رمان دورترین نزدیک
#پارت_۲۲۱
الانم برو بیرون تا نگفتم یجور دیگه بفرستنت!
دلارا رفت بیرون درو کوبید...
گرچه دلم برا این سوخت اما حقش بود زیادی ب پروپامون می پیچه!
روشنک با لبخند معناداری نگام میکرد
شونه بالا انداختم
شروین اومد کنارم:
خب پرنسس معذرت میخوام! نمیخوای ببخشی؟!
حیف ک جلو جمع نمیخوام ضایع شی!
_باشه
بغلم کرد و بقیه با نگاههای معنادار و عجیب شون رفتن!!
اخ اینم حل شد و این شروین واقعا دیوونه ست!
دوهفته ای همه چی آروم بود تا اینکه شروین منو برداشت برد خونه شیدا البته ماهورو شیدام اونجا بودن!
هووف الان چرا اومدیم خونه شیدا خانوم!
گفتم برم پیش شروین و ماهور که حرف میزدن
نکنه قراره باز اینجا بمونیم!
سروصدا رو ک شنیدم متعجب فک کردم یعنی چ خبره؟!
از حیاط پشتی میخواستم برم ک بازم صدای دادشون بلند شد!
سریع رفتم اونور ک دیدم بعله! بازم با یکی از مقامات معظم خلافکار کارشون ب گره خورده و شروین روی مرده اسحله گرفته !
بی تفاوت میخواستم نزدیک شم ک شروین منو دید
شروین: ترانه همونجا بمون ... ماهور برو پیشش
ماهورم بیخیال اومد با فاصله ازم وایساده بود
+تو چرا اومدی؟!
_خب سروصدابود!
نزدیکشون بودیم و صداشون میومد
شروین: خب بهتر نیست با شرایط من کنار بیای!؟
مرده لبخندی زد: اون اسلحه رو خودت میاری پایین!
شروین متقابلا خندید : اگه نیارم؟
مرده: ساختمون بغلی و میبینی؟ پنجره رو نگاه!اون مردی ک می بینی یکی از بهترین تک تیراندازامه! البته تو رو هدف نگرفته بلکه اون دختری ک دوسش داری !
شروین ناباورانه ب ساختمون نگا کردو بعد ب من
چشاشو عصبی بست اسلحه شو انداخت روی زمین
_شروین چیکار میکنی
شروین: ماهور اینو ببر از اینجا!
دستمو از دست ماهور کشیدم
_ ولم کن ببینم یعنی چی ک ببره میخواین چیکار کنید
مرده اسلحه رو برداشت
شروین داد زد : ماهور میگم ببرش
ماهور محکم منو دنبال خودش میکشید
شروین همینجوری ک ب من نگا میکرد ساک کنار دستشو ک نمیدونم توش جی بود داد ب مرده گفتم الان بیخیالش میشه
پس شیدا کجا بود؟! این دختره ی لعنتی الان کجاست ک بدرد بخوره
میخواستیم سوار ماشین بشیم ک صدای تیر اندازی اومد!
ترسیده وایسادم!
خون ب مغزم نمیرسید
اسم شروینو داد زدم و دویدم سمت خونه
ماهور دنبالم می دوید
چشمام پر اشک شد شروین روی زمین افتاده بود
مرده باز میخواست شلیک کنه
_ماهور چرا نمیزنیش
+چون نمیتونم میفهمی؟! اون مردی ک اون بالاست تو رو میکشه اگ دخالت کنم میفهمی؟؟
پوزخندی زدم اسلحه رو ازش گرفتم رفتم طرف مرده
ماهور جلومو گرفت مرده دومین تیرم زد ب شروین
_ولم کن تروخدا ولم کن کشتش
ارنجمو محکم زدم تو شکم ماهور رفتم سمتشون
اسلحه رو گرفتم رو ب مردی ک مقابلم بود
میدونستم شوخی ندارن!...
#دورترین_نزدیک
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #خاص #پست_جدید #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #عاشقانه #شیک #جذاب #دخترونه #عشق
الانم برو بیرون تا نگفتم یجور دیگه بفرستنت!
دلارا رفت بیرون درو کوبید...
گرچه دلم برا این سوخت اما حقش بود زیادی ب پروپامون می پیچه!
روشنک با لبخند معناداری نگام میکرد
شونه بالا انداختم
شروین اومد کنارم:
خب پرنسس معذرت میخوام! نمیخوای ببخشی؟!
حیف ک جلو جمع نمیخوام ضایع شی!
_باشه
بغلم کرد و بقیه با نگاههای معنادار و عجیب شون رفتن!!
اخ اینم حل شد و این شروین واقعا دیوونه ست!
دوهفته ای همه چی آروم بود تا اینکه شروین منو برداشت برد خونه شیدا البته ماهورو شیدام اونجا بودن!
هووف الان چرا اومدیم خونه شیدا خانوم!
گفتم برم پیش شروین و ماهور که حرف میزدن
نکنه قراره باز اینجا بمونیم!
سروصدا رو ک شنیدم متعجب فک کردم یعنی چ خبره؟!
از حیاط پشتی میخواستم برم ک بازم صدای دادشون بلند شد!
سریع رفتم اونور ک دیدم بعله! بازم با یکی از مقامات معظم خلافکار کارشون ب گره خورده و شروین روی مرده اسحله گرفته !
بی تفاوت میخواستم نزدیک شم ک شروین منو دید
شروین: ترانه همونجا بمون ... ماهور برو پیشش
ماهورم بیخیال اومد با فاصله ازم وایساده بود
+تو چرا اومدی؟!
_خب سروصدابود!
نزدیکشون بودیم و صداشون میومد
شروین: خب بهتر نیست با شرایط من کنار بیای!؟
مرده لبخندی زد: اون اسلحه رو خودت میاری پایین!
شروین متقابلا خندید : اگه نیارم؟
مرده: ساختمون بغلی و میبینی؟ پنجره رو نگاه!اون مردی ک می بینی یکی از بهترین تک تیراندازامه! البته تو رو هدف نگرفته بلکه اون دختری ک دوسش داری !
شروین ناباورانه ب ساختمون نگا کردو بعد ب من
چشاشو عصبی بست اسلحه شو انداخت روی زمین
_شروین چیکار میکنی
شروین: ماهور اینو ببر از اینجا!
دستمو از دست ماهور کشیدم
_ ولم کن ببینم یعنی چی ک ببره میخواین چیکار کنید
مرده اسلحه رو برداشت
شروین داد زد : ماهور میگم ببرش
ماهور محکم منو دنبال خودش میکشید
شروین همینجوری ک ب من نگا میکرد ساک کنار دستشو ک نمیدونم توش جی بود داد ب مرده گفتم الان بیخیالش میشه
پس شیدا کجا بود؟! این دختره ی لعنتی الان کجاست ک بدرد بخوره
میخواستیم سوار ماشین بشیم ک صدای تیر اندازی اومد!
ترسیده وایسادم!
خون ب مغزم نمیرسید
اسم شروینو داد زدم و دویدم سمت خونه
ماهور دنبالم می دوید
چشمام پر اشک شد شروین روی زمین افتاده بود
مرده باز میخواست شلیک کنه
_ماهور چرا نمیزنیش
+چون نمیتونم میفهمی؟! اون مردی ک اون بالاست تو رو میکشه اگ دخالت کنم میفهمی؟؟
پوزخندی زدم اسلحه رو ازش گرفتم رفتم طرف مرده
ماهور جلومو گرفت مرده دومین تیرم زد ب شروین
_ولم کن تروخدا ولم کن کشتش
ارنجمو محکم زدم تو شکم ماهور رفتم سمتشون
اسلحه رو گرفتم رو ب مردی ک مقابلم بود
میدونستم شوخی ندارن!...
#دورترین_نزدیک
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #خاص #پست_جدید #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #عاشقانه #شیک #جذاب #دخترونه #عشق
۱۰۵.۸k
۰۸ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.