p3
چند دیقه دیگه داشتم کلافه میشدم که صدای باز شدن در اومد و سه تا پسر اومدن داخل
________________________
دست تو جیب رفتن به سمت تخته همه بچه ها با دهن باز بهشون نگاه میکردن حق داشتن قیافه و تیپ خفنشون آدم جلبشون میشد بی حوصله بهشون نگاه کردم که شروع کردن به معرفی خودشون
تهیونگ:کیم تهیونگ
اینو گفت و سرجاش کنار یونا نشست پوزخندی زدم و فهمیدم که منظور از رلش این بوده
کوک:جئون جونگ کوک
اونم گفت و کنار می سان نشست
جیمین:پارک جیمین
و اینم کنار دوست دختر بی اعصبش نشست
استاد سرفه ای کرد و به درسش ادامه داد تاریخ درس مزخرفی بود پس سرمو گذاشتم رو میز و چشمامو بستم که احساس کردم سکوت همه جارو گرفته
استاد:جی لارا برو بیرون همین الان
مم از خدا خواسته دستمو محکم به میز کبوندم و صندلی رو هل دادم و بلندشدم رفتم بیرون توی حیاط روی نیمکت نشستم و بازم به آسمون آبی رنگ خیره شدم زنگ خورد و نصف بچه ها داخل حیاط میچرخیدن امروز سونگ مین و سونگ وان نیومدن پس سعی کردم خودمو به یه چیزایی سرگرم کنم مینسو هم که با دوستش تو حیاط میچرخید صدای یونا و یه پسر که داشتن باهم میخندیدن منو جلب خودشون کردن باعث شد بهشون نگاه کنم
یونا:اینم که جی لارا دختر ه*ر*ز*ه مدرسمونه
وقتی اینو شنیدم انقدر هرسی شدم بلند شدم و از گردنش گرفتم و یه لگد به شکمش زدم که افتاد زمین و گریه کرد
یونا:آییییی پام دختره آشغالی چجور جرعت میکنی منو بزنی؟تهیونگااااا کمکم کن بلند شممم
تهیونگ:اومدم
+دیگه از این به بعد یادت باشه با من چجور صحبت میکنی
اینو گفتم و خواستم از پیش تهیونگ رد بشم که با چشمای خمارش روبرو شدم
تهیونگ:چیزه خوبی هستی
بهش تنه زدم و رد شدم
از پله ها رفتم بالا و روی صندلیم نشستم اون پسره که فکر کنم اسمش جونگ کوک بود خیلی خفن و هات بود ردی دستاش خالکوبی و پرسینگ روی لبش خیلی خفنش کرده بود داشت با می سان حرف میزدن و میخندیدن که چشمش به من افتاد زود رومو برگردوندم اونور و خواستم از در برم بیرون که بازم با اون چشمای خمار روبرو شدم نیشخند زدو آبنبات رو توی دهنش کرد و دستشو روی کمرم گذاشت و از کنارم رد شد
هی هی لارا تو چته به خودت بیا چند تا نفس عمیقی کشیدم و رفتم حیاط به صورتم آب زدم و دنبال مین سو گشتم ولی پیداش نکردم سوجون تند تند اومد پیشم درحالی که نفس نفس میزد گفت
سوجون:اونی...هیونگ...هیونگ با..یکی..یکی از پسرا...داره...داره..دعوا میکنه
+با کی؟
سوجون:نمیدونم. هیونگ تنهاست.ولی..ولی
+ولی چی سوجون؟
سوجون:اونا یه لشکرن
با این حرف سوجون دلم به درد اومد اگه یکی از اون باند ها باشه چی؟
(سوجون یه پسر شر و شلوغ دانشگاست و منو مثل خواهرش و مینسو رو مثل برادرش میدونه هرچی توی دانشگاه بشه رو بهمون توضیح میده یجورایی هم خبرچینه)
با سوجون دویدیم و با یه لشکر مواجه شدیم مین سو یدونه ولی اونا چند نفرن رفتم نزدیکشون که از کتک زدن دست برداشتن
+صبر کنین
بهم نگاه کردن و با حالت مسخره ای میگفتن که برم وگرنه بلایی سرم میارن
+هه شما ها؟منو بزنین؟عمراً
خواستن بیان پیشم به پشت سرم نگاه کردم که سوجون نیست فهمیدم که میخواد چیکار کنه پوزخندی زدم و با دستم اشاره کردم که بیان نزدیکتر یکی یکی داشتم میزدم که صدای پاهای چند نفرو شنیدم اونام شروع کردن به زدن وقتی فهمیدم دارن زیادتر میشن خودم دست نگه داشتم و رفتم پیش مین سو زیاد کتک نخورده بود
دستشو گرفتم و بلندش کردم
+مین سویا
مینسو:هوم
+خوبه که بیداری بدو بریم
بلند شدو تلو تلو خوران باهم از اون محوطه دور شدیم بردمش تو اتاق و لوازم کمک اولیه رو برداشتم و صورتش رو تمیز کردم و به پیشونیش چسب زدم
+چیشد که اونا اومدن؟
مینسو:برام پیام اومد که پشت مدرسه باهام کار دارن رفتم و با اونا مواجه بعد شروع کردن به کتک زدنم و بازم فرشته نجاتم اومد و منو نجات داد خواهر خوشگلم
+یااا اگه برات اتفاقی میوفتاد من چیکار میکردم؟خوب شد سوجون دوستاشو اورد
مینسو:خیلیه خوب بیا بریم دیگه از درس عقب میمونیم
+بریم
از اتاق اومدیم بیرون
________________________
دست تو جیب رفتن به سمت تخته همه بچه ها با دهن باز بهشون نگاه میکردن حق داشتن قیافه و تیپ خفنشون آدم جلبشون میشد بی حوصله بهشون نگاه کردم که شروع کردن به معرفی خودشون
تهیونگ:کیم تهیونگ
اینو گفت و سرجاش کنار یونا نشست پوزخندی زدم و فهمیدم که منظور از رلش این بوده
کوک:جئون جونگ کوک
اونم گفت و کنار می سان نشست
جیمین:پارک جیمین
و اینم کنار دوست دختر بی اعصبش نشست
استاد سرفه ای کرد و به درسش ادامه داد تاریخ درس مزخرفی بود پس سرمو گذاشتم رو میز و چشمامو بستم که احساس کردم سکوت همه جارو گرفته
استاد:جی لارا برو بیرون همین الان
مم از خدا خواسته دستمو محکم به میز کبوندم و صندلی رو هل دادم و بلندشدم رفتم بیرون توی حیاط روی نیمکت نشستم و بازم به آسمون آبی رنگ خیره شدم زنگ خورد و نصف بچه ها داخل حیاط میچرخیدن امروز سونگ مین و سونگ وان نیومدن پس سعی کردم خودمو به یه چیزایی سرگرم کنم مینسو هم که با دوستش تو حیاط میچرخید صدای یونا و یه پسر که داشتن باهم میخندیدن منو جلب خودشون کردن باعث شد بهشون نگاه کنم
یونا:اینم که جی لارا دختر ه*ر*ز*ه مدرسمونه
وقتی اینو شنیدم انقدر هرسی شدم بلند شدم و از گردنش گرفتم و یه لگد به شکمش زدم که افتاد زمین و گریه کرد
یونا:آییییی پام دختره آشغالی چجور جرعت میکنی منو بزنی؟تهیونگااااا کمکم کن بلند شممم
تهیونگ:اومدم
+دیگه از این به بعد یادت باشه با من چجور صحبت میکنی
اینو گفتم و خواستم از پیش تهیونگ رد بشم که با چشمای خمارش روبرو شدم
تهیونگ:چیزه خوبی هستی
بهش تنه زدم و رد شدم
از پله ها رفتم بالا و روی صندلیم نشستم اون پسره که فکر کنم اسمش جونگ کوک بود خیلی خفن و هات بود ردی دستاش خالکوبی و پرسینگ روی لبش خیلی خفنش کرده بود داشت با می سان حرف میزدن و میخندیدن که چشمش به من افتاد زود رومو برگردوندم اونور و خواستم از در برم بیرون که بازم با اون چشمای خمار روبرو شدم نیشخند زدو آبنبات رو توی دهنش کرد و دستشو روی کمرم گذاشت و از کنارم رد شد
هی هی لارا تو چته به خودت بیا چند تا نفس عمیقی کشیدم و رفتم حیاط به صورتم آب زدم و دنبال مین سو گشتم ولی پیداش نکردم سوجون تند تند اومد پیشم درحالی که نفس نفس میزد گفت
سوجون:اونی...هیونگ...هیونگ با..یکی..یکی از پسرا...داره...داره..دعوا میکنه
+با کی؟
سوجون:نمیدونم. هیونگ تنهاست.ولی..ولی
+ولی چی سوجون؟
سوجون:اونا یه لشکرن
با این حرف سوجون دلم به درد اومد اگه یکی از اون باند ها باشه چی؟
(سوجون یه پسر شر و شلوغ دانشگاست و منو مثل خواهرش و مینسو رو مثل برادرش میدونه هرچی توی دانشگاه بشه رو بهمون توضیح میده یجورایی هم خبرچینه)
با سوجون دویدیم و با یه لشکر مواجه شدیم مین سو یدونه ولی اونا چند نفرن رفتم نزدیکشون که از کتک زدن دست برداشتن
+صبر کنین
بهم نگاه کردن و با حالت مسخره ای میگفتن که برم وگرنه بلایی سرم میارن
+هه شما ها؟منو بزنین؟عمراً
خواستن بیان پیشم به پشت سرم نگاه کردم که سوجون نیست فهمیدم که میخواد چیکار کنه پوزخندی زدم و با دستم اشاره کردم که بیان نزدیکتر یکی یکی داشتم میزدم که صدای پاهای چند نفرو شنیدم اونام شروع کردن به زدن وقتی فهمیدم دارن زیادتر میشن خودم دست نگه داشتم و رفتم پیش مین سو زیاد کتک نخورده بود
دستشو گرفتم و بلندش کردم
+مین سویا
مینسو:هوم
+خوبه که بیداری بدو بریم
بلند شدو تلو تلو خوران باهم از اون محوطه دور شدیم بردمش تو اتاق و لوازم کمک اولیه رو برداشتم و صورتش رو تمیز کردم و به پیشونیش چسب زدم
+چیشد که اونا اومدن؟
مینسو:برام پیام اومد که پشت مدرسه باهام کار دارن رفتم و با اونا مواجه بعد شروع کردن به کتک زدنم و بازم فرشته نجاتم اومد و منو نجات داد خواهر خوشگلم
+یااا اگه برات اتفاقی میوفتاد من چیکار میکردم؟خوب شد سوجون دوستاشو اورد
مینسو:خیلیه خوب بیا بریم دیگه از درس عقب میمونیم
+بریم
از اتاق اومدیم بیرون
۳۴.۸k
۰۲ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.