فیک جداناپذیر پارت ۶۳
فیک جداناپذیر پارت ۶۳
از زبان ات
تا شب منتظر موندیم تا جونگ کوک خان برگردن
میلی و مینا که پای گوشی واسه خودشون می گشتن و می خندیدن عمه میا و آجوما هم انگار مثل رفقای قدیمی که صد ساله همدیگه رو ندیدن حسابی با هم گرم گرفته بودن
منم مثل دختر بچه های ۵ ساله که نشسته بودن موهای عروسکاشونو شونه می زدن با آنجلا بازی می کردم
یدفه صدای باز شدن در سالن به گوشم خورد اینبار دیگه باید جونگ کوک باشه اگه اون نباشه هر می هم که باشه میزنم پاره پورش میکنم تا الان همش منتظرشم که برگرده اما هنوز نیومده
رفتم دیدم جونگ کوک اومده و یه سگ خیلی گوگولیه قهوهای تو بغله از ذوق دیدنش رفتم از تو بغلش گرفتم خیلی بامزه و کیوت بود (عکسش رو گزاشتم جاسمین سگ میلی)
جونگ کوک: مثل اینکه فراموش کردی منم اینجام
برگشتم سمتش وای خدای من یعنی حسودی کرده بود اونم به یه سگ؟ یه مشت آروم زدم به سینش
ات: مگه میشه بانیه غول پیکرم رو فراموش کنم
جونگ کوک: حالا من از بابا بزرگ دراکولاها تبدیل شدم به بانی؟
ات: خب بعضی وقتا مثل دراکولاها میشی ولی تو بقیه وقت ها مثل یه بانی آروم و بی آزار میشی
جونگ کوک یه لبخند دندون نمایی زد هنوز می خواست وانمود کنه که اون جبهه ی سرد و بی عاطفش رو داره
ات: ددی دراکولا دیگه اون چهره و رفتار سردت برام معنایی نداره دیگه گولش رو نمی خورم چون دیدم پشت اون ماسکی که همیشه رو صورتته چی نهفتست من دیگه تو رو خوب شناختم مستر جئون جونگ کوک
جونگ کوک: فکر میکنی کامل منو میشناسی؟
ات: خب قراره از این به بعد هم بیشتر با هم آشنا شیم نه؟ میلی فقط دختر عموت نیست بلکه قبلاً نامزدت بوده و می دونم بخاطر اجبار پدرت باهم ازدواج کردین
جونگ کوک: تو خیلی زود همه چی رو میفهمی واقعاً کنترل کردن تو از من خارجه
نیشخندی تحویلش دادم و روی انگشتای پاهام ایستادم تا تقریباً هم قدش شم ولی ظاهراً خیلی بهش نزدیک شدم
ات: از این به بعد زودتر بیا خونه چون بدون تو دلم میگیره حوصلم سر میره خب؟ و درضمن شبا قبل از خواب بهم شب بخیر بگو چون اینجوری باعث میشه راحت تر بخوابم وقتی هم میری سره کار در طول روز بهم چندبار زنگ بزن اون وقت من کمتر نگرانت میشم
جونگ کوک: چشم پرنسس کوچولو اما احیانا اینو از قلم جا ننداختی که...
از زبان ات
تا شب منتظر موندیم تا جونگ کوک خان برگردن
میلی و مینا که پای گوشی واسه خودشون می گشتن و می خندیدن عمه میا و آجوما هم انگار مثل رفقای قدیمی که صد ساله همدیگه رو ندیدن حسابی با هم گرم گرفته بودن
منم مثل دختر بچه های ۵ ساله که نشسته بودن موهای عروسکاشونو شونه می زدن با آنجلا بازی می کردم
یدفه صدای باز شدن در سالن به گوشم خورد اینبار دیگه باید جونگ کوک باشه اگه اون نباشه هر می هم که باشه میزنم پاره پورش میکنم تا الان همش منتظرشم که برگرده اما هنوز نیومده
رفتم دیدم جونگ کوک اومده و یه سگ خیلی گوگولیه قهوهای تو بغله از ذوق دیدنش رفتم از تو بغلش گرفتم خیلی بامزه و کیوت بود (عکسش رو گزاشتم جاسمین سگ میلی)
جونگ کوک: مثل اینکه فراموش کردی منم اینجام
برگشتم سمتش وای خدای من یعنی حسودی کرده بود اونم به یه سگ؟ یه مشت آروم زدم به سینش
ات: مگه میشه بانیه غول پیکرم رو فراموش کنم
جونگ کوک: حالا من از بابا بزرگ دراکولاها تبدیل شدم به بانی؟
ات: خب بعضی وقتا مثل دراکولاها میشی ولی تو بقیه وقت ها مثل یه بانی آروم و بی آزار میشی
جونگ کوک یه لبخند دندون نمایی زد هنوز می خواست وانمود کنه که اون جبهه ی سرد و بی عاطفش رو داره
ات: ددی دراکولا دیگه اون چهره و رفتار سردت برام معنایی نداره دیگه گولش رو نمی خورم چون دیدم پشت اون ماسکی که همیشه رو صورتته چی نهفتست من دیگه تو رو خوب شناختم مستر جئون جونگ کوک
جونگ کوک: فکر میکنی کامل منو میشناسی؟
ات: خب قراره از این به بعد هم بیشتر با هم آشنا شیم نه؟ میلی فقط دختر عموت نیست بلکه قبلاً نامزدت بوده و می دونم بخاطر اجبار پدرت باهم ازدواج کردین
جونگ کوک: تو خیلی زود همه چی رو میفهمی واقعاً کنترل کردن تو از من خارجه
نیشخندی تحویلش دادم و روی انگشتای پاهام ایستادم تا تقریباً هم قدش شم ولی ظاهراً خیلی بهش نزدیک شدم
ات: از این به بعد زودتر بیا خونه چون بدون تو دلم میگیره حوصلم سر میره خب؟ و درضمن شبا قبل از خواب بهم شب بخیر بگو چون اینجوری باعث میشه راحت تر بخوابم وقتی هم میری سره کار در طول روز بهم چندبار زنگ بزن اون وقت من کمتر نگرانت میشم
جونگ کوک: چشم پرنسس کوچولو اما احیانا اینو از قلم جا ننداختی که...
۳۴.۱k
۲۱ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.