فیک کوک(عشقی ک از اول دیوانگی بود)پارت ۱۳
فیک کوک(عشقی ک از اول دیوانگی بود)پارت ۱۳
ادامه داستان از زبان *ا/ت*(من):صبح از خواب بیدار شدم و لباسامو پوشیدم و راه افتادم سمت بیمارستان سر راه چند پاکت شیرموز خریدم چون میخواستم از دل کوک در بیارم هرجور شده وقتی به بیمارستان رسیدم یهو سه یون جلو راهمو گرفت گفت:*ا/ت* جونگ کوک همه رو دیوونه کرده ببین میتونی بری یه کاری کنی. من:چ... چی؟. سه یون:دیشب یه پرستار از خدا بی خبر رفت واسش سُرُم بزنه زد رگ دستشو نابود کرد دستش اندازه یه توپ پینگ پونگ باد کرده و کبود شده تمام دیشب رو هم بیدار مونده تا نزاره کسی واسش دوباره سُرُم بزنه ببین میتونی کاری کنی به هرحال تو پرستارشی... انقدر هول کردم که سریع نایلونی که شیر موزها توش بود رو دادم دست سه یون
با سرعت رفتم روپوش پرستاریه رو پوشیدم و بدو بدو رفتم سمت اتاق کوک انقدر هول کرده بودم که دوبار وسط راه زمین خوردم ... ولی واینسادم و خودمو سریع رسوندم به اتاق کوک و وارد شدم یکی از پرستار ها رو سرش بود اما کوک نمیزاشت نزدیکش بشه سریع رفتم سمتش یهو تا منو دید شوکه شد دستاشو حلقه کرد دور کمرم و بغلم کرد شوکه شدم اما کوک با حالت گریه و در موندگی گفت:*ا/ت*... تورو خدا دیگه نرو قول میدم اذیتت نکنم دوباره برگرد خواهش میکنم تو فقط بلدی خوب سُرُم بزنی تو خوبی فقط،*ا/ت* خواهش میکنم برگرد... . آروم از خودم فاصله ش دادم و گفتم:من جایی نرفتم جونگ کوک چرا داری گریه میکنی. کوک آروم اشکاشو پاک کرد و گفت:جایی نرفته بودی؟. من:نه فقط شیفتم تموم شده بود پرستار جایگزین اومد واست. کوک:اما تو گفتی پرستار جدیدم میاد. من:خب پرستار جایگزین من پرستار جدید توعه. کوک:یعنی نمیری؟. من:نه🙂. کوک:واقعا؟. من:اره چرا باید دروغ بگم. کوک: .... . من:حالا میدی واست سُرُمت رو بزنم که بعدش استراحت کنی.کوک:اوهوم.
بعد آروم دستشو گرفتم و واسش سُرُمش رو زدم اون یکی دستش رو هم که کبود شده بود واسش با چسب بستم که نگاهش بهش نیفته بدتر اذیت شه... تا اون یکی دستشو براش بستم دیدم خوابش برده طفلک خیلی خسته بوده نزدن این سُرُم کلی ضعیفش کرده تا صبحم بیدار مونده دیگه تا همه کاراشو انجام ندم شیفت رو تحویل نمیدم...
اینم ازین پارت
حمایتت
ادامه داستان از زبان *ا/ت*(من):صبح از خواب بیدار شدم و لباسامو پوشیدم و راه افتادم سمت بیمارستان سر راه چند پاکت شیرموز خریدم چون میخواستم از دل کوک در بیارم هرجور شده وقتی به بیمارستان رسیدم یهو سه یون جلو راهمو گرفت گفت:*ا/ت* جونگ کوک همه رو دیوونه کرده ببین میتونی بری یه کاری کنی. من:چ... چی؟. سه یون:دیشب یه پرستار از خدا بی خبر رفت واسش سُرُم بزنه زد رگ دستشو نابود کرد دستش اندازه یه توپ پینگ پونگ باد کرده و کبود شده تمام دیشب رو هم بیدار مونده تا نزاره کسی واسش دوباره سُرُم بزنه ببین میتونی کاری کنی به هرحال تو پرستارشی... انقدر هول کردم که سریع نایلونی که شیر موزها توش بود رو دادم دست سه یون
با سرعت رفتم روپوش پرستاریه رو پوشیدم و بدو بدو رفتم سمت اتاق کوک انقدر هول کرده بودم که دوبار وسط راه زمین خوردم ... ولی واینسادم و خودمو سریع رسوندم به اتاق کوک و وارد شدم یکی از پرستار ها رو سرش بود اما کوک نمیزاشت نزدیکش بشه سریع رفتم سمتش یهو تا منو دید شوکه شد دستاشو حلقه کرد دور کمرم و بغلم کرد شوکه شدم اما کوک با حالت گریه و در موندگی گفت:*ا/ت*... تورو خدا دیگه نرو قول میدم اذیتت نکنم دوباره برگرد خواهش میکنم تو فقط بلدی خوب سُرُم بزنی تو خوبی فقط،*ا/ت* خواهش میکنم برگرد... . آروم از خودم فاصله ش دادم و گفتم:من جایی نرفتم جونگ کوک چرا داری گریه میکنی. کوک آروم اشکاشو پاک کرد و گفت:جایی نرفته بودی؟. من:نه فقط شیفتم تموم شده بود پرستار جایگزین اومد واست. کوک:اما تو گفتی پرستار جدیدم میاد. من:خب پرستار جایگزین من پرستار جدید توعه. کوک:یعنی نمیری؟. من:نه🙂. کوک:واقعا؟. من:اره چرا باید دروغ بگم. کوک: .... . من:حالا میدی واست سُرُمت رو بزنم که بعدش استراحت کنی.کوک:اوهوم.
بعد آروم دستشو گرفتم و واسش سُرُمش رو زدم اون یکی دستش رو هم که کبود شده بود واسش با چسب بستم که نگاهش بهش نیفته بدتر اذیت شه... تا اون یکی دستشو براش بستم دیدم خوابش برده طفلک خیلی خسته بوده نزدن این سُرُم کلی ضعیفش کرده تا صبحم بیدار مونده دیگه تا همه کاراشو انجام ندم شیفت رو تحویل نمیدم...
اینم ازین پارت
حمایتت
۵.۷k
۰۴ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.