پارت²⁷
پارت²⁷
فصل دوم
........................................
با چشمایه ستاره ای برگشت و به دوستایه قدیمیش نگا کرد یکم که دقت کرد دید دو سه نفر بینشون دختر بودن و جدید
؛؛ اونا کین؟
_ دیگه اوناهم دوست دختر دارن
یونا سریع پرید بغل تهیونگ و سفت بغلش کرد
؛؛ وای دلم برات تنگ شده بود
تهیونگ" منم .. و اگه میشه بزار نفس بکشم دارم خفه میشم
؛؛ او اره ببخشید
خلاصههه یکی یکی بغلشون کرد و با دوست دختر تهیونگ یونجی و نامجون الکسا و جین هانول اشنا شد دخترایه خوبی بودن و با یونا خیلی سریع دوست شدن ... مشغول صحبت بودن
جیهوپ" واوو یونا خیلی تغییر کردی
؛؛ اره موهامو کوتاه کردم
تهیونگ" اره .. خوب تعریف کنید
وقتی منظور تهیونگو نگرفت سوالی بهش نگا کرد
تهیونگ " منظورم اینه وقتی حونگ کوک اوردت اینجا چیکار کردی زدی دستشو شکستی
؛؛ وای (خنده) نه ولی دلم میخواست اینکارو کنم
_ نگوو وقتی بردمش تو اتاقش دعا دعا میکردم داد و بیداد نکنه
؛؛ ولی اینکارو کردم !
که خدمتکار صداشون زد برایه شام .... سر میز شام یونا همش به تهیونگ نگا میکرد و خندشو میخورد باورش نمیشد عاشق شده سرشو گرفت پایین و لبخند بزرگی زد
؛؛ باور کنم الان پسر خوبی شده؟(خیلی اروم)
و بعد سرشو اروم به دوور تکون داد
_ چیکار میکنی؟
؛؛ هوم؟ .. هیچی دارم غذا میخورم
و بعد دوباره یه نگاه ریزی به تهیونگ انداخت و گوشه لبش پرید بالا جونگ کوک رد نگاهشو گرفت و رسید به تهیونگ مشکوک به یونا نگا کرد و چیزی نگفت
نامجون" جونگ کوک؟
_ بله
نامجون" چیزی شده؟
_ نه
...... بعد غذا""
تهیونگ" وای خوابم میاد شما چطور؟
نامجون" اره منم همینطور خیلی راه طولانی بود
؛؛ میخوایید برید بخوابین هوم؟ .. جونگ کوک دیر وقته بریم؟
_ باشه بریم
همه رفتن تو اتاقاشون ... یونا سریع لباساشو عوض کرد و رفت تا بخوابه پتو رو کشید رو خودش و جونگ کوک همینطور که دراز میکشید رو تختشون با لحن مرموزی گفت
_ خوببب
؛؛ چی خوب؟
برگشت و به جونگ کوک نگا کرد
_ سوپرایز خوبی بود؟
؛؛ اومم اره بعد مدت طولانی دیدمشون ... یه جورای انرژی گرفتم
_ خوبه .. واسا ببینم یعنی من بهت انرژی نمیدادم؟
؛؛ خودت میدونی منظورم این نبود .. یعنی خونه خیلی ساکت و خالی بود با اومدنشون یکم رنگ و رو گرفت
_ اره حق باتوعه اینجا واقعا ساکت بود
؛؛ اومم حق با منه حالا بگیر بخواب
_ من خوابم نمیاد
؛؛ ولی من خوابم میاد
_ نمیشه نخوابی؟
؛؛ معلونه که نه
_ پس بغلم کن
؛؛ چییی؟؟
_ بغلم کنن تا بخوابم
چشماشو تو حدقه چرخوند و حرفشو نادیده گرفت
_ یاا با تو بودماا
؛؛ شب بخیر
یهو جونگ کوک حرکت غیر منتظره ای کرد ...
فصل دوم
........................................
با چشمایه ستاره ای برگشت و به دوستایه قدیمیش نگا کرد یکم که دقت کرد دید دو سه نفر بینشون دختر بودن و جدید
؛؛ اونا کین؟
_ دیگه اوناهم دوست دختر دارن
یونا سریع پرید بغل تهیونگ و سفت بغلش کرد
؛؛ وای دلم برات تنگ شده بود
تهیونگ" منم .. و اگه میشه بزار نفس بکشم دارم خفه میشم
؛؛ او اره ببخشید
خلاصههه یکی یکی بغلشون کرد و با دوست دختر تهیونگ یونجی و نامجون الکسا و جین هانول اشنا شد دخترایه خوبی بودن و با یونا خیلی سریع دوست شدن ... مشغول صحبت بودن
جیهوپ" واوو یونا خیلی تغییر کردی
؛؛ اره موهامو کوتاه کردم
تهیونگ" اره .. خوب تعریف کنید
وقتی منظور تهیونگو نگرفت سوالی بهش نگا کرد
تهیونگ " منظورم اینه وقتی حونگ کوک اوردت اینجا چیکار کردی زدی دستشو شکستی
؛؛ وای (خنده) نه ولی دلم میخواست اینکارو کنم
_ نگوو وقتی بردمش تو اتاقش دعا دعا میکردم داد و بیداد نکنه
؛؛ ولی اینکارو کردم !
که خدمتکار صداشون زد برایه شام .... سر میز شام یونا همش به تهیونگ نگا میکرد و خندشو میخورد باورش نمیشد عاشق شده سرشو گرفت پایین و لبخند بزرگی زد
؛؛ باور کنم الان پسر خوبی شده؟(خیلی اروم)
و بعد سرشو اروم به دوور تکون داد
_ چیکار میکنی؟
؛؛ هوم؟ .. هیچی دارم غذا میخورم
و بعد دوباره یه نگاه ریزی به تهیونگ انداخت و گوشه لبش پرید بالا جونگ کوک رد نگاهشو گرفت و رسید به تهیونگ مشکوک به یونا نگا کرد و چیزی نگفت
نامجون" جونگ کوک؟
_ بله
نامجون" چیزی شده؟
_ نه
...... بعد غذا""
تهیونگ" وای خوابم میاد شما چطور؟
نامجون" اره منم همینطور خیلی راه طولانی بود
؛؛ میخوایید برید بخوابین هوم؟ .. جونگ کوک دیر وقته بریم؟
_ باشه بریم
همه رفتن تو اتاقاشون ... یونا سریع لباساشو عوض کرد و رفت تا بخوابه پتو رو کشید رو خودش و جونگ کوک همینطور که دراز میکشید رو تختشون با لحن مرموزی گفت
_ خوببب
؛؛ چی خوب؟
برگشت و به جونگ کوک نگا کرد
_ سوپرایز خوبی بود؟
؛؛ اومم اره بعد مدت طولانی دیدمشون ... یه جورای انرژی گرفتم
_ خوبه .. واسا ببینم یعنی من بهت انرژی نمیدادم؟
؛؛ خودت میدونی منظورم این نبود .. یعنی خونه خیلی ساکت و خالی بود با اومدنشون یکم رنگ و رو گرفت
_ اره حق باتوعه اینجا واقعا ساکت بود
؛؛ اومم حق با منه حالا بگیر بخواب
_ من خوابم نمیاد
؛؛ ولی من خوابم میاد
_ نمیشه نخوابی؟
؛؛ معلونه که نه
_ پس بغلم کن
؛؛ چییی؟؟
_ بغلم کنن تا بخوابم
چشماشو تو حدقه چرخوند و حرفشو نادیده گرفت
_ یاا با تو بودماا
؛؛ شب بخیر
یهو جونگ کوک حرکت غیر منتظره ای کرد ...
۴.۷k
۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.