد از کلی زحمت و تلاش لباس هارو تن ارباب کردم
"ویو تهیونگ "
وقتی چشمام رو باز کردم توی یه اتاق دیگه بودم .یه اتاق که پر بود از تابلوئه نقاشی و مجسمه های دست ساز و اینا که یهو در باز شد و ا/ت وارد اتاق شد ،زود دستام رو بردم سمت صورتم نقابم سر جاش بود اما لباسام متفاوت بود :
ا/ت:عا ارباب بیدار شدید ؟
تهیونگ: ا/ت من کجام؟
ا/ت:شما الان تو خونه ی من هستی !
تهیونگ: چرا من اینجام(خواست از تخت بیاد پایین ولی پاهاش درد شدیدی گرفت)
ا/ت:ارباب لطفا بشینید .....من بهتون میگم ...(داستان رو میگه)
تهیونگ: ولی چرا پاهام؟
ا/ت:دکتر گفت که به سمت پاهاتون و بالا تنتون ضربه ی شدیدی وارد شده تا چند روز نمی تونید راه برید
تهیونگ: که اینطور ،تو که صورتم رو ندیدی ؟
ا/ت:نه
تهیونگ: لباسام رو تو عوض کردی؟
ا/ت:آره
تهیونگ: چیزی که ندیدی ؟
ا/ت:باید چی میدیدم ؟
تهیونگ: هیچی
ا/ت:قربان ...ولی شما چرا یهو این اتفاق براتون افتاد ؟
تهیونگ: یکی بهم زنگ زد گفت باید برم دیدنش وقتی رفتم انجا چند نفر ریختن سرم و شروع به کتک زدنم کردن
ا/ت:حتما کار کانگ سونگ جانگ درسته؟
تهیونگ: احتمالا آره .....
ا/ت:خب،ارباب لطفا این دم نوش رو میل کنید !
تهیونگ: این چیه؟
ا/ت:این دم نوش واسه ی تب خوبه لطفا میل کنید
تهیونگ: باشه
بعد از خوردن دم نوش یه حس خوبی بهم دست داد،تبم پایین اومده بود ولی درد پاهام نه ؛دوباره بعد رفتن ا/ت رو تخت دراز کشیدم ، و به نقاشی های روی دیوار نگاه کردم .این نقاشی ها برای کیه ؟که یه تابلو نظرم رو جلب کرد ،یه تابلو که روش یه مرد همرا یه زن و سه بچه در کنار هم بودن خیلی هنرمندانه بود چقدر زیبا کشیده شده بود !که نگاهم به تابلو های کنارش هم افتاد کلی نقاشی از یه پسر و یه دختر بود و یه نقاشی دیگه که از همون زن و مرد بودن .....انگار لحظه لحظه از زندگی یه نفر رو به صورت نقاشی در ذهن نگه داشته بودن زیبا بود نقاشی های دیگه هم اونجوری بود نقاشی های که از انواع گل و از مکان های زیبا و لحضه های شیرین بود ! که ا/ت اومد داخل .
ا/ت:ارباب براتون غذا اوردم
تهیونگ: ممنون
تهیونگ: ا/ت ؟
ا/ت:بله؟
تهیونگ: این نقاشی ها چیه ؟
ا/ت:عا!این ....
ادامه در کامنت..
۹.۲k
۰۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.