پارت 15 خون ملکه خاص
پارت 15 خون ملکه خاص
« ویو کوک »
صبح از خواب بیدار شدم ا.ت بدون هیچ حرکتی هنوز تو بغل من بود حس خیلی خوبی اون لحظه داشتم اما این حس خوب از کجا می اومد نمی دونم اما الان بجای این فکر ها باید به این فکر کنم که چجوری ا.ت رو خوشحال کنم آخه دیشب خیلی اذیت شد پس سریع بلند شدم رفتم ی لباس راحتی پوشیدم و رفتم سمت طبقه پایین و یکی از نگهبانا رو صدا زدم که بیاد
( علامت نگهبان @ )
@ بله ارباب
- برو بگو ماشین و آماده کنن ( سرد )
@ جایی میخواد برید
-نکنه باید بهت توضیح بدم ( عصبی و با داد )
@ ببخشید ارباب
- اوف برو زود
« ویو ا.ت »
با ی صدای بلند از خواب پریدم و به اطراف ام نگاه کردم کوک نبود خیلی ترسیدم که نکنه به اینجا سر اتفاق دیشب حمله کرده باشن و الان طبقه پایین سر من دارن میجنگن پس سریع رفتم تو کمد لباس ها
« ویو کوک »
با دست خودم برای ا.ت صبحانه حاضر کردم اما نمیدونم چرا بیدار نمیشه پس رفتم که بیدارش کنم
« ویو ا.ت »
توی کمد بودم که یکی خیلی آروم در اتاق رو باز کرد خیلی ترسیدم که نکنه بخوان بیان منو ببرن و پدر کوک بهم دست بزنه تو همین فکر ها بودم که صدا کوک اومد و گفت اوف ا.ت فکر نمیکردم از دستم فرار کرده باشی وقتی صداش رو شنیدم بدونه معطلی در کمد باز کردم و پریدم از پشت بغلش و گریه کردم
« ویو کوک »
در اتاق رو باز کردم اما کسی نبود خیلی عصبی شدم که ا.ت از دستم فرار کرده که بلند گفتم اوف ا.ت فکر نمیکردم از دستم فرار کرده باشی وقتی این حرف رو زدم سریع یکی از پشت بغلم کرد داشت گریه میکرد از صدای گریه اش معلوم بود که ا.ت بغلم کرده پس برش گردوندم سمت خودم و گفتم حالت خوبه که گفت
نه میخواستن منو بدزدن
وقتی اون حرف رو زد عصبی گفتم
کی جرئت کرده ملکه منو از من بدزده
+ فکر کنم پدرت
- اما چجوری اینجا که پر نگهبانه
+ نمیدونم من وقتی خواب بودم از پایین ی صدای داد بلند اومد من بیدار شدم و رفتم تو کمد قایم شدم
تازه فهمیدم چی شد که خنده ام گرفت که اون ی چیز کوچیک رو چقدر تو دهنش بزرگ کرده
« ویو ا.ت »
وقتی کل ماجرا رو برای کوک تعریف کردم کوک شروع کرد به خندیدن که عصبی شدم و پرسیدم
های به چی می خندی سکته کردن من برات خنده داره
- نه نه فقط تو اشتباه فهمیدی ( با خنده )
+ چی رو دقیقا اشتباه فهمیدم
- ببین من داشتم فقط سر یکی از نگهبانا داد میزدم همین بعد تو انقدر کوچولویی که سر این ترسیدی ( مو های ا.ت رو ناز میکنه )
+ کی میگه من ترسیدم
- پس تو کمد چه کار داشتی
+ میخواستم ببینم جای لباس بودن چه حسی داره اصلا برای همین از پشت بغلت کردم
- آره پس حتما من داشتم گریه میکردم
+ چقدر باهوشی
- اوف ولش اگه به تو باشه تا فردا میخوای اینجا تند تند حرف بزنی
- برو لباست رو عوض کن و بعدش بیا پایین صبحانه بخوریم
+ باشه
« پایان پارت 15 »
« ویو کوک »
صبح از خواب بیدار شدم ا.ت بدون هیچ حرکتی هنوز تو بغل من بود حس خیلی خوبی اون لحظه داشتم اما این حس خوب از کجا می اومد نمی دونم اما الان بجای این فکر ها باید به این فکر کنم که چجوری ا.ت رو خوشحال کنم آخه دیشب خیلی اذیت شد پس سریع بلند شدم رفتم ی لباس راحتی پوشیدم و رفتم سمت طبقه پایین و یکی از نگهبانا رو صدا زدم که بیاد
( علامت نگهبان @ )
@ بله ارباب
- برو بگو ماشین و آماده کنن ( سرد )
@ جایی میخواد برید
-نکنه باید بهت توضیح بدم ( عصبی و با داد )
@ ببخشید ارباب
- اوف برو زود
« ویو ا.ت »
با ی صدای بلند از خواب پریدم و به اطراف ام نگاه کردم کوک نبود خیلی ترسیدم که نکنه به اینجا سر اتفاق دیشب حمله کرده باشن و الان طبقه پایین سر من دارن میجنگن پس سریع رفتم تو کمد لباس ها
« ویو کوک »
با دست خودم برای ا.ت صبحانه حاضر کردم اما نمیدونم چرا بیدار نمیشه پس رفتم که بیدارش کنم
« ویو ا.ت »
توی کمد بودم که یکی خیلی آروم در اتاق رو باز کرد خیلی ترسیدم که نکنه بخوان بیان منو ببرن و پدر کوک بهم دست بزنه تو همین فکر ها بودم که صدا کوک اومد و گفت اوف ا.ت فکر نمیکردم از دستم فرار کرده باشی وقتی صداش رو شنیدم بدونه معطلی در کمد باز کردم و پریدم از پشت بغلش و گریه کردم
« ویو کوک »
در اتاق رو باز کردم اما کسی نبود خیلی عصبی شدم که ا.ت از دستم فرار کرده که بلند گفتم اوف ا.ت فکر نمیکردم از دستم فرار کرده باشی وقتی این حرف رو زدم سریع یکی از پشت بغلم کرد داشت گریه میکرد از صدای گریه اش معلوم بود که ا.ت بغلم کرده پس برش گردوندم سمت خودم و گفتم حالت خوبه که گفت
نه میخواستن منو بدزدن
وقتی اون حرف رو زد عصبی گفتم
کی جرئت کرده ملکه منو از من بدزده
+ فکر کنم پدرت
- اما چجوری اینجا که پر نگهبانه
+ نمیدونم من وقتی خواب بودم از پایین ی صدای داد بلند اومد من بیدار شدم و رفتم تو کمد قایم شدم
تازه فهمیدم چی شد که خنده ام گرفت که اون ی چیز کوچیک رو چقدر تو دهنش بزرگ کرده
« ویو ا.ت »
وقتی کل ماجرا رو برای کوک تعریف کردم کوک شروع کرد به خندیدن که عصبی شدم و پرسیدم
های به چی می خندی سکته کردن من برات خنده داره
- نه نه فقط تو اشتباه فهمیدی ( با خنده )
+ چی رو دقیقا اشتباه فهمیدم
- ببین من داشتم فقط سر یکی از نگهبانا داد میزدم همین بعد تو انقدر کوچولویی که سر این ترسیدی ( مو های ا.ت رو ناز میکنه )
+ کی میگه من ترسیدم
- پس تو کمد چه کار داشتی
+ میخواستم ببینم جای لباس بودن چه حسی داره اصلا برای همین از پشت بغلت کردم
- آره پس حتما من داشتم گریه میکردم
+ چقدر باهوشی
- اوف ولش اگه به تو باشه تا فردا میخوای اینجا تند تند حرف بزنی
- برو لباست رو عوض کن و بعدش بیا پایین صبحانه بخوریم
+ باشه
« پایان پارت 15 »
۴.۳k
۱۸ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.