رمان دورترین نزدیک کاور شخصیت ملیسا
#پارت_۲۲۳
رادوین: ترانه ما...
_بسه خفه شید شماها میتونید نگا کنید ی ادم بمیره؟ ما هدفمون این نبود شماهام میخواید مث اونا باشید؟! انقد بیرحم؟!
رادوین: حق با توعه ببخشید
رادوین رفت بالا منم داشتم دنبالش میرفتم
روشنک: ترانه
_بله؟
روشنک: انقد دورو برش نباش! کاش خودم میرفتم سمتش نمیخوام اذیت شی
_ بیخیال روشنک! نترس عاشقش نشدم همون یبار تجربه بسمه!
سریع رفتم بالا
یکم بعد رادوین اومد بیرون
_خوبی تو؟
رادوین: اره ماشاءالله مجهز به اتاق عمل!
_ممنون
با دلهره قدم میزدم تمام طبقه رو ک ماهور اومد پیشم
+خوبی؟ برو بکم استراحت کن
_تا شروین چشم باز نکنه هیجا نمیرم!
+هرطور میلته
دکتر شاهینو صدا زد
رفتم دنبالش تو اتاق ک صدای دکترو پرستاری ک پیشش بود در اومد
_چیشده؟ چرا دستگاه بوق میزنه
دکتر: بفرمایید بیرون... شاهین شوکر میخوام!
شاهین سریع دستگاهو اورد واقعنم از بس عادی بود مجهز بودن
دویدم سمت تختی ک شروین روش بود
دستشو گرفتم
_شروین پاشو دیگه عشقم پاشو
دکتر : ضربان قلبش کندتر شد فشارشم افت کرد
دستگاه شوکو بزن ب برق
چشمم خورد ب دستگاه یهویی خط صاف شد!
نهه نههههههه تو چیزیت نمیشه شروین چیزیت نمیشه
_ یکاری کنید خب چرا قلبش ایستاد جرا نفس نمیکشه
شاهین میخواست منو ببره دکتر بهش شوک میزد
ولی نمیشد نمیخواست برگرده
بزور از دست شاهین در رفتم
رفتم سمت شروین
دستشو گرفتم
_شروین بخاطر من!بخاطر من نرو لطفا
دکتر ناامیدانه میخواست دست برداره ک نذاشتم داد زدم
_بازم ادامه بده
دکتر برا اخرین بار گذاشت رو درجه بالایی و اومد سمت شروین
با گریه پیشونیمو گذاشتم رو پیشونی شروین
شوکو ک زد دستمو فشار داد با ترس بلند شدم ک دکتر ی آمپول ب شروین زد چشای نیمه بازشو بست
_چرا چشاشو بست دستمو فشار داد الان
دکتر:ضربانش برگشت،اما باید بخوابه!
نفس راحتی کشیدم و پیشونیشو بوسیدم دستمو آروم برداشتم
دکتر: حالا بفرمایید بیرون
بزور اومدم بیرون
روشنک: ترانه چیشد؟
_ضربانش برگشت ی لحظه قلبش ایستاد
روشنک: اونجاش از دیگه از حضور شماست انقد گیر دادی بهش از غرغرات نرفت!
لبخند تلخی زدم
روشنک: الانم برو استراحت کن ی دوش بگیر!
_نمیخوام خوبم
همین لحظه شیدا وارد شد اومد سمتم
شیدا: ترانه؟
_حالش بهتره
شیدا در آرامش بغلم کرد
شیدا: خداروشکر
_اره شکر
شیدا رفت عقب : بیهوشه؟
_اره
شیدا سرشو تکون داد رفت خودشو چپوند بغل ماهور
اونم بغلش کرد
شاهین: چیکارش کردی مرتیکه رو!
شیدا: آدم گذاشتم پیششون منتظر بودم وضعیت شروین معلوم شه!
شاهین: بذار داداشم سرپا شه بذار از رو اون تخت بلند شه میدونیم چیکارش کنیم!
رو زمین نشستم بقیه رفتن چیزی بخورن اما من نمیتونستم برم شیدا هم اومد صدام زد نرفتم...
#دورترین_نزدیک
#پست_جدید #لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #جذاب #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #خاص #شیک #عاشقانه #دخترونه #عشق
رادوین: ترانه ما...
_بسه خفه شید شماها میتونید نگا کنید ی ادم بمیره؟ ما هدفمون این نبود شماهام میخواید مث اونا باشید؟! انقد بیرحم؟!
رادوین: حق با توعه ببخشید
رادوین رفت بالا منم داشتم دنبالش میرفتم
روشنک: ترانه
_بله؟
روشنک: انقد دورو برش نباش! کاش خودم میرفتم سمتش نمیخوام اذیت شی
_ بیخیال روشنک! نترس عاشقش نشدم همون یبار تجربه بسمه!
سریع رفتم بالا
یکم بعد رادوین اومد بیرون
_خوبی تو؟
رادوین: اره ماشاءالله مجهز به اتاق عمل!
_ممنون
با دلهره قدم میزدم تمام طبقه رو ک ماهور اومد پیشم
+خوبی؟ برو بکم استراحت کن
_تا شروین چشم باز نکنه هیجا نمیرم!
+هرطور میلته
دکتر شاهینو صدا زد
رفتم دنبالش تو اتاق ک صدای دکترو پرستاری ک پیشش بود در اومد
_چیشده؟ چرا دستگاه بوق میزنه
دکتر: بفرمایید بیرون... شاهین شوکر میخوام!
شاهین سریع دستگاهو اورد واقعنم از بس عادی بود مجهز بودن
دویدم سمت تختی ک شروین روش بود
دستشو گرفتم
_شروین پاشو دیگه عشقم پاشو
دکتر : ضربان قلبش کندتر شد فشارشم افت کرد
دستگاه شوکو بزن ب برق
چشمم خورد ب دستگاه یهویی خط صاف شد!
نهه نههههههه تو چیزیت نمیشه شروین چیزیت نمیشه
_ یکاری کنید خب چرا قلبش ایستاد جرا نفس نمیکشه
شاهین میخواست منو ببره دکتر بهش شوک میزد
ولی نمیشد نمیخواست برگرده
بزور از دست شاهین در رفتم
رفتم سمت شروین
دستشو گرفتم
_شروین بخاطر من!بخاطر من نرو لطفا
دکتر ناامیدانه میخواست دست برداره ک نذاشتم داد زدم
_بازم ادامه بده
دکتر برا اخرین بار گذاشت رو درجه بالایی و اومد سمت شروین
با گریه پیشونیمو گذاشتم رو پیشونی شروین
شوکو ک زد دستمو فشار داد با ترس بلند شدم ک دکتر ی آمپول ب شروین زد چشای نیمه بازشو بست
_چرا چشاشو بست دستمو فشار داد الان
دکتر:ضربانش برگشت،اما باید بخوابه!
نفس راحتی کشیدم و پیشونیشو بوسیدم دستمو آروم برداشتم
دکتر: حالا بفرمایید بیرون
بزور اومدم بیرون
روشنک: ترانه چیشد؟
_ضربانش برگشت ی لحظه قلبش ایستاد
روشنک: اونجاش از دیگه از حضور شماست انقد گیر دادی بهش از غرغرات نرفت!
لبخند تلخی زدم
روشنک: الانم برو استراحت کن ی دوش بگیر!
_نمیخوام خوبم
همین لحظه شیدا وارد شد اومد سمتم
شیدا: ترانه؟
_حالش بهتره
شیدا در آرامش بغلم کرد
شیدا: خداروشکر
_اره شکر
شیدا رفت عقب : بیهوشه؟
_اره
شیدا سرشو تکون داد رفت خودشو چپوند بغل ماهور
اونم بغلش کرد
شاهین: چیکارش کردی مرتیکه رو!
شیدا: آدم گذاشتم پیششون منتظر بودم وضعیت شروین معلوم شه!
شاهین: بذار داداشم سرپا شه بذار از رو اون تخت بلند شه میدونیم چیکارش کنیم!
رو زمین نشستم بقیه رفتن چیزی بخورن اما من نمیتونستم برم شیدا هم اومد صدام زد نرفتم...
#دورترین_نزدیک
#پست_جدید #لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #جذاب #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #خاص #شیک #عاشقانه #دخترونه #عشق
۲۷.۹k
۰۸ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.