🌹 🌹 من دوستت دارم دیونه پارت۵۸ آب گلومو قورت دادم سینا بو
🌹 🌹 من دوستت دارم دیونه #پارت۵۸ #آب گلومو قورت دادم سینا بود بازازاون زهرماریاروخورده بود..
-من میخوام بخوابم فرداحرف میزنیم..
بادادگفت:
-مــــیگم این درلعنتی رو باز کن..زن عمواز سمعک استفاده میکرد،وقتی سمعکشو بیرون میاورد دیگه چیزی نمشنید..جیغم میزدم نمشنید خدمتکاراهم اتاقک بیرون بودن...سریع سمت گوشیم رفتم وشماره ای امیر روگرفتم..خاموش بود چندبار شمارشو گرفتم بازم خاموش بودازترسواسترس دستام میلرزید سینا از من متنفر بود میتونست هربلایی سرم بیاره وککشم نگزه..چشمم به شماره ای عرفان افتاد...
(عرفان)
تازه ذهنم از افکار لعنتی خالی شده بودوداشت خوابم میبرد که گوشیم شروع کردبه زنگ خوردن ..جستی زدم..
-ای بربانیش لعنت نگاهی به شماره انداختم..اسم رویادیونه روصفحه ای گوشی خودنمایی میکرد...بادیدن اسم رویا خواستم اتصالو برقرارکنم که گوشی قطع شد..باخودم فکر کردم این موقعی شب چیکار میتونه داشته باشه..حتما دستش خورده وگرنه چیکارمیتونه داشته باشه شونه ای بالا انداختم..گوشی رو خواستم بزارم رومیز ولی منصرف شدم ..شمارشو گرفتم هنوز یه بوق نخورده بود جواب داد..
-ا..الو عرفان به دادم برس..
-چیشده...
-عرفان توروخدا کمکم کن من میترسم..
-رویامیگم چیشده ؟؟گریه نکن تو الان کجایی؟؟
-خونه
-اول به من بگو چیشده؟؟باهق هق گفت
-س..سینا ازاون زهرماریا خورده الانم جلو اتاقمه ازم میخواد دراتاق رو ....باداد گفتم:
-آدرس..آدرس خونتون رو بده ...رویا آدرس رو گفت زیادم دور نبود...باعجله از خونه بیرون زدم ...خداروشکر سرخیابون ماشین بود یه ماشین گرفتم وبه آدرسی که رویاگفته بود رفتم...از حیاط خونه بالا رفتمو پریدم تو حیاط ..گوشی رو از جیبم بیرون اوردم..شماره ای رویاروگرفتم..
-الو عرفان پس کجاموندی ؟؟
-من الان تو حیاط خونتونم پنجره ای اتاقت کدوم سمته؟؟
-بیاپشت ساختمون پنجره ای که بالکن داره مال منه ..
گوشی روقطع کردم ورفتم پشت ساختمان یه درخت اونجا بوداز درخت بالا رفتموداخل بالکن شدم....آروم به پنجره زدم ..رویازود متوجه شد..سمت بالکن دوید وسریع دربالکن رو باز کرد ..نگاهی به من انداخت چشماش قرمز شده ..خواستم حرف بزنم خودشو تو آغوشم جاداد داشت عین بید میلرزید..
-آروم باش دختر خوب چیزی نیست ببین من اینجام دیگه نترس ...ذهنم به یه سال پیش کشیده شد ...رویا منو با فکر اینکه باباشم بغل کرده بودهمینجوری میلرزیدوازدنیایی اطرافش غافل بود ولی الان..الان من هیچیش نمیشم....حرف امیر تو سرم تکرار( منم همون حسو الان دارم..)سریع رویارو از خودم جداکردم...اخمی کردم وگفتم:
-رفت یاهنوز پشت دره؟؟
-پشت دره میگه تا درو باز نکنی نمیرم...من میترسم .
رویارو روی تخت نشوندم ..سینا اگه منو میدید خیلی بد میشد...
نویسنده:S..m..a..E
-من میخوام بخوابم فرداحرف میزنیم..
بادادگفت:
-مــــیگم این درلعنتی رو باز کن..زن عمواز سمعک استفاده میکرد،وقتی سمعکشو بیرون میاورد دیگه چیزی نمشنید..جیغم میزدم نمشنید خدمتکاراهم اتاقک بیرون بودن...سریع سمت گوشیم رفتم وشماره ای امیر روگرفتم..خاموش بود چندبار شمارشو گرفتم بازم خاموش بودازترسواسترس دستام میلرزید سینا از من متنفر بود میتونست هربلایی سرم بیاره وککشم نگزه..چشمم به شماره ای عرفان افتاد...
(عرفان)
تازه ذهنم از افکار لعنتی خالی شده بودوداشت خوابم میبرد که گوشیم شروع کردبه زنگ خوردن ..جستی زدم..
-ای بربانیش لعنت نگاهی به شماره انداختم..اسم رویادیونه روصفحه ای گوشی خودنمایی میکرد...بادیدن اسم رویا خواستم اتصالو برقرارکنم که گوشی قطع شد..باخودم فکر کردم این موقعی شب چیکار میتونه داشته باشه..حتما دستش خورده وگرنه چیکارمیتونه داشته باشه شونه ای بالا انداختم..گوشی رو خواستم بزارم رومیز ولی منصرف شدم ..شمارشو گرفتم هنوز یه بوق نخورده بود جواب داد..
-ا..الو عرفان به دادم برس..
-چیشده...
-عرفان توروخدا کمکم کن من میترسم..
-رویامیگم چیشده ؟؟گریه نکن تو الان کجایی؟؟
-خونه
-اول به من بگو چیشده؟؟باهق هق گفت
-س..سینا ازاون زهرماریا خورده الانم جلو اتاقمه ازم میخواد دراتاق رو ....باداد گفتم:
-آدرس..آدرس خونتون رو بده ...رویا آدرس رو گفت زیادم دور نبود...باعجله از خونه بیرون زدم ...خداروشکر سرخیابون ماشین بود یه ماشین گرفتم وبه آدرسی که رویاگفته بود رفتم...از حیاط خونه بالا رفتمو پریدم تو حیاط ..گوشی رو از جیبم بیرون اوردم..شماره ای رویاروگرفتم..
-الو عرفان پس کجاموندی ؟؟
-من الان تو حیاط خونتونم پنجره ای اتاقت کدوم سمته؟؟
-بیاپشت ساختمون پنجره ای که بالکن داره مال منه ..
گوشی روقطع کردم ورفتم پشت ساختمان یه درخت اونجا بوداز درخت بالا رفتموداخل بالکن شدم....آروم به پنجره زدم ..رویازود متوجه شد..سمت بالکن دوید وسریع دربالکن رو باز کرد ..نگاهی به من انداخت چشماش قرمز شده ..خواستم حرف بزنم خودشو تو آغوشم جاداد داشت عین بید میلرزید..
-آروم باش دختر خوب چیزی نیست ببین من اینجام دیگه نترس ...ذهنم به یه سال پیش کشیده شد ...رویا منو با فکر اینکه باباشم بغل کرده بودهمینجوری میلرزیدوازدنیایی اطرافش غافل بود ولی الان..الان من هیچیش نمیشم....حرف امیر تو سرم تکرار( منم همون حسو الان دارم..)سریع رویارو از خودم جداکردم...اخمی کردم وگفتم:
-رفت یاهنوز پشت دره؟؟
-پشت دره میگه تا درو باز نکنی نمیرم...من میترسم .
رویارو روی تخت نشوندم ..سینا اگه منو میدید خیلی بد میشد...
نویسنده:S..m..a..E
۳۵.۷k
۲۷ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.