دوراهی۲ پارت۱۲
#دوراهی۲#پارت۱۲
رضا هم میدید ک میخندم بیشتر تاکید میکرد روحرفی ک باعث خنده من بود
رضا و محمد بعد از گپ طولانیشون خسته شدن و سرشون و گذاشتن رو میز و خوابیدن اما من ب این شب زنده داری ها عادت داشتم
رفتم تو حیاط شرکت و رو پله نشستم باز هم یاد علیرضا بودم اما هر چی می رفتم تو فکرش نمیدیدمش دلم براش تنگ شده بود
هوا هم چون نزدیک سحر بود سرد شده بود
منم دوست نداشتم این خلوت و بهم بزنم و برم تو صدای پاهایی از پشت میومد علیرضا بود بالاخره اومد
با خوشحالی بلند شدم و گفتم
+بالاخره اومدی عل....
حرف تو دهنم موند محمد بود چشم تو چشم کسی حرفی نزد ی ببخشید آرومی گفتم و نشستم
×فکر کنم بد موقع اومدم
اومد کنارم نشست
+ن ....فکر کردم علیرضا ست
×علیرضا؟
+آره من خیلی وقته ک میبینمش
با ی بغضی تو صداش گفت
×میبینیش؟
لبخند الکی زدم و گفتم
+توهم عاشقاعه دیگ
کتشو گذاشت رو دوشم و گفت
×سرده هوا
+ممنون
×اگر برمیگشتی عقب بهش چی میگفتی با علم اینک این اتفاقا میوفته
+شاید بهش از اول عکس سارا رو نشون میدادم
نمیدونم خودمم
×خب اون ک برنمیگرده تو زندگیتو بساز
+زندگیم اون بود وقتی نیست چطور بسازم
×یعنی نمیخوای اجازه بدی کسی وارد زندگیت بشه؟
+ب هیچ وجه
دقایقی ب سکوت بود و کسی حرفی نزد
محمد رفت تا من تنها باشم
انگار اون هم فهمیده بود عاشق تنهاییم
زیر لب برای خودم میخوندم
و طلوع خورشید رو هم می دیدم
رفتم بالا محمد و رضا مست خواب بودن بیدارشون کردم و باهم اشغالایی ک ولو کرده بودیم و جمع کنیم
#خاص #جذاب #زیبا
رضا هم میدید ک میخندم بیشتر تاکید میکرد روحرفی ک باعث خنده من بود
رضا و محمد بعد از گپ طولانیشون خسته شدن و سرشون و گذاشتن رو میز و خوابیدن اما من ب این شب زنده داری ها عادت داشتم
رفتم تو حیاط شرکت و رو پله نشستم باز هم یاد علیرضا بودم اما هر چی می رفتم تو فکرش نمیدیدمش دلم براش تنگ شده بود
هوا هم چون نزدیک سحر بود سرد شده بود
منم دوست نداشتم این خلوت و بهم بزنم و برم تو صدای پاهایی از پشت میومد علیرضا بود بالاخره اومد
با خوشحالی بلند شدم و گفتم
+بالاخره اومدی عل....
حرف تو دهنم موند محمد بود چشم تو چشم کسی حرفی نزد ی ببخشید آرومی گفتم و نشستم
×فکر کنم بد موقع اومدم
اومد کنارم نشست
+ن ....فکر کردم علیرضا ست
×علیرضا؟
+آره من خیلی وقته ک میبینمش
با ی بغضی تو صداش گفت
×میبینیش؟
لبخند الکی زدم و گفتم
+توهم عاشقاعه دیگ
کتشو گذاشت رو دوشم و گفت
×سرده هوا
+ممنون
×اگر برمیگشتی عقب بهش چی میگفتی با علم اینک این اتفاقا میوفته
+شاید بهش از اول عکس سارا رو نشون میدادم
نمیدونم خودمم
×خب اون ک برنمیگرده تو زندگیتو بساز
+زندگیم اون بود وقتی نیست چطور بسازم
×یعنی نمیخوای اجازه بدی کسی وارد زندگیت بشه؟
+ب هیچ وجه
دقایقی ب سکوت بود و کسی حرفی نزد
محمد رفت تا من تنها باشم
انگار اون هم فهمیده بود عاشق تنهاییم
زیر لب برای خودم میخوندم
و طلوع خورشید رو هم می دیدم
رفتم بالا محمد و رضا مست خواب بودن بیدارشون کردم و باهم اشغالایی ک ولو کرده بودیم و جمع کنیم
#خاص #جذاب #زیبا
۹.۸k
۳۱ تیر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.