وانشات یونگی پارت اخر
وانشات یونگی پارت اخر
جاسون: خب ا. ت یا همون دختره
یونگی: مگه نمیگم حرف بیخود نزن ها
جاسون: به من مربوط نیست یا بگی یا فردا شب میایم خونتون ا. ت هم باشه
یونگی: باشه فردا شب بیا خونمون، ما میریم دیگه خابم میاد
ا. ت: خوشحال شدم از اشناییتون فعلا
هایون: بای بای
جاسون: بای
رسیدیم دم خونمون و از یونکی تشکر کردم و رفتم داخل خونع و یه راس رفتم رو تخت ولو شدم و به بوس امشب فکر میکردم، خیلی خوب بود
انقدر خسته بودم که زود خابم برد و چشمام داشت گرم میشد که رو گوشیم پیامکی اومد از طرف یونگی بود
یونگی: سلام ا. ت خوبی ببخشید دیر وقت پیامت دادم فردا بیا کافه نزدیک فروشگاه باید چیزی بهت بگم ساعت 10منتظرتم
ا. ت: سلام باشه
نمیدونم چکارم داشت و خابیدم که صبح زود بلند شم
ویو صبح:
ساعت هشت صبح بود بلند شدم و رو تخت نشستم و چشمامو مالیدم. رفتم یه دوش کوچیکی گرفتم و حوله رو دور کمرم بستم و نشستم پای میز صبحونه و داشت صبحانه میخوردم که صدای زنگ در اومد، رفتم در رو باز کردم یه جعبه خیلی قشنگ پشت در بود بازش کردم یه لباس سفید رنگ کوتاه اکلیلی خیلی قشنگ بود نامه روش رو خوندم از طرف یونگی بود
صبحانم رو خوردم و موهامو خشک کردم و دم اسبی بالای سرم بستم و ارایش لایتی کردم و کفشامو پوشیدم و تاکسی گرفتم و رفتم سمت کافه، رسیدم از ماشین پیاده شدم و رفتم داخل کافه همه برگشتن نگاهم کردن خیلی خجالت میکشیدم یونگی رو دیدم اون اهر نشسته براش دست تکون دادم و رفتم پیشش و یکمی صحبت کردیم
یونگی: خب ا. ت بدون مقدمه میرم سراغ اصل مطلب، خو با من ازدواج میکنی
ا. ت: چ.... چی یونگی قبل از اینکه من بیام چی زدی ها؟ معلومه ارههههههههعهعه(جیغ)
خیلی خوشحال شدم و انگشتر کرد تو انگشتم و از خوشحالی زیاد رفتم بغلش کردم
(یک سال بعد)
این چند روز بعد از اون شب عملیات(ای منحرف بدبخت) حالم خیلی بد بودو حالت تهوع داشتم رفتم بیبی چک گرفتم و رفتم داخل دستشویی بیبی چک زدم مثبت در اومد چندبار دیگه انجام دادم تصمیم گرفتک برم سنوگرافی جوابم مثبت شد و اشک هام جاری میشد از خوشحالی و امشب یونکی میاد خونه باید سوپرایزش کنم ـ
تومد داخل خونه جعبه ای که اماده کردم و بردم جلوش
یونگی: این چیه عشقم
ا. ت: بازش کن
یونگی: ا. ت، ا. ت من دارم پدر میشم وای خدا(داد) واب ا. ت ممنونم ازت
اومد بغلم کردم و تابوندم و خیلی خشوحال شد
(خب به خوبی خوشی تموم شد بچشونم 9ماه دیگه به دنیا میاد لایک و کامنت یادتون نرههههههه)
جاسون: خب ا. ت یا همون دختره
یونگی: مگه نمیگم حرف بیخود نزن ها
جاسون: به من مربوط نیست یا بگی یا فردا شب میایم خونتون ا. ت هم باشه
یونگی: باشه فردا شب بیا خونمون، ما میریم دیگه خابم میاد
ا. ت: خوشحال شدم از اشناییتون فعلا
هایون: بای بای
جاسون: بای
رسیدیم دم خونمون و از یونکی تشکر کردم و رفتم داخل خونع و یه راس رفتم رو تخت ولو شدم و به بوس امشب فکر میکردم، خیلی خوب بود
انقدر خسته بودم که زود خابم برد و چشمام داشت گرم میشد که رو گوشیم پیامکی اومد از طرف یونگی بود
یونگی: سلام ا. ت خوبی ببخشید دیر وقت پیامت دادم فردا بیا کافه نزدیک فروشگاه باید چیزی بهت بگم ساعت 10منتظرتم
ا. ت: سلام باشه
نمیدونم چکارم داشت و خابیدم که صبح زود بلند شم
ویو صبح:
ساعت هشت صبح بود بلند شدم و رو تخت نشستم و چشمامو مالیدم. رفتم یه دوش کوچیکی گرفتم و حوله رو دور کمرم بستم و نشستم پای میز صبحونه و داشت صبحانه میخوردم که صدای زنگ در اومد، رفتم در رو باز کردم یه جعبه خیلی قشنگ پشت در بود بازش کردم یه لباس سفید رنگ کوتاه اکلیلی خیلی قشنگ بود نامه روش رو خوندم از طرف یونگی بود
صبحانم رو خوردم و موهامو خشک کردم و دم اسبی بالای سرم بستم و ارایش لایتی کردم و کفشامو پوشیدم و تاکسی گرفتم و رفتم سمت کافه، رسیدم از ماشین پیاده شدم و رفتم داخل کافه همه برگشتن نگاهم کردن خیلی خجالت میکشیدم یونگی رو دیدم اون اهر نشسته براش دست تکون دادم و رفتم پیشش و یکمی صحبت کردیم
یونگی: خب ا. ت بدون مقدمه میرم سراغ اصل مطلب، خو با من ازدواج میکنی
ا. ت: چ.... چی یونگی قبل از اینکه من بیام چی زدی ها؟ معلومه ارههههههههعهعه(جیغ)
خیلی خوشحال شدم و انگشتر کرد تو انگشتم و از خوشحالی زیاد رفتم بغلش کردم
(یک سال بعد)
این چند روز بعد از اون شب عملیات(ای منحرف بدبخت) حالم خیلی بد بودو حالت تهوع داشتم رفتم بیبی چک گرفتم و رفتم داخل دستشویی بیبی چک زدم مثبت در اومد چندبار دیگه انجام دادم تصمیم گرفتک برم سنوگرافی جوابم مثبت شد و اشک هام جاری میشد از خوشحالی و امشب یونکی میاد خونه باید سوپرایزش کنم ـ
تومد داخل خونه جعبه ای که اماده کردم و بردم جلوش
یونگی: این چیه عشقم
ا. ت: بازش کن
یونگی: ا. ت، ا. ت من دارم پدر میشم وای خدا(داد) واب ا. ت ممنونم ازت
اومد بغلم کردم و تابوندم و خیلی خشوحال شد
(خب به خوبی خوشی تموم شد بچشونم 9ماه دیگه به دنیا میاد لایک و کامنت یادتون نرههههههه)
۱۳۱.۰k
۲۹ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.