'عشق آغشته به خون '
'عشق آغشته به خون '
P⁵⁴
_________
جینآئه \۳ هفته بعد/
_________
همنطور که ملکه دستور داده بودم واسه خرید به شهر اومده بودم،زمانِ زیادی بود که پا به بیرون از قصر نگذاشته بودم،فکر میکردم شهر شلوغتر از قبل شده،سبد که تو دستم بود رو محکم گرفتم وارد بازار ماهی شدم،با استشمام بو ماهی،خیلی کم مونده بود بالا بیارم،نزدیک مردی فروشنده ایستادم و به ماهی های که روی میز چوبی برای فروش گذاشته بود نگاه کردم،هرکدوم از نظرم بهتر بود رو برداشتم و توی سبدم گذاشتم و پولش رو حساب کردم،به سمت مخالف رفتم که یه خانمپیر فروشنده سبزیجات بود،چشمام به دنبال هرآنچه که بهم سفارش شده بود داشت اطرافش رو میدید.
خانم/فروشنده:سلام دخترم
نگاش کردم،خانمِ مسنِ بود،موهاش سفید، با صورت سفید،صورتش ککومک های زیادی داشت اما اونا فقط باعث زیبا شدنش شده بودند،موهاش فر کوتاه بود،غرق دیدنش بودم،اون زیبا آفريده شده بود.
جینآئه:سلام خانم
سرم رو برای احترام خم کردم و دوباره بلند کردم.
خانم/فروشنده:میتونی بیشک هرآنچه که نیاز داری رو برداری اینارو از مزرعه که خودم دارم چیدم همهشون تازهان..
جینآئه:بله ممنون
پایین نشستم و مشغول برداشتن سفارشات ملکه شدم،انگار همه اینارو برای آیماه میخواست،اون زیادی تو نقشش فرو رفته بود،هوس یکی از سختترین و البته خوشمزه ترین غذا رو کرده بود...>>>بعد از حساب کردن پول با خانم فروشنده خداحافظی کردم و راهی قصر شدم.
داشتم از میان شلوغِ شهر میگذشتم که حس کردم چیزی تو شکمم فرو رفت،سفت،سخت،سرد،آهنی.
با ضربت بیرون شد،که باعث بالا آوردن خون شد،دستِ روی شونهام گذاشته شد و مانع افتادنم اما فک نکنم اون دست کمک بود،برخورد نفس گرمش،کنارگوشم بدنم رو مورمور میکرد،
$:شاهزاده سلام میرسونه..
فهمیدن منظورش واسم سخت بود چون تو حالتی نبودم که درک کنم،خواستم سرم رو برای دیدن قیافهاش به سمتش کنم اما اون زودتر دست بهکار شد،دستاش رو رها کرد و تنها مانع ایستادنم از بین رفت روی دو زانو افتادم و بعدش با پهلو..
باز نگهداشتن چشمام کارِ سخت بود فشار که بهم وارد شده بود هرلحظه منو نزدیکتر به بستن چشمام میکرد.
با نشستن،مردم در اطرافم چشمام تار شد و بیشتر برای بستن التماس کرد،نگاهم رو به اطرافم چرخوندم و بستمش،شاید آخرین بستن بود و یا شاید شانس دوبارهای برای باز کردنش داشتم،ولی هرچه که بود،من بستمش.
_____________
غلط املایی بود معذرت 🤍🎀
بدو بیا پارت بعد>>>>
اما قبل اون لایک کن و کامنت بزار😊
#جمهوری_اسلامی
P⁵⁴
_________
جینآئه \۳ هفته بعد/
_________
همنطور که ملکه دستور داده بودم واسه خرید به شهر اومده بودم،زمانِ زیادی بود که پا به بیرون از قصر نگذاشته بودم،فکر میکردم شهر شلوغتر از قبل شده،سبد که تو دستم بود رو محکم گرفتم وارد بازار ماهی شدم،با استشمام بو ماهی،خیلی کم مونده بود بالا بیارم،نزدیک مردی فروشنده ایستادم و به ماهی های که روی میز چوبی برای فروش گذاشته بود نگاه کردم،هرکدوم از نظرم بهتر بود رو برداشتم و توی سبدم گذاشتم و پولش رو حساب کردم،به سمت مخالف رفتم که یه خانمپیر فروشنده سبزیجات بود،چشمام به دنبال هرآنچه که بهم سفارش شده بود داشت اطرافش رو میدید.
خانم/فروشنده:سلام دخترم
نگاش کردم،خانمِ مسنِ بود،موهاش سفید، با صورت سفید،صورتش ککومک های زیادی داشت اما اونا فقط باعث زیبا شدنش شده بودند،موهاش فر کوتاه بود،غرق دیدنش بودم،اون زیبا آفريده شده بود.
جینآئه:سلام خانم
سرم رو برای احترام خم کردم و دوباره بلند کردم.
خانم/فروشنده:میتونی بیشک هرآنچه که نیاز داری رو برداری اینارو از مزرعه که خودم دارم چیدم همهشون تازهان..
جینآئه:بله ممنون
پایین نشستم و مشغول برداشتن سفارشات ملکه شدم،انگار همه اینارو برای آیماه میخواست،اون زیادی تو نقشش فرو رفته بود،هوس یکی از سختترین و البته خوشمزه ترین غذا رو کرده بود...>>>بعد از حساب کردن پول با خانم فروشنده خداحافظی کردم و راهی قصر شدم.
داشتم از میان شلوغِ شهر میگذشتم که حس کردم چیزی تو شکمم فرو رفت،سفت،سخت،سرد،آهنی.
با ضربت بیرون شد،که باعث بالا آوردن خون شد،دستِ روی شونهام گذاشته شد و مانع افتادنم اما فک نکنم اون دست کمک بود،برخورد نفس گرمش،کنارگوشم بدنم رو مورمور میکرد،
$:شاهزاده سلام میرسونه..
فهمیدن منظورش واسم سخت بود چون تو حالتی نبودم که درک کنم،خواستم سرم رو برای دیدن قیافهاش به سمتش کنم اما اون زودتر دست بهکار شد،دستاش رو رها کرد و تنها مانع ایستادنم از بین رفت روی دو زانو افتادم و بعدش با پهلو..
باز نگهداشتن چشمام کارِ سخت بود فشار که بهم وارد شده بود هرلحظه منو نزدیکتر به بستن چشمام میکرد.
با نشستن،مردم در اطرافم چشمام تار شد و بیشتر برای بستن التماس کرد،نگاهم رو به اطرافم چرخوندم و بستمش،شاید آخرین بستن بود و یا شاید شانس دوبارهای برای باز کردنش داشتم،ولی هرچه که بود،من بستمش.
_____________
غلط املایی بود معذرت 🤍🎀
بدو بیا پارت بعد>>>>
اما قبل اون لایک کن و کامنت بزار😊
#جمهوری_اسلامی
۸.۸k
۰۸ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.