وانشات( یونگی)
وانشات( یونگی)
ویو صبح:
چشمانو باز کردم امروز شیفت صبح بودم و نگاهی به ساعت کردم، ساعت هشت صبح بود ولی انگار رییس مین هنوز خاب بود، اروم در اتاق رو زدم و رفتم داخل
ا. ت: رییس ببخشید ولی باید برید مغازه، رییس مین
دیدم بیدار نمیشه رفتم سمتش و دستمو گذاشتم رو شونش و دیدم بالا تنش لخته و جیغ خفیفی کشیدم واروم تکونش دادم(دختره هیز بچ چکار به پسرم داری بزار بخابه دکی)
یونگی: اوم، هولی بیا بغل بابادببینم سگ من ـ
داشت تو خاب هزیون میگفت دیدم دستمو گرفت و کشید سمت خودش و افتادم بغلش و با دوتا دستاش محکم منو بغل کرده بود در حدی که داشتم خفه میشدم، خاستم جدا بشم ولی نمیتونستم مجبور شدم گازش بگیر یهو دادش رفت بالا و هولم داد پایین از رو تخت که با باسنم افتادم زمین
یونگی: اخخخخخخخخ دستممممم، مگه سگی اون از دیشب میزنی تو وسیلم (وای ننه چقد درد کشیده هنو یادشه😂) الانم مثل سگ گاز میگیری چرا صورتتو قایم کردی
ا. ت: اخه لباس نپوشیدید
یونگی:اه شت یه لحظه نگاه نکن، هب الان برگرد ببینمت
صورتمو برگردوندم و انکار لباسشو پوشیده بود و سریع خودمو جمع کردم و تعظیم کردم و رفتم بیرون از اتاق و لباسامو پوشیدم و از قبل صبحونه روی میز گذاشته بودم که وقتی رییس مین بیدار شدن بخورن، کتمو پوشیدم(میزارم عکسشو) و کفش هامم پوشیدم و زدم بیرون از خونه و یه تاکسی گرفتم و رسیدم دن فروشگاه رفتم تو مغازه و لباس کارم رو پوشیدم
چند مین گذشت که رییس وارد شدن، تعظیم کوچیکی کردم و رفتم سر پستم
بکهیون: یااا ا. ت ریئس یونگی کارت داره تو دفتر فک کنم یه گندی بالا اوردی
ا. ت: هوف کم چرت بگو تا دخلتو نیاوردم
ترسدی بودم و بدنم میلرزید، من هروقت میترسیدم تیک میگرفتم پامو رو زمین بکوبونم و در زدم
یونگی: بیا داخل
در رو باز کردم و رفتم داخل و یهو کشیده شدم داخل و در محکم کبوند بهم و منو هل داد خوردم به دیوار، خیلی ترسیده بودم، دستاشو قفل کرد بالای سرم و بین دستاش بودم
یونگی: امشب میای بریم بار ا. ت
ا. ت: عا، ببهشید رییس ولی من کار داذم شرمنده دفعه بعدی حتما میام
یونگی: اخلاق سگمو میدونی دیگه مگه ن
ا. ت: عا باشه میام ساعت چند
یونگی: ساعت9اماده باش میام دنبالت
ا. ت: چشم
چشم رو سریع گفتم و از اتق اومدم بیرون، قلبم داشت انقدر تند میزد که صداشو تو دهنم حس میکردم
ا. ت: هوف بخیر گذشت
بکهیون: هوی تو، ا. ت با توعم، رییس چه کارت داشت خبریه(چشمک)
ا. ت: یاااا کم کصشعر بگو میام میزنمتا
فلش بک ساعت 6عصر:
رفتم حموم و یه دوش کوتاه گرفتم و اومدم بیرون و لباس هامو پوشیدم(میزارم عکسش رو) و ارایش لایتی کردم و صدای بوق ماشینی شنیدم، از پنجره نگاه کردم محو ماشینش بودم، مرسدس بنز داشت واوسریع رفتم پایین و نگاه های یونگی رو حس میکردم روی خود
ویو صبح:
چشمانو باز کردم امروز شیفت صبح بودم و نگاهی به ساعت کردم، ساعت هشت صبح بود ولی انگار رییس مین هنوز خاب بود، اروم در اتاق رو زدم و رفتم داخل
ا. ت: رییس ببخشید ولی باید برید مغازه، رییس مین
دیدم بیدار نمیشه رفتم سمتش و دستمو گذاشتم رو شونش و دیدم بالا تنش لخته و جیغ خفیفی کشیدم واروم تکونش دادم(دختره هیز بچ چکار به پسرم داری بزار بخابه دکی)
یونگی: اوم، هولی بیا بغل بابادببینم سگ من ـ
داشت تو خاب هزیون میگفت دیدم دستمو گرفت و کشید سمت خودش و افتادم بغلش و با دوتا دستاش محکم منو بغل کرده بود در حدی که داشتم خفه میشدم، خاستم جدا بشم ولی نمیتونستم مجبور شدم گازش بگیر یهو دادش رفت بالا و هولم داد پایین از رو تخت که با باسنم افتادم زمین
یونگی: اخخخخخخخخ دستممممم، مگه سگی اون از دیشب میزنی تو وسیلم (وای ننه چقد درد کشیده هنو یادشه😂) الانم مثل سگ گاز میگیری چرا صورتتو قایم کردی
ا. ت: اخه لباس نپوشیدید
یونگی:اه شت یه لحظه نگاه نکن، هب الان برگرد ببینمت
صورتمو برگردوندم و انکار لباسشو پوشیده بود و سریع خودمو جمع کردم و تعظیم کردم و رفتم بیرون از اتاق و لباسامو پوشیدم و از قبل صبحونه روی میز گذاشته بودم که وقتی رییس مین بیدار شدن بخورن، کتمو پوشیدم(میزارم عکسشو) و کفش هامم پوشیدم و زدم بیرون از خونه و یه تاکسی گرفتم و رسیدم دن فروشگاه رفتم تو مغازه و لباس کارم رو پوشیدم
چند مین گذشت که رییس وارد شدن، تعظیم کوچیکی کردم و رفتم سر پستم
بکهیون: یااا ا. ت ریئس یونگی کارت داره تو دفتر فک کنم یه گندی بالا اوردی
ا. ت: هوف کم چرت بگو تا دخلتو نیاوردم
ترسدی بودم و بدنم میلرزید، من هروقت میترسیدم تیک میگرفتم پامو رو زمین بکوبونم و در زدم
یونگی: بیا داخل
در رو باز کردم و رفتم داخل و یهو کشیده شدم داخل و در محکم کبوند بهم و منو هل داد خوردم به دیوار، خیلی ترسیده بودم، دستاشو قفل کرد بالای سرم و بین دستاش بودم
یونگی: امشب میای بریم بار ا. ت
ا. ت: عا، ببهشید رییس ولی من کار داذم شرمنده دفعه بعدی حتما میام
یونگی: اخلاق سگمو میدونی دیگه مگه ن
ا. ت: عا باشه میام ساعت چند
یونگی: ساعت9اماده باش میام دنبالت
ا. ت: چشم
چشم رو سریع گفتم و از اتق اومدم بیرون، قلبم داشت انقدر تند میزد که صداشو تو دهنم حس میکردم
ا. ت: هوف بخیر گذشت
بکهیون: هوی تو، ا. ت با توعم، رییس چه کارت داشت خبریه(چشمک)
ا. ت: یاااا کم کصشعر بگو میام میزنمتا
فلش بک ساعت 6عصر:
رفتم حموم و یه دوش کوتاه گرفتم و اومدم بیرون و لباس هامو پوشیدم(میزارم عکسش رو) و ارایش لایتی کردم و صدای بوق ماشینی شنیدم، از پنجره نگاه کردم محو ماشینش بودم، مرسدس بنز داشت واوسریع رفتم پایین و نگاه های یونگی رو حس میکردم روی خود
۱۱۷.۱k
۲۶ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.