پارت ۴ اکیپ من
تهیونگ: هیچی
یه مدت بعد جیمینم اومد
(بعد دانشگاه)
رفتم خونه هان سوک خونه نبود رفتم تو اتاقم یه لباس راحت پوشیدم رو تختم ولو شدم یکم استراحت کردم رفتم تکالیف دانشگاهمو بنویسم
ات: اینو بلد نیستم... اها زنگ میزنم نامجون بلده
زنگ زدم نامجون
نامجون: سلام
ات: سلام نامی عزیزم
نامجون: احساس میکنم یچیز میخوای(مثل مادر ایرانی)
ات: من یه سوالی برای تکلیف دانشگاهم مشکل دارم راهنمایی میکنی
نامجون: سوالت چیه؟
ات:.........(سوالو خوند)
نامجون: خب ببین اول باید.....(روش حل کردنشو گفت)
ات: مرسی نامی
نامجون: خواهش میکنم
تکالیفم تموم شد گوشیمو برداشتم یکم با گوشیم ور رفتم که در اتاقم باز شد، هان سوک بود
ات: برو بیرون
مست بود ترسیدم
هان سوک: خیلی عصبانیم، میخوای بدونی چرا؟
ات: بیرووون
که منو از موهام گرفت انداختم زمین و منو با کمر بندش کتک زد
ات: تمومش... کن
کمرم کبود شده بود از اتاق رفت بیرون بزور بلند شدم رفتم رو تختم نشستم
ات: خوبه.. کار.. بد تری.. باهام نکرد(اروم)
همه جام درد میکرد خوابیدم رو تخت که بعد یه مدت چشمام گرم شد و خوابم برد
فردا صبح وقتی بیدار شدم یه دوش ده دقیقه ای گرفتم و موهامو خشک کردم لباس پوشیدم رفتم جلو اینه
ات:وای نه گردنم کبود شده (منحرف نشید)
کولمو برداشتم چیزی نخوردم رفتم دانشگاه من و کوک کنار هم میشینیم سر کلاس بودیم که
کوک: گردنت چی شده؟(اروم)
ات: خیلی معلومه؟ چیزی نیست(اروم)
کوک: یچیزی هست
ات: حالا بزار بعدا میگم بهت
استاد: خانم ات و اقای جعون ساکت باشین
ات:...
زنگ خورد رفتیم بیرون تو کافه ی دانشگاه جیمین رفت برای هممون قهوه خرید نشستیم قهوه خوردیم و منو کوک رو پروژه که باید با بغل دستی مون انجام می دادیم کار می کردیم
کوک: ها... راستی نگفتی گردنت چیشده
ات: چیزی نیست... خوردم زمین
کوک: ات... دروغ تابلو تر از این بلد نبودی
ات: خب.. برادرم.. اون.. خب
کوک: برادرت اینکارو کرده؟
ات: خب... اره
تهیونگ: دستش بشکنه... البته ناراحت نشیا
ات: نه! راحت باش
جیهوپ: مامان بابات چیزی بهش نگفتن
ات: رفتن سفر کاری
جیمین: پس تنها گیرت اورده زدتت
ات: اره، البته قبلا هم میزد اما ایندفعه بیشتر زد
کوک: خیلی عوضیه
داشتیم حرف می زدیم که...
اون وو(دوست هان سوک): داداشت میدونه پشت سرش حرف میزنی...
ادامه دارد...
ساری دیر شد
یه مدت بعد جیمینم اومد
(بعد دانشگاه)
رفتم خونه هان سوک خونه نبود رفتم تو اتاقم یه لباس راحت پوشیدم رو تختم ولو شدم یکم استراحت کردم رفتم تکالیف دانشگاهمو بنویسم
ات: اینو بلد نیستم... اها زنگ میزنم نامجون بلده
زنگ زدم نامجون
نامجون: سلام
ات: سلام نامی عزیزم
نامجون: احساس میکنم یچیز میخوای(مثل مادر ایرانی)
ات: من یه سوالی برای تکلیف دانشگاهم مشکل دارم راهنمایی میکنی
نامجون: سوالت چیه؟
ات:.........(سوالو خوند)
نامجون: خب ببین اول باید.....(روش حل کردنشو گفت)
ات: مرسی نامی
نامجون: خواهش میکنم
تکالیفم تموم شد گوشیمو برداشتم یکم با گوشیم ور رفتم که در اتاقم باز شد، هان سوک بود
ات: برو بیرون
مست بود ترسیدم
هان سوک: خیلی عصبانیم، میخوای بدونی چرا؟
ات: بیرووون
که منو از موهام گرفت انداختم زمین و منو با کمر بندش کتک زد
ات: تمومش... کن
کمرم کبود شده بود از اتاق رفت بیرون بزور بلند شدم رفتم رو تختم نشستم
ات: خوبه.. کار.. بد تری.. باهام نکرد(اروم)
همه جام درد میکرد خوابیدم رو تخت که بعد یه مدت چشمام گرم شد و خوابم برد
فردا صبح وقتی بیدار شدم یه دوش ده دقیقه ای گرفتم و موهامو خشک کردم لباس پوشیدم رفتم جلو اینه
ات:وای نه گردنم کبود شده (منحرف نشید)
کولمو برداشتم چیزی نخوردم رفتم دانشگاه من و کوک کنار هم میشینیم سر کلاس بودیم که
کوک: گردنت چی شده؟(اروم)
ات: خیلی معلومه؟ چیزی نیست(اروم)
کوک: یچیزی هست
ات: حالا بزار بعدا میگم بهت
استاد: خانم ات و اقای جعون ساکت باشین
ات:...
زنگ خورد رفتیم بیرون تو کافه ی دانشگاه جیمین رفت برای هممون قهوه خرید نشستیم قهوه خوردیم و منو کوک رو پروژه که باید با بغل دستی مون انجام می دادیم کار می کردیم
کوک: ها... راستی نگفتی گردنت چیشده
ات: چیزی نیست... خوردم زمین
کوک: ات... دروغ تابلو تر از این بلد نبودی
ات: خب.. برادرم.. اون.. خب
کوک: برادرت اینکارو کرده؟
ات: خب... اره
تهیونگ: دستش بشکنه... البته ناراحت نشیا
ات: نه! راحت باش
جیهوپ: مامان بابات چیزی بهش نگفتن
ات: رفتن سفر کاری
جیمین: پس تنها گیرت اورده زدتت
ات: اره، البته قبلا هم میزد اما ایندفعه بیشتر زد
کوک: خیلی عوضیه
داشتیم حرف می زدیم که...
اون وو(دوست هان سوک): داداشت میدونه پشت سرش حرف میزنی...
ادامه دارد...
ساری دیر شد
۱۲.۵k
۲۷ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.