پارت جدید
ازدواج اجباری
پارت36
هانا"
با حرفش ترسیدم و سری از جام بلند شدم..
با بغض رفتم بیرون و روی صندلی نشستم..
اون دوتا همینجور باهم حرف میزدن..
اشک توی چشام جمع شده بود..
سهون اومد بیرون با خنده نگام کرد..
سهون: هانا
هانا: جونگ کوک گوشیمو بده..
کوک گوشی رو از توی جیبش در اورد و داد بهم..
بازم نفهمید که ناراحتم..
زنگ زدم به نایون و رفتم اون طرف حیاط امارت..
ناسون: الو سلام..
بغض گلوم رو گرفته بود و نمیتونستم حرف بزنم.. دلم حستبی ب اشون تنگ شده بود احساس غریبی میکردم..
نایون: الو هانااا...
یهو زدم زیر گریه یواش گریه میکردم..
نایون: هانا چیشده؟ هااا؟ چرا گریه میکنی؟ یه چیزی بگوووو
هانا: نایوووون.. .. نایون دلم براتون تنگ شده.. هههق
نایون: وااای فکر کردم مردی.. .. خب منم دلم برات تنگ شده مسی ناراحتت کرده؟
هانا: نایون یه اتفاقایی افتاده.. هههق
نایون: چه اتفاقایی؟
هانا: ای کاش.. هههق.. ای کاش الان پیشم بودی و بغلت میکردم یه دل سیر توی بغلت گریه میکردم و جیغ زدم.. هههق
نایون: هانا داری نگرانم میکنی.. خب چیشده؟
صدای سهون اومد که برگشتم..
سهون: هانا داری با کی حرف میزنی؟
هانا: بعدا بهت زنگ میزنم..
گوشی رو قطع کردم وگذاشتم توی جیب عقبم..
سهون: کی بود؟
هانا: به توچه که کی بود..
سهون: به جونگ کوک بگم؟
هانا: چیرو؟
سهون: دوست پسر داری اره؟
هانا: نههه.. ندارم.. 🥺
یهو دستم گرفت و بردتم توی یکی از اتاقا..
هولم داد رو تخت اومد جلو..
عقب عقب میرفتم و قلبم تندتند میزد..
اما من فقط با نایون حرف زدم چرا الکی شلوغش میکنه؟ درست عین جونگ کوک..
سهون: گوشی رو بده ببینم..
هانا: نمیخوام.. مگه چیکارمی؟
سهون: میگم بده بگو چشم..
هانا: نکنه باور کردی زنتم؟
سهون: میخوای زن جونگ کوک که بشی.. بده گوشی رو..
هانا: نه زن کوک میشم نه زن هیچکس دیگه..
یهو اومد جلو و برگردوندم اون طرف و گوشی رو از توی جیبم در اورد و بلند جیغ زدم و گریه کردم..
بی توجه گوشی رو روشن کرد و توش رو نگاه کرد..
سهون: رمز؟
هانا: چرا اینجوری میکنی..
کوک یهو اومد تو هولش داد رو زمین..
از روی تخت بلندم کرد و تو چشمام نگا کرد..
کوک: چیشده؟ چرا گریه میکنی؟ هااا؟
هانا: برو بابا تازه یادت اومده منم هستم؟
کوک: حواسم نبود.. چیشده میگم؟ سهون چیکارش کردیییی؟
سهون: داشت با تلفن حرف میزد اما نگفت با کی بود..
کوک: بده من..
گوشی رو گرفت و رمز رو باز کرد..
رمز گوشیه منو از کجا بلده؟
کوک: سهون زندت نمیزارم..
سهون: چرااا؟
کوک: با نایون صحبت کرده احمق.. چرا به خودم نگفتی هااا؟
ادامه دارد..
پارت36
هانا"
با حرفش ترسیدم و سری از جام بلند شدم..
با بغض رفتم بیرون و روی صندلی نشستم..
اون دوتا همینجور باهم حرف میزدن..
اشک توی چشام جمع شده بود..
سهون اومد بیرون با خنده نگام کرد..
سهون: هانا
هانا: جونگ کوک گوشیمو بده..
کوک گوشی رو از توی جیبش در اورد و داد بهم..
بازم نفهمید که ناراحتم..
زنگ زدم به نایون و رفتم اون طرف حیاط امارت..
ناسون: الو سلام..
بغض گلوم رو گرفته بود و نمیتونستم حرف بزنم.. دلم حستبی ب اشون تنگ شده بود احساس غریبی میکردم..
نایون: الو هانااا...
یهو زدم زیر گریه یواش گریه میکردم..
نایون: هانا چیشده؟ هااا؟ چرا گریه میکنی؟ یه چیزی بگوووو
هانا: نایوووون.. .. نایون دلم براتون تنگ شده.. هههق
نایون: وااای فکر کردم مردی.. .. خب منم دلم برات تنگ شده مسی ناراحتت کرده؟
هانا: نایون یه اتفاقایی افتاده.. هههق
نایون: چه اتفاقایی؟
هانا: ای کاش.. هههق.. ای کاش الان پیشم بودی و بغلت میکردم یه دل سیر توی بغلت گریه میکردم و جیغ زدم.. هههق
نایون: هانا داری نگرانم میکنی.. خب چیشده؟
صدای سهون اومد که برگشتم..
سهون: هانا داری با کی حرف میزنی؟
هانا: بعدا بهت زنگ میزنم..
گوشی رو قطع کردم وگذاشتم توی جیب عقبم..
سهون: کی بود؟
هانا: به توچه که کی بود..
سهون: به جونگ کوک بگم؟
هانا: چیرو؟
سهون: دوست پسر داری اره؟
هانا: نههه.. ندارم.. 🥺
یهو دستم گرفت و بردتم توی یکی از اتاقا..
هولم داد رو تخت اومد جلو..
عقب عقب میرفتم و قلبم تندتند میزد..
اما من فقط با نایون حرف زدم چرا الکی شلوغش میکنه؟ درست عین جونگ کوک..
سهون: گوشی رو بده ببینم..
هانا: نمیخوام.. مگه چیکارمی؟
سهون: میگم بده بگو چشم..
هانا: نکنه باور کردی زنتم؟
سهون: میخوای زن جونگ کوک که بشی.. بده گوشی رو..
هانا: نه زن کوک میشم نه زن هیچکس دیگه..
یهو اومد جلو و برگردوندم اون طرف و گوشی رو از توی جیبم در اورد و بلند جیغ زدم و گریه کردم..
بی توجه گوشی رو روشن کرد و توش رو نگاه کرد..
سهون: رمز؟
هانا: چرا اینجوری میکنی..
کوک یهو اومد تو هولش داد رو زمین..
از روی تخت بلندم کرد و تو چشمام نگا کرد..
کوک: چیشده؟ چرا گریه میکنی؟ هااا؟
هانا: برو بابا تازه یادت اومده منم هستم؟
کوک: حواسم نبود.. چیشده میگم؟ سهون چیکارش کردیییی؟
سهون: داشت با تلفن حرف میزد اما نگفت با کی بود..
کوک: بده من..
گوشی رو گرفت و رمز رو باز کرد..
رمز گوشیه منو از کجا بلده؟
کوک: سهون زندت نمیزارم..
سهون: چرااا؟
کوک: با نایون صحبت کرده احمق.. چرا به خودم نگفتی هااا؟
ادامه دارد..
۱۵.۵k
۰۶ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.