پارت یک بخش یک
پارت یک بخش یک
آنیا و دامیان
ذهن آنیا : آخ جون امروز تولدمه قراره برم تو ۱۶ سالگی الان میرم خونه و مامان و بابا حتما سورپرایزم می کنن هورا
آنیا : به خونه رسیدم بابا روی مبل داشت روز نامه می خوند و مامان قهوه درست کرده بود اما چرا عکس العملی نشون ندادن نکنه یادشون رفته وااای البته می تونم ذهن اون ها رو بخونم و بفهمم
ذهن لوید : اگه این ماموریت انجام بشه شاید بتونم برای آنیا تولد بگیرم.
ذهن آنیا : چه ماموریتی یعنی تولد من به این ماموریت بستگی داره باید به بابا کمک کنم فقط باید بفهمم ماموریت چیه
ذهن لوید : باید به اتاق مدیر مدرسه برم و حد اقل ۳ تا ستاره ی استلا بردارم اما به کلید اتاق مدیر نیاز دارم اون کلید کجا می تونه باشه.
ذهن آنیا : باید اون کلید رو همین امروز پیدا کنم امروز بعد از ظهر کلاس ریاضی داریم و باید برم مدرسه فرصت خوبیه.
آنیا : به مدرسه رفتم و توی راهرو ی مدرسه که به سمت آقای مدیر می رفتم تا کلید رو از جیبش بردارم کسی دست من رو گرفت و کشیدتم من برگشتم و دیدم دامیانه.
و....
آنیا و دامیان
ذهن آنیا : آخ جون امروز تولدمه قراره برم تو ۱۶ سالگی الان میرم خونه و مامان و بابا حتما سورپرایزم می کنن هورا
آنیا : به خونه رسیدم بابا روی مبل داشت روز نامه می خوند و مامان قهوه درست کرده بود اما چرا عکس العملی نشون ندادن نکنه یادشون رفته وااای البته می تونم ذهن اون ها رو بخونم و بفهمم
ذهن لوید : اگه این ماموریت انجام بشه شاید بتونم برای آنیا تولد بگیرم.
ذهن آنیا : چه ماموریتی یعنی تولد من به این ماموریت بستگی داره باید به بابا کمک کنم فقط باید بفهمم ماموریت چیه
ذهن لوید : باید به اتاق مدیر مدرسه برم و حد اقل ۳ تا ستاره ی استلا بردارم اما به کلید اتاق مدیر نیاز دارم اون کلید کجا می تونه باشه.
ذهن آنیا : باید اون کلید رو همین امروز پیدا کنم امروز بعد از ظهر کلاس ریاضی داریم و باید برم مدرسه فرصت خوبیه.
آنیا : به مدرسه رفتم و توی راهرو ی مدرسه که به سمت آقای مدیر می رفتم تا کلید رو از جیبش بردارم کسی دست من رو گرفت و کشیدتم من برگشتم و دیدم دامیانه.
و....
۲.۴k
۱۶ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.