دوراهی پارت٢٢
#دوراهی #پارت٢٢
حسی رو داشتم ک اولین بار سارا رو دیده بودم اخ ک چ خوب بودم انگار ب زندگی برگشته بودم
وسط باکس ی جعبه بود بازش کردم ی ساعت شیک بند چرمی
نگاهی بهش کردم سرش پایین بود
گزاشتم دستم
+مرسی واقعا خیلی قشنگه
×خواهش میکنم
رضا اومد و گفت
-حالا این کیک خوردن داره
+شما رفتی زنگ بزنی یا گوش بدی
-نگران نباش نفهمیدم ک دست راست و چپ رو هم قاطی کردی و همه خندیدیم
صحبت کردیم و از هم گفتیم خاطرات تعریف کردیم واقعا فکر نمیکردم ک انقدر کنارش حس خوب داشته باشم بعد از رفتنش دفتر خاطراتم رو باز کردم و لحظات رو ثبت کردم شده بود عادت .....
تو دفترچه بعد از ماجرای امروز ی شعر نوشتم از سعدی ک میگ
دل و جانم به تو مشغول و نظر در چپ و راست
تا ندانند حریفان که تو منظور منی
دیگران چون بروند از نظر از دل بروند
تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی
تو همایی و من خسته بیچاره گدای
پادشاهی کنم ار سایه به من برفکنی
بنده وارت به سلام آیم و خدمت بکنم
ور جوابم ندهی میرسدت کبر و منی
مرد راضیست که در پای تو افتد چون گوی
تا بدان ساعد سیمینش به چوگان بزنی
مست بی خویشتن از خمر ظلومست و جهول
مستی از عشق نکو باشد و بی خویشتنی
تو بدین نعت و صفت گر بخرامی در باغ
باغبان بیند و گوید که تو سرو چمنی
من بر از شاخ امیدت نتوانم خوردن
غالب الظن و یقینم که تو بیخم بکنی
خوان درویش به شیرینی و چربی بخورند
سعدیا چرب زبانی کن و شیرین سخن
دفترمو بستم و بعد رفتم زیر پتو ک بخوابم
پیامی اومد از سایه
×شبتون بخیر
+شبتون؟!
×خب قبول کن دختری ک برای اولین بار وارد رابطه ای میشه سختشه تا راه بیوفته
لبخندی روی لبام اومد ی ترسی تو دلم خواست بیاد ک نکنه اینم مثل سارا ولی راه ندادم
گفتم
+شبت بی دلواپسی ....
×شب تو هم بی دلواپسی.... #کافه_رمان
#جذاب #عاشقانه
حسی رو داشتم ک اولین بار سارا رو دیده بودم اخ ک چ خوب بودم انگار ب زندگی برگشته بودم
وسط باکس ی جعبه بود بازش کردم ی ساعت شیک بند چرمی
نگاهی بهش کردم سرش پایین بود
گزاشتم دستم
+مرسی واقعا خیلی قشنگه
×خواهش میکنم
رضا اومد و گفت
-حالا این کیک خوردن داره
+شما رفتی زنگ بزنی یا گوش بدی
-نگران نباش نفهمیدم ک دست راست و چپ رو هم قاطی کردی و همه خندیدیم
صحبت کردیم و از هم گفتیم خاطرات تعریف کردیم واقعا فکر نمیکردم ک انقدر کنارش حس خوب داشته باشم بعد از رفتنش دفتر خاطراتم رو باز کردم و لحظات رو ثبت کردم شده بود عادت .....
تو دفترچه بعد از ماجرای امروز ی شعر نوشتم از سعدی ک میگ
دل و جانم به تو مشغول و نظر در چپ و راست
تا ندانند حریفان که تو منظور منی
دیگران چون بروند از نظر از دل بروند
تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی
تو همایی و من خسته بیچاره گدای
پادشاهی کنم ار سایه به من برفکنی
بنده وارت به سلام آیم و خدمت بکنم
ور جوابم ندهی میرسدت کبر و منی
مرد راضیست که در پای تو افتد چون گوی
تا بدان ساعد سیمینش به چوگان بزنی
مست بی خویشتن از خمر ظلومست و جهول
مستی از عشق نکو باشد و بی خویشتنی
تو بدین نعت و صفت گر بخرامی در باغ
باغبان بیند و گوید که تو سرو چمنی
من بر از شاخ امیدت نتوانم خوردن
غالب الظن و یقینم که تو بیخم بکنی
خوان درویش به شیرینی و چربی بخورند
سعدیا چرب زبانی کن و شیرین سخن
دفترمو بستم و بعد رفتم زیر پتو ک بخوابم
پیامی اومد از سایه
×شبتون بخیر
+شبتون؟!
×خب قبول کن دختری ک برای اولین بار وارد رابطه ای میشه سختشه تا راه بیوفته
لبخندی روی لبام اومد ی ترسی تو دلم خواست بیاد ک نکنه اینم مثل سارا ولی راه ندادم
گفتم
+شبت بی دلواپسی ....
×شب تو هم بی دلواپسی.... #کافه_رمان
#جذاب #عاشقانه
۱۷.۹k
۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.