هیولای اتاق من (part 25)
رفتم پیش بچه ها
ویو جیمین
ات اصلا حالش خوب نبود چه خوابی داشت میدید که اسم منا صدا میکرد
به هر حال وللش
رفتم پیش بچه ها
نشستیم حرف زدیم نامجون یکی از دوست ها ی دکتر و خر خون ما بود و الان هم هست مثل چی درست میخونه
ایش
درباره ات پرسید وقتی بهش گفتم خواهر ناتمی تعجب کرده بود اما دیگه نمیشه کاری کرد از وفتی که ات بیهوش شده چهار ساعت میگذره
پرش زمانی به هشت ساعت بعد
ویوی جیمین
حوصلم سر رفته بود گفتم
جیمین: بچه ها بریم بیرون
کوک،.: بریم من خسته شدم از بس تو خانه ایم
نامی: بریم ولی کجا
شوگا: بریم یکم دور بزنیم خوبه
همه: اره بریم
همه رفتن بیرون از خانه توی خانه هیچکس نبود جز ات که مثل زیبای خفته خوابه
ویو ات،
با دل درد شدیدی بیدار شدم یکم نشستم تا چشمام باز شه یکم که هوشیار تر شدم از سر جام بلند شدم رفتم جلوی اینه شبیه جن شده بودم رفتم یه دوش بیست مینی گرفتم و یه لباس پوشیدم و رفتم پایین اروم روی نوک پام میرفتم اما هیچکس خانه نبود دوبار داد زدم اهای کسی اینجا نیست پس خیالم راحت شد که اون هیولا ها اینجا نیستن
رفتم پایین که صدای پای یه شخصی اومد اب دهنمو قورت دادم که گفت
مرده: به به بلاخره ما زن جیمینو پیادا کردیم
ات:... ..
مرده: عالی شد
اومد سمتم دستش را گذاشت رای شونم داشت دیگه به هق هق میافتادم بدنم میلرزید صدای پوزخندش را شنیدم اومد نشست رو به روم روی صندلی
مرده: خب خب معرفی نمی خوای خودتا بکنی
ات:......
مرده: با یه زبون دیگه بگم
ات: من...... من. ا.... ات هستم
مرده: خوبه ات من جانگ هوسوک هستم دشمن جیمین خب و الان مثل به بچه ی خوب با ما میایی وگرنه به زور میبریمت خب
ات: میشه برم لباسام را عوض کنم لطفا
جیهوپ: با هم میریم
با جیهوپ رفتیم سمت اتاقم لباسام را عوض کردم اون پشت در بود وقتی رفتم تو اتاق در را سریع قفل کردن که هوسوک در زد
هوسوک: ات در را باز کن
هوسوک: ات میگم در را باز کن تا سا میشمارم
1
2
3
با زور به در ضربه میزد رفتم پنجره را باز کردم ارتفاع زیاد نداشت اومد پایین داشتم میدویدم که کلاه لباسم گرفته شد و به سمت عقب رفتم اون هوسوک بود
ات: ولم کن.... ولم کن (داره دست و پا میزنه)
هوسوک: صاف وایسا خب (عربده )
ات هی تکون میخورد که هوسوک با زانوش زد توی دل ات که باعث شد از درد به خودش میپیچید
و گری ها میکرد که....
ویو جیمین
ات اصلا حالش خوب نبود چه خوابی داشت میدید که اسم منا صدا میکرد
به هر حال وللش
رفتم پیش بچه ها
نشستیم حرف زدیم نامجون یکی از دوست ها ی دکتر و خر خون ما بود و الان هم هست مثل چی درست میخونه
ایش
درباره ات پرسید وقتی بهش گفتم خواهر ناتمی تعجب کرده بود اما دیگه نمیشه کاری کرد از وفتی که ات بیهوش شده چهار ساعت میگذره
پرش زمانی به هشت ساعت بعد
ویوی جیمین
حوصلم سر رفته بود گفتم
جیمین: بچه ها بریم بیرون
کوک،.: بریم من خسته شدم از بس تو خانه ایم
نامی: بریم ولی کجا
شوگا: بریم یکم دور بزنیم خوبه
همه: اره بریم
همه رفتن بیرون از خانه توی خانه هیچکس نبود جز ات که مثل زیبای خفته خوابه
ویو ات،
با دل درد شدیدی بیدار شدم یکم نشستم تا چشمام باز شه یکم که هوشیار تر شدم از سر جام بلند شدم رفتم جلوی اینه شبیه جن شده بودم رفتم یه دوش بیست مینی گرفتم و یه لباس پوشیدم و رفتم پایین اروم روی نوک پام میرفتم اما هیچکس خانه نبود دوبار داد زدم اهای کسی اینجا نیست پس خیالم راحت شد که اون هیولا ها اینجا نیستن
رفتم پایین که صدای پای یه شخصی اومد اب دهنمو قورت دادم که گفت
مرده: به به بلاخره ما زن جیمینو پیادا کردیم
ات:... ..
مرده: عالی شد
اومد سمتم دستش را گذاشت رای شونم داشت دیگه به هق هق میافتادم بدنم میلرزید صدای پوزخندش را شنیدم اومد نشست رو به روم روی صندلی
مرده: خب خب معرفی نمی خوای خودتا بکنی
ات:......
مرده: با یه زبون دیگه بگم
ات: من...... من. ا.... ات هستم
مرده: خوبه ات من جانگ هوسوک هستم دشمن جیمین خب و الان مثل به بچه ی خوب با ما میایی وگرنه به زور میبریمت خب
ات: میشه برم لباسام را عوض کنم لطفا
جیهوپ: با هم میریم
با جیهوپ رفتیم سمت اتاقم لباسام را عوض کردم اون پشت در بود وقتی رفتم تو اتاق در را سریع قفل کردن که هوسوک در زد
هوسوک: ات در را باز کن
هوسوک: ات میگم در را باز کن تا سا میشمارم
1
2
3
با زور به در ضربه میزد رفتم پنجره را باز کردم ارتفاع زیاد نداشت اومد پایین داشتم میدویدم که کلاه لباسم گرفته شد و به سمت عقب رفتم اون هوسوک بود
ات: ولم کن.... ولم کن (داره دست و پا میزنه)
هوسوک: صاف وایسا خب (عربده )
ات هی تکون میخورد که هوسوک با زانوش زد توی دل ات که باعث شد از درد به خودش میپیچید
و گری ها میکرد که....
۵.۵k
۲۱ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.