رمان دورترین نزدیک
#پارت_۲۲۵
دنبال اسم و نشونی ازش تو شرکت یا پیش شیدا بودم
هر پرونده ای رو نگا کردم بیفایده بود
هیچی به هیچی! چرا هیچ نشونه ای از این آدم نیست
این همه رو گشتم هووف
اخریو که باز کردم چشمم خورد به اسم طرف
اررره پیدات کردم جناب احمد الزهاوی!
با ذوق میخواستم پرونده عکس بگیرم ک صدای در حموم اومد اوه شیدا!
سریع گذاشتم سر جاش بد لازمش داشتم
خب شیدت خانوم بذار یکم من سوءاستفاده کنم!
نشسته بودم رو تخت بی توجه ب من رفت جلو اینه میخواست حوله رو از دور بدنش باز کنه
+عافیت باشه
هینی گفت و ترسیده نگام کرد
+چیه؟! این نگاها باید برات عادی باشه
شیدا: نه عزیزم،منظورم این نبود من فقط تعجب کردم ک اینجایی فک کردم رفتی بخوابی!
بلند شدم شیدا اومد سمتم
+یعنی الان برم!
شیدا: عه ماهور! دیوونه شدی من از خدامه پیشم باشی
قبل از اینکه من چیزی بگم دستاشو دورم گره زد
دستمو گذاشتم رو کمرش بوسیدمش
+موهاتو خشک کن سرمامیخوری!
با لبخند رفت سمت کمدش
بعد از تموم سدن کارش با سشوار میخواست لباس بپوشه
شیدا: اینجا میخوابی؟
اخم کردم
+با اجازتون!؟
شیدا خندید: اخمشوو
همونجوری نگاش میکردم
چشمکی بهم زد: خیلی جذابی!
بی حرف زل زده بودم بهش
بی تفاوت جلوی من حوله رو باز کردو لباسشو پوشید
با صداش سرمو اوردم بالا: بابا پوشیدم سرتو بگیر باالا
با دیدنش تو اون لباس خواب خندم گرف! من داداش عوضیت نیستم دختر ببینم هل شم حالا تو میخوای لخت شو ارایش کن لباس باز بپوش و...
اومد پیشم
خم شد طرفم
داشتیم همو میبوسیدیم و شیدا روم خم شده بود یهویی در اتاق بازشد شیدا یکم اطم فاصله گرفت
هردومون ب در نگا کردیم هووف ترانه!
تو همون حالت بودیم بلاخره حرفشو زد
_ متاسفم وسط عشق بازیتون اما شروین نمیتونه بخوابه درد داره ی آمپول مسکنی چیزی بده بهم
شیدا بلندشدو باهاش رفت ترانه
به من ی نگاه تاسف وار انداختو رفت
سریع بلند شدم از پرونده عکس گرفتمو خوابیدم حوصله نچسب بازیای شیدارو نداشتم...
داشتم دنبال رادوین میگشتم این پسر باز کجا غیب شد؟!
بیرون دیدمش رفتم پیشش
+برادر من کجایی تو؟!
رادوین: دیگه کم کم دارم خسته میشم اینهمه روزای اینجا! خوشی اینجا زده زیر دلم اه
+میدونم من بدتر! حالا ک شد دیگه چیکارش کنیم
رادوین: خب تو چیکارم داشتی؟
+اون مرده بود شروین قرار گذاشته تو دبی باهاش!
رادوین: خب؟
+ پیداش کردم
رادوین داد زد: جون من؟
+اروم باش ادرسو مشخصات و این چیزا بود پیش شیدا
رادوین: خب بده بزار از الان بگیم اونم زیر نظر باشه
عکسو از گوشیم فرستادم براش
رادوین: دمت گرم دیگه حوصله هیچ کدومشونو ندارم
+بیا روراست باش دلت تنگ شده برا زنت دیگه بهونه خسته شدن از اینجا رو نیار و خندیدم...
#دورترین_نزدیک
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #خاص #پست_جدید #شیک #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #جذاب #عشق #عاشقانه #دخترونه #زیبا
دنبال اسم و نشونی ازش تو شرکت یا پیش شیدا بودم
هر پرونده ای رو نگا کردم بیفایده بود
هیچی به هیچی! چرا هیچ نشونه ای از این آدم نیست
این همه رو گشتم هووف
اخریو که باز کردم چشمم خورد به اسم طرف
اررره پیدات کردم جناب احمد الزهاوی!
با ذوق میخواستم پرونده عکس بگیرم ک صدای در حموم اومد اوه شیدا!
سریع گذاشتم سر جاش بد لازمش داشتم
خب شیدت خانوم بذار یکم من سوءاستفاده کنم!
نشسته بودم رو تخت بی توجه ب من رفت جلو اینه میخواست حوله رو از دور بدنش باز کنه
+عافیت باشه
هینی گفت و ترسیده نگام کرد
+چیه؟! این نگاها باید برات عادی باشه
شیدا: نه عزیزم،منظورم این نبود من فقط تعجب کردم ک اینجایی فک کردم رفتی بخوابی!
بلند شدم شیدا اومد سمتم
+یعنی الان برم!
شیدا: عه ماهور! دیوونه شدی من از خدامه پیشم باشی
قبل از اینکه من چیزی بگم دستاشو دورم گره زد
دستمو گذاشتم رو کمرش بوسیدمش
+موهاتو خشک کن سرمامیخوری!
با لبخند رفت سمت کمدش
بعد از تموم سدن کارش با سشوار میخواست لباس بپوشه
شیدا: اینجا میخوابی؟
اخم کردم
+با اجازتون!؟
شیدا خندید: اخمشوو
همونجوری نگاش میکردم
چشمکی بهم زد: خیلی جذابی!
بی حرف زل زده بودم بهش
بی تفاوت جلوی من حوله رو باز کردو لباسشو پوشید
با صداش سرمو اوردم بالا: بابا پوشیدم سرتو بگیر باالا
با دیدنش تو اون لباس خواب خندم گرف! من داداش عوضیت نیستم دختر ببینم هل شم حالا تو میخوای لخت شو ارایش کن لباس باز بپوش و...
اومد پیشم
خم شد طرفم
داشتیم همو میبوسیدیم و شیدا روم خم شده بود یهویی در اتاق بازشد شیدا یکم اطم فاصله گرفت
هردومون ب در نگا کردیم هووف ترانه!
تو همون حالت بودیم بلاخره حرفشو زد
_ متاسفم وسط عشق بازیتون اما شروین نمیتونه بخوابه درد داره ی آمپول مسکنی چیزی بده بهم
شیدا بلندشدو باهاش رفت ترانه
به من ی نگاه تاسف وار انداختو رفت
سریع بلند شدم از پرونده عکس گرفتمو خوابیدم حوصله نچسب بازیای شیدارو نداشتم...
داشتم دنبال رادوین میگشتم این پسر باز کجا غیب شد؟!
بیرون دیدمش رفتم پیشش
+برادر من کجایی تو؟!
رادوین: دیگه کم کم دارم خسته میشم اینهمه روزای اینجا! خوشی اینجا زده زیر دلم اه
+میدونم من بدتر! حالا ک شد دیگه چیکارش کنیم
رادوین: خب تو چیکارم داشتی؟
+اون مرده بود شروین قرار گذاشته تو دبی باهاش!
رادوین: خب؟
+ پیداش کردم
رادوین داد زد: جون من؟
+اروم باش ادرسو مشخصات و این چیزا بود پیش شیدا
رادوین: خب بده بزار از الان بگیم اونم زیر نظر باشه
عکسو از گوشیم فرستادم براش
رادوین: دمت گرم دیگه حوصله هیچ کدومشونو ندارم
+بیا روراست باش دلت تنگ شده برا زنت دیگه بهونه خسته شدن از اینجا رو نیار و خندیدم...
#دورترین_نزدیک
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #خاص #پست_جدید #شیک #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #جذاب #عشق #عاشقانه #دخترونه #زیبا
۶۵.۳k
۰۸ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.