اعتماد
اعتماد
داشتم میدیدم که گفت :خب ات تو اینجا میش من میمونی.
زیاد به کسی نزدیک نمیشی.
ما اینجا کارمندای هیز زیاد داریم نشنوم که بهشون نزدیک شدی.
الانم بیا بریم شرکتو بهت نشون بدم.
دستمو گرفتو پشت خودش کشوندم.
به آدمای توی این شرکت نگاه میکردم.
همشون خوشحال بودن همشونکارمیکردن و هدف خاصی داشتن ولی من چی؟!
فق میخاستم روی پای خودم بایستم که برای خانوادم دردسر نباشم به هرکی بگی تین هدف منه صد در صد خندش میگیره.....
همینجور داشتیم همه جارو میدیم که زنگ مخصوصی به صدا دراومد.
با تعجب ب تهیونگ نگاه کردم که گفت:وقت نهاره!
تصویر باحالی داشت.
با همین زنگ کوچولو همه توی سالن غذاخوری جمع شدنو منتظر کسی بودن.
ادامه دارد...
داشتم میدیدم که گفت :خب ات تو اینجا میش من میمونی.
زیاد به کسی نزدیک نمیشی.
ما اینجا کارمندای هیز زیاد داریم نشنوم که بهشون نزدیک شدی.
الانم بیا بریم شرکتو بهت نشون بدم.
دستمو گرفتو پشت خودش کشوندم.
به آدمای توی این شرکت نگاه میکردم.
همشون خوشحال بودن همشونکارمیکردن و هدف خاصی داشتن ولی من چی؟!
فق میخاستم روی پای خودم بایستم که برای خانوادم دردسر نباشم به هرکی بگی تین هدف منه صد در صد خندش میگیره.....
همینجور داشتیم همه جارو میدیم که زنگ مخصوصی به صدا دراومد.
با تعجب ب تهیونگ نگاه کردم که گفت:وقت نهاره!
تصویر باحالی داشت.
با همین زنگ کوچولو همه توی سالن غذاخوری جمع شدنو منتظر کسی بودن.
ادامه دارد...
۱۲.۲k
۱۰ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.