پارت25 اولین سفر تنهایی
پارت25 اولین سفر تنهایی
تارا: موقعی که داشتم میومدم تاریخو دیدم به گفته دکترم سه روزه اینجام الانم که گوشیمو قطع کردم تاریخو دیدم پس من همون روزی که اومدم تصادف کردم و تهران تا مشهدم میشه 11/12ساعت اوکی؟
قانع شدم ولی خیلی باهوش بود خیلییی
تارا: حرف دیگه ای نداری؟
من: نه
تارا رو به اوا کردو گفت
تارا: کی مرخص میشم؟
اوا: نمیدونم الان میرم از دکتر میپرسم اوا خواست بره جلوشو گرفتم و گفتم
من: خودم میرم
از اتاق زدم بیرون یکم که رفتم جلو دکتر رو توی راه رو دیدم رفتم پیشش و گفتم
من: سلامی مجدد
دکتر حواسشو داد به من و گفت
دکتر: سلام مشکلی پیش اومده؟
من: نه ولی تارا میخواد بدونه که کی مرخص میشه
دکتر: تا دو روز دیگه ولی باید با امبولانس یا یه ماشین جا داری که پاش بتونه صاف باشه چون به هیچ وجه نباید پاش خم شه تا 5روز دیه
من: اوکی ممنون
دکتر: خواهش
و بعد رفت منم حرکت کردم به سمت اتاق تارا و بهش گفتم که
من: دوروز دیگع مرخص میشی
خوشحال شد و گفت
تارا: ولی چرا انقدر زود
من: نمیدونم
اوا: من میرم خونه و میام
من: چرا؟
اوا: میخوام به مامان بگم که تارا به هوش اومد
من: میخوای برسونمت؟
اوا: نه ماشین میگیرمو میرم
من: بش
اوا رفت و منو تارا توی اتاق تنها موندیم رفتم و روی مبل هایی که توی اتاق بودن نشستم گفتم
من: خیلی براش عزیزی از موقعی که اینطور شدی لبخندم به لبش نیومده بود
تارا: کی؟
من: اوا
تارا: اها احساس میکنم یکمی برام اشنایی
من: واقعا(باخوشحالیی)
تارا: اره احساس میکنم یه بار با یه چیزی زدی تو سرم
پکر شدم اخه چرا باید موقع هایی که دعوا میکردیمو یادش بیاد؟
من: خاک تو حافظه ت
تارا: زهرمار برای چی؟
من: اخه چرا باید دعوا هامونو یادت بیاد
تارا: حتما وحشی بودی که اونارو یادم میاد
من: کم تر از تو
تارا: حیف که پام شکسته وگرنه با همین پام میومدم تو حلقت
من: زرشکککککک
تارا بزار خوب بشم
من: باش منتظرم
تارا: منتظر باششش
تارا: موقعی که داشتم میومدم تاریخو دیدم به گفته دکترم سه روزه اینجام الانم که گوشیمو قطع کردم تاریخو دیدم پس من همون روزی که اومدم تصادف کردم و تهران تا مشهدم میشه 11/12ساعت اوکی؟
قانع شدم ولی خیلی باهوش بود خیلییی
تارا: حرف دیگه ای نداری؟
من: نه
تارا رو به اوا کردو گفت
تارا: کی مرخص میشم؟
اوا: نمیدونم الان میرم از دکتر میپرسم اوا خواست بره جلوشو گرفتم و گفتم
من: خودم میرم
از اتاق زدم بیرون یکم که رفتم جلو دکتر رو توی راه رو دیدم رفتم پیشش و گفتم
من: سلامی مجدد
دکتر حواسشو داد به من و گفت
دکتر: سلام مشکلی پیش اومده؟
من: نه ولی تارا میخواد بدونه که کی مرخص میشه
دکتر: تا دو روز دیگه ولی باید با امبولانس یا یه ماشین جا داری که پاش بتونه صاف باشه چون به هیچ وجه نباید پاش خم شه تا 5روز دیه
من: اوکی ممنون
دکتر: خواهش
و بعد رفت منم حرکت کردم به سمت اتاق تارا و بهش گفتم که
من: دوروز دیگع مرخص میشی
خوشحال شد و گفت
تارا: ولی چرا انقدر زود
من: نمیدونم
اوا: من میرم خونه و میام
من: چرا؟
اوا: میخوام به مامان بگم که تارا به هوش اومد
من: میخوای برسونمت؟
اوا: نه ماشین میگیرمو میرم
من: بش
اوا رفت و منو تارا توی اتاق تنها موندیم رفتم و روی مبل هایی که توی اتاق بودن نشستم گفتم
من: خیلی براش عزیزی از موقعی که اینطور شدی لبخندم به لبش نیومده بود
تارا: کی؟
من: اوا
تارا: اها احساس میکنم یکمی برام اشنایی
من: واقعا(باخوشحالیی)
تارا: اره احساس میکنم یه بار با یه چیزی زدی تو سرم
پکر شدم اخه چرا باید موقع هایی که دعوا میکردیمو یادش بیاد؟
من: خاک تو حافظه ت
تارا: زهرمار برای چی؟
من: اخه چرا باید دعوا هامونو یادت بیاد
تارا: حتما وحشی بودی که اونارو یادم میاد
من: کم تر از تو
تارا: حیف که پام شکسته وگرنه با همین پام میومدم تو حلقت
من: زرشکککککک
تارا بزار خوب بشم
من: باش منتظرم
تارا: منتظر باششش
۳.۴k
۱۲ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.