نقاب عشق
نقاب عشق
#پارت۱۵
با دیدن منو سابیرینا در اون حالت ا/ت یه جا خشکش زد و داشت با تعجب به ما نگاه میکرد که بعد از چند دقیقه دیگه به خودش اومدو:
ا/ت:ببخشید.....(با یه لبخند الکی)
و از اتاق خارج شد .یهو یه حس عجیبی بهم دست داد و سابیرینا رو هل دادم و دنبال ا/ت رفتم :
تهیونگ: ا/ت .....ا/ت صبر کن(داد)
ا/ت:قربان؟چی شده؟
تهیونگ: ا/ت ببین اون چیزی که دیدی اونجور که فکر میکنی نیست ...اون دختره فقط میخواست منو تحریک کنه .....ا/ت !
ا/ت:قربان چرا دارید اینارو به من میگید ؟
راست میگه چرا من اینا رو بهش میگم ؟
ا/ت:اشکالی نداره با اجازه تون من میرم
"ویو ا/ت"
بدون حرفی به راهم ادامه دادم و به سمت خونه راهی شدم .توی راه همش داشتم به حرف های ارباب فکر میکردم ،جالب بود چرا داشت اون حرف هارو بهم میزد
"ویو چهار روز بعد "
داشتم حیاط رو جارو میکردم که دیدم دارن در میزنن به سمت در رفتم و وقتی بازش کردم با نیکیتا و برادرش مواجه شدم .یه نفس عمیق کشیدم و رفتم کنار تا وارد بشن .
نیکیتا: کیم تهیونگ کجاست؟
ا/ت:داخل هستن
نیکیتا:باشه برو کنار
وارد خونه که شدن تا نیکیتا ارباب رو دید یهو رفتارش عوض شد ،داشت جلو ارباب خودش رو لوس میکرد ،بی اهمیت بهش به سمت آشپز خونه رفتم ؛ رفتارش خیلی رو مخ بود .
بعد از چند ساعت گوش دادن به حرفاش بالاخره پاشدن تا برن :
ا/ت:آخیش بالاخره رفتن ،کم کم داشتم سر درد میگرفتم که یه صدای آشنایی به گوشم خورد .برگشتم سمت صدا ارباب جین بود:
ا/ت:ارباب
جین:انگار حسودیت شده؟
ا/ت:نه ولی واقعا دیگه از حدش گذشته بود
جین:راست میگی ،راستی تو رابطهی خاصی با نیکیتا داری ؟
ا/ت:نه چطور؟
جین:آخه وقتی تو رو میبینه انگار که یه برقی تو چشماش زده میشه
ا/ت:اون برق نیست جرقه ی مرگه (زیر لبی)
جین:چی گفتی الان؟
ا/ت:نه گفتم که نیکیتا واقعا خیلی....
تهیونگ: خیلی رو مخه
جین:چی؟
تهیونگ: انقدر حرف زد که مغزم داره میترکه
جین:یاع یاع یاع
تهیونگ: چیه ؟دارم راستش رو میگم
ا/ت:راستی ارباب میخواستم بهتون یه چیزی بگم !
تهیونگ: چی؟
ا/ت:راستش چند روز پیش اتفاقی حرف های شما و ارباب جین رو شنیدم
تهیونگ: خب ؟
ا/ت:با این حرف هایی که من شنیدم نیکیتا یکی از آدم های ساراست درسته؟
تهیونگ: درسته!
ا/ت:چند روز پیش حرف زدن سابیرینا رو با نیکیتا شنیدم
تهیونگ: چی ؟
ا/ت:و از یه طرفم قبل از اینکه بیام اینجا از جایی که کار میکردم یهویی اخراج شدم و نیکیتا رو دیدم که بعد از خروج من داشت با رییس کارم حرف میزد
تهیونگ: خب که چی ؟
ا/ت:اسم رییس من کانگ فان کو بوده ،فان :یعنی سونگ و کو هم یعنی:جانگ ،نمیدونم ولی انگار که رییس من همون کسیه که میخواست مال و اموال شما رو بالا بکشه !
ادامه در کامنت
#پارت۱۵
با دیدن منو سابیرینا در اون حالت ا/ت یه جا خشکش زد و داشت با تعجب به ما نگاه میکرد که بعد از چند دقیقه دیگه به خودش اومدو:
ا/ت:ببخشید.....(با یه لبخند الکی)
و از اتاق خارج شد .یهو یه حس عجیبی بهم دست داد و سابیرینا رو هل دادم و دنبال ا/ت رفتم :
تهیونگ: ا/ت .....ا/ت صبر کن(داد)
ا/ت:قربان؟چی شده؟
تهیونگ: ا/ت ببین اون چیزی که دیدی اونجور که فکر میکنی نیست ...اون دختره فقط میخواست منو تحریک کنه .....ا/ت !
ا/ت:قربان چرا دارید اینارو به من میگید ؟
راست میگه چرا من اینا رو بهش میگم ؟
ا/ت:اشکالی نداره با اجازه تون من میرم
"ویو ا/ت"
بدون حرفی به راهم ادامه دادم و به سمت خونه راهی شدم .توی راه همش داشتم به حرف های ارباب فکر میکردم ،جالب بود چرا داشت اون حرف هارو بهم میزد
"ویو چهار روز بعد "
داشتم حیاط رو جارو میکردم که دیدم دارن در میزنن به سمت در رفتم و وقتی بازش کردم با نیکیتا و برادرش مواجه شدم .یه نفس عمیق کشیدم و رفتم کنار تا وارد بشن .
نیکیتا: کیم تهیونگ کجاست؟
ا/ت:داخل هستن
نیکیتا:باشه برو کنار
وارد خونه که شدن تا نیکیتا ارباب رو دید یهو رفتارش عوض شد ،داشت جلو ارباب خودش رو لوس میکرد ،بی اهمیت بهش به سمت آشپز خونه رفتم ؛ رفتارش خیلی رو مخ بود .
بعد از چند ساعت گوش دادن به حرفاش بالاخره پاشدن تا برن :
ا/ت:آخیش بالاخره رفتن ،کم کم داشتم سر درد میگرفتم که یه صدای آشنایی به گوشم خورد .برگشتم سمت صدا ارباب جین بود:
ا/ت:ارباب
جین:انگار حسودیت شده؟
ا/ت:نه ولی واقعا دیگه از حدش گذشته بود
جین:راست میگی ،راستی تو رابطهی خاصی با نیکیتا داری ؟
ا/ت:نه چطور؟
جین:آخه وقتی تو رو میبینه انگار که یه برقی تو چشماش زده میشه
ا/ت:اون برق نیست جرقه ی مرگه (زیر لبی)
جین:چی گفتی الان؟
ا/ت:نه گفتم که نیکیتا واقعا خیلی....
تهیونگ: خیلی رو مخه
جین:چی؟
تهیونگ: انقدر حرف زد که مغزم داره میترکه
جین:یاع یاع یاع
تهیونگ: چیه ؟دارم راستش رو میگم
ا/ت:راستی ارباب میخواستم بهتون یه چیزی بگم !
تهیونگ: چی؟
ا/ت:راستش چند روز پیش اتفاقی حرف های شما و ارباب جین رو شنیدم
تهیونگ: خب ؟
ا/ت:با این حرف هایی که من شنیدم نیکیتا یکی از آدم های ساراست درسته؟
تهیونگ: درسته!
ا/ت:چند روز پیش حرف زدن سابیرینا رو با نیکیتا شنیدم
تهیونگ: چی ؟
ا/ت:و از یه طرفم قبل از اینکه بیام اینجا از جایی که کار میکردم یهویی اخراج شدم و نیکیتا رو دیدم که بعد از خروج من داشت با رییس کارم حرف میزد
تهیونگ: خب که چی ؟
ا/ت:اسم رییس من کانگ فان کو بوده ،فان :یعنی سونگ و کو هم یعنی:جانگ ،نمیدونم ولی انگار که رییس من همون کسیه که میخواست مال و اموال شما رو بالا بکشه !
ادامه در کامنت
۹.۵k
۰۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.