چند پارتی یونگی 🥲🤍....
چند پارتی یونگی 🥲🤍....
پارت 4 🤍
*صبح*
یورا:
از تخت بلاخره دل کندم... استرس زیادی داشتم شاید برای اتفاق دیروز باشه، یا شایدم بخاطر امتحانی که داشتم... اماده شدمو به دانشگاه رفتم، هوفی کشیدمو وارد شدم با دیدن یونگی ناخوداگاه لبخندی زدم...
یونگی:
وقتی دیدمش حسه خوبی پیدا کردم موهای خرمایی رنگش لبخندِ زیباش همه ی اینا برام خیلی جذاب بود... ولی چرا؟؟ چرا باید این دختر برام خاص میبود مگه چه فرقی با بقیه داره!!! این تنها دختریه که از نگاه کردنش سیر نمیشم.... با صدای استاد از افکارم بیرون اومدم
استاد: خب صبحتون بخیر...
امتحان فیزیک رو که یادتون نرفته؟!
یورا: هه مگه میشه:/صدای پچ پچ بچه ها شروع شد معلوم بود همه یادشون رفته ولی رقیب اصلی من چی؟!!!
استا: خب بیاین برگه هارو بگیرید...
یورا: وقتی برگه به دستم اومد به نظر اسون میومد! عجیب بود ولی اصلا استرسی نداشتم!
یونگی: نفسی کشیدمو شروع کردم به جواب دادن سوالات مطمئن بودم قراره نمره ی خوبی بگیرم....
استا: خبب وقت تمومه بیاین برگه هارو بدین...
یورا:
بلاخره از اون کلاسه کوفتی اومدم بیرون احساس خجالت داشتم... هوفف چرا نمیتونم داستانای دیروزو فراموش کنم واقعا؟؟؟
تو حاله خودم بودم که دستی به شونم خورد.... و بلههه
یونگی: یورا حالت خوبه؟؟
اخه دیروز
یورا: اره، لطفا دیروزو فراموش کنید...
یونگی: ولی دوست ندارم فراموشش کنم:)
یورا: منظورت چیه؟؟
یونگی: میخوام به پیشنهادت فکر کنم...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
هیییی
حمایت🥺؟
پارت 4 🤍
*صبح*
یورا:
از تخت بلاخره دل کندم... استرس زیادی داشتم شاید برای اتفاق دیروز باشه، یا شایدم بخاطر امتحانی که داشتم... اماده شدمو به دانشگاه رفتم، هوفی کشیدمو وارد شدم با دیدن یونگی ناخوداگاه لبخندی زدم...
یونگی:
وقتی دیدمش حسه خوبی پیدا کردم موهای خرمایی رنگش لبخندِ زیباش همه ی اینا برام خیلی جذاب بود... ولی چرا؟؟ چرا باید این دختر برام خاص میبود مگه چه فرقی با بقیه داره!!! این تنها دختریه که از نگاه کردنش سیر نمیشم.... با صدای استاد از افکارم بیرون اومدم
استاد: خب صبحتون بخیر...
امتحان فیزیک رو که یادتون نرفته؟!
یورا: هه مگه میشه:/صدای پچ پچ بچه ها شروع شد معلوم بود همه یادشون رفته ولی رقیب اصلی من چی؟!!!
استا: خب بیاین برگه هارو بگیرید...
یورا: وقتی برگه به دستم اومد به نظر اسون میومد! عجیب بود ولی اصلا استرسی نداشتم!
یونگی: نفسی کشیدمو شروع کردم به جواب دادن سوالات مطمئن بودم قراره نمره ی خوبی بگیرم....
استا: خبب وقت تمومه بیاین برگه هارو بدین...
یورا:
بلاخره از اون کلاسه کوفتی اومدم بیرون احساس خجالت داشتم... هوفف چرا نمیتونم داستانای دیروزو فراموش کنم واقعا؟؟؟
تو حاله خودم بودم که دستی به شونم خورد.... و بلههه
یونگی: یورا حالت خوبه؟؟
اخه دیروز
یورا: اره، لطفا دیروزو فراموش کنید...
یونگی: ولی دوست ندارم فراموشش کنم:)
یورا: منظورت چیه؟؟
یونگی: میخوام به پیشنهادت فکر کنم...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
هیییی
حمایت🥺؟
۳۵.۳k
۱۸ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.