اعتماد
اعتماد
و ادامه داد:خب استخدامی!
با این حرفش خیلی خوشحال شدمو سعی کردم زیاد بروزش ندم ولی نتونستم.
سریع گوشیمو در آوردو شماره بهترین دوستمو گرفتم.
با ذوق خیلی زیادی ادامه دادم:استخدام شدممممم.
با این خرفمخنده بلندی کردو جواب داد:مبارکه دختر
شیرینی یادت نره!
ات:ایش حالا شیرینی میخای چیکار
خندیدو گف:نا سلامتی ما دوستاتیم باید بدی!
باشه کش داری گفتم و بدون خداحافظی تلفونوقطع کردم که نگاهم به تهیونگ که با خنده بهمنگاه میکرد افتاد.
لبخند ضایع ای تحویلش دادمو تعظیم کردمو خاستم برم که گفت:کجا؟!
با این حرفش به سمتش برگشتم که گفت:از همین الان شروع به کار میکنی!
با این حرفش خوشحال شدمو منتظر برای اینکه کارمو بهم بگه موندم.
به میزی که توی دفتر خودش و دقیقا کناری میز خودش بود اشاره کرد.
تهیونگ:منشی مخصوص من!
با این حرف ذوق زده سمت میز رفتمو قشنگ بر اندازش کردم.
میز بزرگی با چوب گردو شیشه ضخیمی روش بود و لپ تاپ و تلفنش هم روش بود.
داشتم میدیدم که......
ادامه دارد.......
و ادامه داد:خب استخدامی!
با این حرفش خیلی خوشحال شدمو سعی کردم زیاد بروزش ندم ولی نتونستم.
سریع گوشیمو در آوردو شماره بهترین دوستمو گرفتم.
با ذوق خیلی زیادی ادامه دادم:استخدام شدممممم.
با این خرفمخنده بلندی کردو جواب داد:مبارکه دختر
شیرینی یادت نره!
ات:ایش حالا شیرینی میخای چیکار
خندیدو گف:نا سلامتی ما دوستاتیم باید بدی!
باشه کش داری گفتم و بدون خداحافظی تلفونوقطع کردم که نگاهم به تهیونگ که با خنده بهمنگاه میکرد افتاد.
لبخند ضایع ای تحویلش دادمو تعظیم کردمو خاستم برم که گفت:کجا؟!
با این حرفش به سمتش برگشتم که گفت:از همین الان شروع به کار میکنی!
با این حرفش خوشحال شدمو منتظر برای اینکه کارمو بهم بگه موندم.
به میزی که توی دفتر خودش و دقیقا کناری میز خودش بود اشاره کرد.
تهیونگ:منشی مخصوص من!
با این حرف ذوق زده سمت میز رفتمو قشنگ بر اندازش کردم.
میز بزرگی با چوب گردو شیشه ضخیمی روش بود و لپ تاپ و تلفنش هم روش بود.
داشتم میدیدم که......
ادامه دارد.......
۲۸.۰k
۳۰ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.