فیک کوک(عشقی ک از اول دیوانگی بود)پارت ۱۲
فیک کوک(عشقی ک از اول دیوانگی بود)پارت ۱۲
دو قورت و نیمم هم باقی بود حق داشت... انقدر فکر کردم و به ترک دیوار زل زدم... که وقتی نگاه ساعت کردم دیدم ساعت 10 شب شده... چه زود میگذره... با خودم گفتم بهتره دیگه بخوابم و دراز کشیدم و پتو رو رو خودم کشیدم خواستم بخوابم یهو در اتاق باز شد یه پرستار عَبوص وارد اتاق شد که قیافه ش مو به تن آدم سیخ میکرد... دیدم یه سُرُم هم دستشه اومد جلو گفت:سلام باید واستون سُرُم بزنم... . من(کوکی):نه اشتباه میکنید من امروز به اندازه کافی سُرُم گرفتم اشتباه اومدید. پرستار:نه بخاطر اتفاقاتی که امروز واستون افتاده بود باید آنتی بیوتیک زیادی دریافت کنید از فردا میزان سُرُم ها کمتر میشه اما الان باید اینو بزنم واستون. بعد اومد جلو دستامو گرفتم یه پنبه الکلی رو دستم کشید که کل گوشت تنم رو آب کرد بعد سوزن سُرُم رو جوری وارد دستم کرد که صدام تا عرش الهی رفت خیلی بد زد
از درد چشمامو بسته بودم و متوجه هیچی نبودم تا اینکه چشمامو باز کردم دیدم دستم باد کرده و داره کبود میشه چشمام از تعجب قد یه توپ تنیس شد از درد به خودم میپیچیدم پرستار:آروم باشید الان درش میارم نگران نباشید. من(کوکی):چی میگی دارم میمیرم از درد در بیار این بدمصب رو. انقدر داد و بیداد کردم که دکترم اومد تو اتاق و گفت:چیشده؟. من(کوکی):هیچی نشده اگه به پرستار تون یاد بدید چطوری سُرُم بزنه وای خدا در بیار اینو. دکتر چان دستمو دید خودش سریع اومد درش آوردم با اینکه در اومده بود ولی به حدی درد میکرد میگفتم الان از دردش میمیرم... دکتر چان رو کرد به پرستار و گفت:صد دفعه گفتم موقع سُرُم زدن حواستو جمع کن اگرم اتفاقی افتاد سریع درش بیار یکم دیر تر رسیده بودم میدونی چه اتفاقی میفتاد. پرستار:شرمنده. دکتر:واست متاسفم واقعا. بعد دکتر رو کرد به من و گفت:من عذر میخوام الان یه پرستار خوب میارم تا واستون وصلش کنه. من که انگار یه پارچ آب یخ ریختن پشتم گفتم:بخدا اگه بزارم نزدیکم بشین... سُرُم نمیزنم اصلا. دکتر چان:جونگ کوک شی نمیشه اینجوری اگه نزنید خطرناکه باعث ضعف بدنی شدید میشه. همونجوری که هنوز از درد داشتم به خودم میپیچیدم گفتم:همین که گفتم نزدیکم شید یقه خودمو پاره میکنم نزدیک من نمیشید. دکتر چان:خب چیکار کنیم ما الان!؟...
من(کوکی):نمیدونم فقط نزدیک من نمیارید هیچ سُرُمی رو... . تمام شب از درد به خودم پیچیدم و بیدار موندم تا نزارم پرستاری که تو اتاقم بود و منتظر موقعیتی بود که حواسم نباشه سُرُمم رو بزنه اینکار رو بکنه... از خستگی چشمام میسوخت دستم هنوز درد میکرد... بدن درد و ضعف بدنی شدیدی گرفته بودم... کاش *ا/ت*بر میگشت واسم سُرُم رو میزد تا میتونستم یکم استراحت کنم....
نظرتونو راجب فیک تو کامنتا بگید حمایتتت!!!♡
دو قورت و نیمم هم باقی بود حق داشت... انقدر فکر کردم و به ترک دیوار زل زدم... که وقتی نگاه ساعت کردم دیدم ساعت 10 شب شده... چه زود میگذره... با خودم گفتم بهتره دیگه بخوابم و دراز کشیدم و پتو رو رو خودم کشیدم خواستم بخوابم یهو در اتاق باز شد یه پرستار عَبوص وارد اتاق شد که قیافه ش مو به تن آدم سیخ میکرد... دیدم یه سُرُم هم دستشه اومد جلو گفت:سلام باید واستون سُرُم بزنم... . من(کوکی):نه اشتباه میکنید من امروز به اندازه کافی سُرُم گرفتم اشتباه اومدید. پرستار:نه بخاطر اتفاقاتی که امروز واستون افتاده بود باید آنتی بیوتیک زیادی دریافت کنید از فردا میزان سُرُم ها کمتر میشه اما الان باید اینو بزنم واستون. بعد اومد جلو دستامو گرفتم یه پنبه الکلی رو دستم کشید که کل گوشت تنم رو آب کرد بعد سوزن سُرُم رو جوری وارد دستم کرد که صدام تا عرش الهی رفت خیلی بد زد
از درد چشمامو بسته بودم و متوجه هیچی نبودم تا اینکه چشمامو باز کردم دیدم دستم باد کرده و داره کبود میشه چشمام از تعجب قد یه توپ تنیس شد از درد به خودم میپیچیدم پرستار:آروم باشید الان درش میارم نگران نباشید. من(کوکی):چی میگی دارم میمیرم از درد در بیار این بدمصب رو. انقدر داد و بیداد کردم که دکترم اومد تو اتاق و گفت:چیشده؟. من(کوکی):هیچی نشده اگه به پرستار تون یاد بدید چطوری سُرُم بزنه وای خدا در بیار اینو. دکتر چان دستمو دید خودش سریع اومد درش آوردم با اینکه در اومده بود ولی به حدی درد میکرد میگفتم الان از دردش میمیرم... دکتر چان رو کرد به پرستار و گفت:صد دفعه گفتم موقع سُرُم زدن حواستو جمع کن اگرم اتفاقی افتاد سریع درش بیار یکم دیر تر رسیده بودم میدونی چه اتفاقی میفتاد. پرستار:شرمنده. دکتر:واست متاسفم واقعا. بعد دکتر رو کرد به من و گفت:من عذر میخوام الان یه پرستار خوب میارم تا واستون وصلش کنه. من که انگار یه پارچ آب یخ ریختن پشتم گفتم:بخدا اگه بزارم نزدیکم بشین... سُرُم نمیزنم اصلا. دکتر چان:جونگ کوک شی نمیشه اینجوری اگه نزنید خطرناکه باعث ضعف بدنی شدید میشه. همونجوری که هنوز از درد داشتم به خودم میپیچیدم گفتم:همین که گفتم نزدیکم شید یقه خودمو پاره میکنم نزدیک من نمیشید. دکتر چان:خب چیکار کنیم ما الان!؟...
من(کوکی):نمیدونم فقط نزدیک من نمیارید هیچ سُرُمی رو... . تمام شب از درد به خودم پیچیدم و بیدار موندم تا نزارم پرستاری که تو اتاقم بود و منتظر موقعیتی بود که حواسم نباشه سُرُمم رو بزنه اینکار رو بکنه... از خستگی چشمام میسوخت دستم هنوز درد میکرد... بدن درد و ضعف بدنی شدیدی گرفته بودم... کاش *ا/ت*بر میگشت واسم سُرُم رو میزد تا میتونستم یکم استراحت کنم....
نظرتونو راجب فیک تو کامنتا بگید حمایتتت!!!♡
۱۰.۸k
۰۳ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.