کنجکاویp
کنجکاوی"p¹⁵"
'نیم ساعت بعد'
....
"میگم....":kook
به سمت جئون برگشت.
"هوم؟":kook
کمی مکث کرد، دستش را روی فرمان فشار داد، نفسش را محکم بیرون فرستاد و لبش را گزید.
"... قشنگ شدی!":kook
شاید نمیتوانست انکار کند و شاید انقدر زیبا بود که نمیتواست جلوی بیا کردنش را بگیرد. دروغ چرا؟ نمیتواست بگوید قشنگه شده بود، چون زیبا بود فقط، زیباتر شده بود...
الیزا لبخند زد و گفت:
"ممنونم.... قشنگ نبودم؟؟":Eliza
به سمت الیزا برگشت، پوزخند زد، آرنج دستش را کنار شیشه گذاشت و انگشتانش را روی لبش کشید[متوجه شدین چطوری میگم؟ اگه نه بگین]، نفسش را برون فرستاد، الیزا منتظر جواب از طرف او بود. همانطور که به جاده خیره شده بود، زمزمه وار گفت:
"چرا.. قشنگ بودی":kook
اما الیزا شنید. پیروزمندانه سرش را سمت پنجره چرخاند و دوباره سکوت حاکم شد.
'²⁰ دقیقه بعد'
"رسیدیم":kook
نگاهی به اطراف کرد. خواست از ماشین پیاده شود که جونگکوک گفت:
"صبر کن... من درو برات باز میکنم":kook
جا خورد. پوزخندی زد چون میدانست تمامیه اینها فیلم بود.
جونگکوک پیاده شد، در را برای الیزا باز کرد و باهم به سمت محل مهمانی رفتند. الیزا دستانش را دور بازوهای قدرتمنده جونگکوک حلقه کرد. جونگکوک تعجب کرد اما نشان نداد. باهم وارد مهمانی شدند که تمامیه توجهها به آنها جلب شد تا اینکه مردی به سمتشان رفت. دستش را دراز کرد، با جئون دست داد و در همان حین گفت:
"به به آقای جئون خیلی خوش اومدید"
جئون لبخند زد.
"ممنونم بابت دعوتتون جناب کیم":kook
مرد خنده بلندی کرد.
"من ممنونم که با این همه مشغله کاری اومدی. این خانم جذاب کی هستن؟"
"نامزدم هستن. خانم هان الیزا":kook
مرد دستش را برای دست دادن با الیزا دراز کرد ، الیزا یکی از دستانش را از بازوهای جونگکوک جدا کرد، با مرد دست داد و گفت:
"از آشناییتون خوشحال شدم":Eliza
مرد خندید، رو به جئون کردو گفت:
"خوش سلیقههم هستی":kook
خنده ریزی کرد و گفت:
"قطعا همینطوره... بریم عزیزم؟":kook
"بریم":Eliza
رفتندو در گوشهای از سالن در کنار دیگر همکاران جونگکوک نشستند.
'نیم ساعت بعد'
....
"میگم....":kook
به سمت جئون برگشت.
"هوم؟":kook
کمی مکث کرد، دستش را روی فرمان فشار داد، نفسش را محکم بیرون فرستاد و لبش را گزید.
"... قشنگ شدی!":kook
شاید نمیتوانست انکار کند و شاید انقدر زیبا بود که نمیتواست جلوی بیا کردنش را بگیرد. دروغ چرا؟ نمیتواست بگوید قشنگه شده بود، چون زیبا بود فقط، زیباتر شده بود...
الیزا لبخند زد و گفت:
"ممنونم.... قشنگ نبودم؟؟":Eliza
به سمت الیزا برگشت، پوزخند زد، آرنج دستش را کنار شیشه گذاشت و انگشتانش را روی لبش کشید[متوجه شدین چطوری میگم؟ اگه نه بگین]، نفسش را برون فرستاد، الیزا منتظر جواب از طرف او بود. همانطور که به جاده خیره شده بود، زمزمه وار گفت:
"چرا.. قشنگ بودی":kook
اما الیزا شنید. پیروزمندانه سرش را سمت پنجره چرخاند و دوباره سکوت حاکم شد.
'²⁰ دقیقه بعد'
"رسیدیم":kook
نگاهی به اطراف کرد. خواست از ماشین پیاده شود که جونگکوک گفت:
"صبر کن... من درو برات باز میکنم":kook
جا خورد. پوزخندی زد چون میدانست تمامیه اینها فیلم بود.
جونگکوک پیاده شد، در را برای الیزا باز کرد و باهم به سمت محل مهمانی رفتند. الیزا دستانش را دور بازوهای قدرتمنده جونگکوک حلقه کرد. جونگکوک تعجب کرد اما نشان نداد. باهم وارد مهمانی شدند که تمامیه توجهها به آنها جلب شد تا اینکه مردی به سمتشان رفت. دستش را دراز کرد، با جئون دست داد و در همان حین گفت:
"به به آقای جئون خیلی خوش اومدید"
جئون لبخند زد.
"ممنونم بابت دعوتتون جناب کیم":kook
مرد خنده بلندی کرد.
"من ممنونم که با این همه مشغله کاری اومدی. این خانم جذاب کی هستن؟"
"نامزدم هستن. خانم هان الیزا":kook
مرد دستش را برای دست دادن با الیزا دراز کرد ، الیزا یکی از دستانش را از بازوهای جونگکوک جدا کرد، با مرد دست داد و گفت:
"از آشناییتون خوشحال شدم":Eliza
مرد خندید، رو به جئون کردو گفت:
"خوش سلیقههم هستی":kook
خنده ریزی کرد و گفت:
"قطعا همینطوره... بریم عزیزم؟":kook
"بریم":Eliza
رفتندو در گوشهای از سالن در کنار دیگر همکاران جونگکوک نشستند.
- ۱۴.۴k
- ۲۵ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط