دوراهی۲ پارت۱۰
#دوراهی۲#پارت۱۰
وقتی ک رفتم تو محمد گفت
×واقعا معذرت خواهی می کنم نمیدونستم متاسفم الان رضا جان گفتن من شرمندم
رضا با چ سرعت عملی تعریف کرد واقعا ممنونم
لبخندی زدم و گفتم
+ن مشکلی نیست
سکوت همه جا رو فرا گرفت دیگ همه پی کارشون بودن و کسی حرف نمیزد ساعت ب تندی در حال حرکت بود خسته شدم و برای استراحت گردنم سرمو بالا اوردم
محمد ک انگاری داشت نگام میکرد نگاهشو از من دزدید
بعد از چند دقیقه محمد گفت
×چشمام دیگ داره در میاد خسته شدم
رضا گفت
-درست مثل من
×نظرتون چیه ی قهوه بخوریم ی گپی هم بزنیم
من تو سکوت کارمو انجام می دادم محمد گفت
×نظرتون چیه س...سایه خانم
+والا خوبه بد نیست
×متاسفانه قهوه های من خوب از آب در نمیان شماها بلدین؟
گفتم
+من درست میکنم
بلند شدم و برای سه نفر قهوه درست کردم
محمد و رضا مشغول حرف زدن بودن
سه تا قهوه رو آوردم
محمد قهوه شو گرفت و ی ذره خورد و ب فنجونش خیره شد
بعد از تموم شدن قهوه دوباره شروع ب کار کردیم خیلی زیاد بودن ساعت ۲/۳۰بعد از ظهر سفارش غذا دادیم
غذامون ک تموم شد محمد گفت
×ببخشید سایه خانم آقا رضا دست و پا شکسته ی چیزایی گفتن من یک سوالی ذهنو در گیر کرده میشه بپرسم یعنی حالتون بد نمیشه ؟
+ن بفرمایید
-شما میبخشید عشقتونو برای اینک اینقدر زود شمارو
کمی بغض کرد و ادامه داد
×زود شمارو قضاوت کرد و مهلت دفاع نداد
+بخشیدن و نبخشیدن من دیگ بر نمیگردونتش
×بله ولی حالا میبخشین
+مگه میشه نبخشم؟
سکوتی کرد و حرفی نزد
منم چیزی نگفتم ظرفای یک بار مصرف رو گرفتم از رو میزو انداختم تو سطل اشغال
و نشستم پشت میز و کارمونو شروع کردیم دیگ محمد آهنگ نذاشت
و در سکوت ب کارمون ادامه دادیم
ولی رضا و محمد خیلی باهم جور شدن انگار ک همون رابطه ای ک با علیرضا داشت دوباره شکل گرفت
پ.ن
دوستان عزیزم من یک اشتباه تایپی انجام دادند و این که به جای ۵۳ روز باید می نوشتم یک سال و ۵۳ روز از شما دوستان عزیز معذرت می خوام ممنون از از همراهیتون و اینکه مورد دوم بنده امکان داره که نتونم یه چند روزی پارت جدید بزارم وبه همین دلیل از شما عذرخواهی میکنند و حتماً قطعاً جبران میکنند مراقب خودتون و خوبیاتون باشید
#خاص #جذاب #زیبا
وقتی ک رفتم تو محمد گفت
×واقعا معذرت خواهی می کنم نمیدونستم متاسفم الان رضا جان گفتن من شرمندم
رضا با چ سرعت عملی تعریف کرد واقعا ممنونم
لبخندی زدم و گفتم
+ن مشکلی نیست
سکوت همه جا رو فرا گرفت دیگ همه پی کارشون بودن و کسی حرف نمیزد ساعت ب تندی در حال حرکت بود خسته شدم و برای استراحت گردنم سرمو بالا اوردم
محمد ک انگاری داشت نگام میکرد نگاهشو از من دزدید
بعد از چند دقیقه محمد گفت
×چشمام دیگ داره در میاد خسته شدم
رضا گفت
-درست مثل من
×نظرتون چیه ی قهوه بخوریم ی گپی هم بزنیم
من تو سکوت کارمو انجام می دادم محمد گفت
×نظرتون چیه س...سایه خانم
+والا خوبه بد نیست
×متاسفانه قهوه های من خوب از آب در نمیان شماها بلدین؟
گفتم
+من درست میکنم
بلند شدم و برای سه نفر قهوه درست کردم
محمد و رضا مشغول حرف زدن بودن
سه تا قهوه رو آوردم
محمد قهوه شو گرفت و ی ذره خورد و ب فنجونش خیره شد
بعد از تموم شدن قهوه دوباره شروع ب کار کردیم خیلی زیاد بودن ساعت ۲/۳۰بعد از ظهر سفارش غذا دادیم
غذامون ک تموم شد محمد گفت
×ببخشید سایه خانم آقا رضا دست و پا شکسته ی چیزایی گفتن من یک سوالی ذهنو در گیر کرده میشه بپرسم یعنی حالتون بد نمیشه ؟
+ن بفرمایید
-شما میبخشید عشقتونو برای اینک اینقدر زود شمارو
کمی بغض کرد و ادامه داد
×زود شمارو قضاوت کرد و مهلت دفاع نداد
+بخشیدن و نبخشیدن من دیگ بر نمیگردونتش
×بله ولی حالا میبخشین
+مگه میشه نبخشم؟
سکوتی کرد و حرفی نزد
منم چیزی نگفتم ظرفای یک بار مصرف رو گرفتم از رو میزو انداختم تو سطل اشغال
و نشستم پشت میز و کارمونو شروع کردیم دیگ محمد آهنگ نذاشت
و در سکوت ب کارمون ادامه دادیم
ولی رضا و محمد خیلی باهم جور شدن انگار ک همون رابطه ای ک با علیرضا داشت دوباره شکل گرفت
پ.ن
دوستان عزیزم من یک اشتباه تایپی انجام دادند و این که به جای ۵۳ روز باید می نوشتم یک سال و ۵۳ روز از شما دوستان عزیز معذرت می خوام ممنون از از همراهیتون و اینکه مورد دوم بنده امکان داره که نتونم یه چند روزی پارت جدید بزارم وبه همین دلیل از شما عذرخواهی میکنند و حتماً قطعاً جبران میکنند مراقب خودتون و خوبیاتون باشید
#خاص #جذاب #زیبا
۱۲.۲k
۳۰ تیر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.