the day i saw you
the day i saw you
part:2
`ما خوب هستیم تا زمانی که عاشق میشویم`
war and peace_Leo Tolstoy
ا/ت روی پاهای سانزو نشسته بود و داشت تمرین ها رو حل میکرد اونها معشوقه پنهانی یا همچین چیزی نبودن.بلکه این عادت از زمانی شروع شده بود که اون چهارده سالش بود و استادش بیست سال!
فلش بک به هفت سال پیش
ا/ت:۱۴
سانزو:۲۰
ا/ت:سانزو سان باز خراب کردم
با حالت غمگین وارد اتاق اون شده بود هر وقت امتحان رو خراب میکرد اول پیش اون میومد تا بتونه براش مشروعیت ببخشه و از جرمش پیش خواهرش کم شه.
سانزو:بازم!عجب بچه ای هستی.بیا باهات ریاضی کار کنم.
ا/ت به آروم پشت میز رفت و ایستاد منتظر بود که اون شروع کنه سانزو نگاهی به اون انداخت.
سانزو:بچه اینطوری که پاهات خسته میشه بیا بشین روی پای من.
ا/ت سرش رو به معنی باشه تکون داد با سانزو خیلی راحت بود به هر حال اون نامزد خواهرش بود!
برگشتن به زمان حال
ا/ت:تموم شد
با لبخند پیروزمندانه ای سانزو رو نگاه میکرد؛منتظر بود اون برگه رو تصحیح کنه.سانزو نگاهی زیر چشمی به برگه انداخت از اینکه همه ی سوال ها درست بودن تعجب کرد.
سانزو:مثل اینکه این دفعه رو قصر در رفتی جغله.
ا/ت با غرور پا شد و نگاهی به ساعت انداخت.
ا/ت :وای دیر شد الان باید سر قرار میبودی.
سانزو که انگار تازه متوجه شده باشه سریع کتاب ها رو جمع کرد و به خروجی در کلاس رفت.
سانزو:همون رز آبی با شکلات قلبی درسته؟
ا/ت دستی به موهاش کشید.
ا/ت:آره دیگه.
سانزو با قد بلندش و کت چرمی مشکیش دل هر کس رو آب میکرد؛ماسک مشکی اون برای پوشاندن زخم هاش باعث میشد جذاب تر به نظر بیاد دستگیره فلزی در رو پایین کشید و نگاهی به چشم های اقیانوسی ا/ت انداخت.
سانزو:تو نمیای؟
ا/ت نگاهش رو به زمین دوخت و با پوزخندی گفت:
ا/ت:نکنه میترسی؟
سانزو میدونست ا/ت دلش میخواد اونجا باشه و همه ی اینها بهانه بود پس سرش رو به معنی آره تکون داد.
ا/ت:پس میام خواهرم که نمیخورتت ولی از حق نگذریم منم ازش میترسم!
یعنی خواهر ا/ت اینقدر وحشتناک بود؟ یا اونها یه اژدهای سه سر از اون ساخته بودن؟
part:2
`ما خوب هستیم تا زمانی که عاشق میشویم`
war and peace_Leo Tolstoy
ا/ت روی پاهای سانزو نشسته بود و داشت تمرین ها رو حل میکرد اونها معشوقه پنهانی یا همچین چیزی نبودن.بلکه این عادت از زمانی شروع شده بود که اون چهارده سالش بود و استادش بیست سال!
فلش بک به هفت سال پیش
ا/ت:۱۴
سانزو:۲۰
ا/ت:سانزو سان باز خراب کردم
با حالت غمگین وارد اتاق اون شده بود هر وقت امتحان رو خراب میکرد اول پیش اون میومد تا بتونه براش مشروعیت ببخشه و از جرمش پیش خواهرش کم شه.
سانزو:بازم!عجب بچه ای هستی.بیا باهات ریاضی کار کنم.
ا/ت به آروم پشت میز رفت و ایستاد منتظر بود که اون شروع کنه سانزو نگاهی به اون انداخت.
سانزو:بچه اینطوری که پاهات خسته میشه بیا بشین روی پای من.
ا/ت سرش رو به معنی باشه تکون داد با سانزو خیلی راحت بود به هر حال اون نامزد خواهرش بود!
برگشتن به زمان حال
ا/ت:تموم شد
با لبخند پیروزمندانه ای سانزو رو نگاه میکرد؛منتظر بود اون برگه رو تصحیح کنه.سانزو نگاهی زیر چشمی به برگه انداخت از اینکه همه ی سوال ها درست بودن تعجب کرد.
سانزو:مثل اینکه این دفعه رو قصر در رفتی جغله.
ا/ت با غرور پا شد و نگاهی به ساعت انداخت.
ا/ت :وای دیر شد الان باید سر قرار میبودی.
سانزو که انگار تازه متوجه شده باشه سریع کتاب ها رو جمع کرد و به خروجی در کلاس رفت.
سانزو:همون رز آبی با شکلات قلبی درسته؟
ا/ت دستی به موهاش کشید.
ا/ت:آره دیگه.
سانزو با قد بلندش و کت چرمی مشکیش دل هر کس رو آب میکرد؛ماسک مشکی اون برای پوشاندن زخم هاش باعث میشد جذاب تر به نظر بیاد دستگیره فلزی در رو پایین کشید و نگاهی به چشم های اقیانوسی ا/ت انداخت.
سانزو:تو نمیای؟
ا/ت نگاهش رو به زمین دوخت و با پوزخندی گفت:
ا/ت:نکنه میترسی؟
سانزو میدونست ا/ت دلش میخواد اونجا باشه و همه ی اینها بهانه بود پس سرش رو به معنی آره تکون داد.
ا/ت:پس میام خواهرم که نمیخورتت ولی از حق نگذریم منم ازش میترسم!
یعنی خواهر ا/ت اینقدر وحشتناک بود؟ یا اونها یه اژدهای سه سر از اون ساخته بودن؟
۸.۹k
۲۴ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.