نقاب عشق
نقاب عشق
#پارت۱۶
با یه لبخند داشتم نگاه ش میکردم که یهو برگشت سمتم :
تهیونگ: با شه ممنون بابت چیزی که گفتی(سرد و جدی)
بعد از این حرفم دیگه چیزی نگفت و رفت بالا *من چم شده *
جین:تهیونگ؟....تهیونگ
تهیونگ: هاا؟
جین:الان میخوای چیکار کنی ؟
تهیونگ: کاری نمیکنم تا وقتی که بخاد کاری بکنه
جین :باشه
به سمت اتاقم رفتم .تقریبا مسابقه تموم شده بود و توی این مسابقه ا/ت بود که بدون هیچ کاری همش برنده میشد .داشتم میرفتم سمت اتاق که صدای نظرم رو جلب کرد :
ا/ت:باشه هر چه زود تر برات پول میفرستم خداحافظ
داشت با کی حرف میزد
تهیونگ: ا/ت ؟
ا/ت:عا ارباب شما اینجا چیکار میکنید
تهیونگ: داشتی با کی حرف میزدی ؟
ا/ت:داشتم با داداشم حرف میزدم
تهیونگ: چرا؟
ا/ت:میخواد نامزد کنه واسه همین گفت که براش پول بفرستم
تهیونگ: که اینطور باشه پس شب بخیر !
ا/ت:شب بخیر
از اتاق خارج شدم و به سمت اتاقم راهی شدم و همین که رسیدم به منشی اون زنگ زدم
منشی اون:بله قربان
تهیونگ: همین الان بیست میلیون به این شماره که میگم واریز کن
منشی اون :چشم
بعد از این حرف به سمت حموم رفتم تا یه دوش بگیرم
"ویو ا/ت "
روی تختم نشسته بود داشتم به این فکر میکردم که چطوری پول جور کنم که یهو یه پیامکی به گوشیم اومد زود بازش کردم که دیدم :
ا/ت:بیست میلیون وون به حسابم واریز شده ؟کی این کارو کرده
اولش ذوق کردم و بعدش دیگه ذوقم از بین رفت یعنی کاره کیه که یهو به ذهنم زد که حتما کار اربابه وبه سمت اتاق ارباب رفتم و در زدم که با بفرمایید ارباب وار اتاق شدم که دیدم ارباب داره پیرهنش رو تنش میکنه که ناخداگاه چشمم به سمت سیکس پک های ارباب کشیده شد *اوفففف چقدر جذاب *که یهو به خودم اومدم که دیدم ارباب داره با یه نگاه که به آدم میفهموند که چه میخوای که شروع کردم به حرف زدن
ا/ت:ارباب کار شماست درسته ؟
تهیونگ: چی ؟
ا/ت:من ازتون پول نخواستم من فقط به سوال شما پاسخ دادم ولی شما برام پول واریز میکنید ،انگاری دارید بهم رشوه میدید .
تهیونگ: من فقط خواستم کمکت کنم
ا/ت:ولی من از شما کمک نخواستم خواستم؟
تهیونگ: خب نه ولی من وظیفه دارم به خدمتکارام کمک کنم
ا/ت:افراد شرکت نه خدمتکارا ،با اجازتون من دیگه میرم؟
و خواستم از اتاق خارج شم که:
تهیونگ: تو اونو کادوی ازدواج برادرت در نظر بگیر
برگشتم سمت ارباب تا باهاش حرف بزنم که بیخیالش شدم و به سمت اتاقم راهی شدم :
"فردای آن روز"
صبح از خونه زدم بیرون تا برم و پول رو به کیم جون بدم ،توی راه داشتم میرفتم که دیدم ارباب یه دستش رو گذاشته رو قفسه ی سینه اش و به دیوار تکیه داده. زود رفتم سمتش :
ا/ت:ارباب ...حالتون خوبه ؟
با دیدنم ارباب انگار یه امیدی برای ادامه پیدا کرد ،زود از دستشون گرفتم که دیدم تب به شدت ....
ادامه در کامنت
#پارت۱۶
با یه لبخند داشتم نگاه ش میکردم که یهو برگشت سمتم :
تهیونگ: با شه ممنون بابت چیزی که گفتی(سرد و جدی)
بعد از این حرفم دیگه چیزی نگفت و رفت بالا *من چم شده *
جین:تهیونگ؟....تهیونگ
تهیونگ: هاا؟
جین:الان میخوای چیکار کنی ؟
تهیونگ: کاری نمیکنم تا وقتی که بخاد کاری بکنه
جین :باشه
به سمت اتاقم رفتم .تقریبا مسابقه تموم شده بود و توی این مسابقه ا/ت بود که بدون هیچ کاری همش برنده میشد .داشتم میرفتم سمت اتاق که صدای نظرم رو جلب کرد :
ا/ت:باشه هر چه زود تر برات پول میفرستم خداحافظ
داشت با کی حرف میزد
تهیونگ: ا/ت ؟
ا/ت:عا ارباب شما اینجا چیکار میکنید
تهیونگ: داشتی با کی حرف میزدی ؟
ا/ت:داشتم با داداشم حرف میزدم
تهیونگ: چرا؟
ا/ت:میخواد نامزد کنه واسه همین گفت که براش پول بفرستم
تهیونگ: که اینطور باشه پس شب بخیر !
ا/ت:شب بخیر
از اتاق خارج شدم و به سمت اتاقم راهی شدم و همین که رسیدم به منشی اون زنگ زدم
منشی اون:بله قربان
تهیونگ: همین الان بیست میلیون به این شماره که میگم واریز کن
منشی اون :چشم
بعد از این حرف به سمت حموم رفتم تا یه دوش بگیرم
"ویو ا/ت "
روی تختم نشسته بود داشتم به این فکر میکردم که چطوری پول جور کنم که یهو یه پیامکی به گوشیم اومد زود بازش کردم که دیدم :
ا/ت:بیست میلیون وون به حسابم واریز شده ؟کی این کارو کرده
اولش ذوق کردم و بعدش دیگه ذوقم از بین رفت یعنی کاره کیه که یهو به ذهنم زد که حتما کار اربابه وبه سمت اتاق ارباب رفتم و در زدم که با بفرمایید ارباب وار اتاق شدم که دیدم ارباب داره پیرهنش رو تنش میکنه که ناخداگاه چشمم به سمت سیکس پک های ارباب کشیده شد *اوفففف چقدر جذاب *که یهو به خودم اومدم که دیدم ارباب داره با یه نگاه که به آدم میفهموند که چه میخوای که شروع کردم به حرف زدن
ا/ت:ارباب کار شماست درسته ؟
تهیونگ: چی ؟
ا/ت:من ازتون پول نخواستم من فقط به سوال شما پاسخ دادم ولی شما برام پول واریز میکنید ،انگاری دارید بهم رشوه میدید .
تهیونگ: من فقط خواستم کمکت کنم
ا/ت:ولی من از شما کمک نخواستم خواستم؟
تهیونگ: خب نه ولی من وظیفه دارم به خدمتکارام کمک کنم
ا/ت:افراد شرکت نه خدمتکارا ،با اجازتون من دیگه میرم؟
و خواستم از اتاق خارج شم که:
تهیونگ: تو اونو کادوی ازدواج برادرت در نظر بگیر
برگشتم سمت ارباب تا باهاش حرف بزنم که بیخیالش شدم و به سمت اتاقم راهی شدم :
"فردای آن روز"
صبح از خونه زدم بیرون تا برم و پول رو به کیم جون بدم ،توی راه داشتم میرفتم که دیدم ارباب یه دستش رو گذاشته رو قفسه ی سینه اش و به دیوار تکیه داده. زود رفتم سمتش :
ا/ت:ارباب ...حالتون خوبه ؟
با دیدنم ارباب انگار یه امیدی برای ادامه پیدا کرد ،زود از دستشون گرفتم که دیدم تب به شدت ....
ادامه در کامنت
- ۱۲.۷k
- ۰۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط