پارت26 اولین سفر تنهایی
پارت26 اولین سفر تنهایی
از زبون تارا:
با ارتام داشتم بحث میکردم یهو در باز شد و یه نفر اومد تو
اوا: این مامانمه
مامانش اومد بغلم کردو بوسیدم(با گریه) وا مگ مرده بودم که اینطور میکردن
من: سلام
مامان اوا: سلام عزیزم خوبی
من: اگ خدا بخواد عا
مامان اوا: خداروشکر
اوا دست مامانشو گرفتو گفت
اوا: بیا بریم باید استراحت کنه
بعد رو به ارتام هم کردو گفت
اوا: توهم بیا بریم دیه
همشون رفتن بیرون و منم گرفتم کپیدم موقعی که بیدار شدم دیدم دوتا پرستار توی اتاق دارن تمیز کاری میکنن داشتن حرف میزدن حس فضولیم گل کرد چشمامو بستم و به حرفاشون گوشی دادم
پرستاره: سحر دیدی دختره چه قشنگه؟
سحر: اره ولی فریبا من بیشتر جذب اون پسره شدم
فریبا: واااییی پسره رو دیدی خیلی قشنگه ادم دوست داره بخورش
اتیش گرفتم
سحر: دوست دارم دوباره بیاد وقتی میاد محوش میشم
فریبا: کاش بتونم مخشو بزنم (گه خوردی😐)
سحر: از کجا میدونی دوس دختر نداره؟
فریبا: به جهنم همین که بتونم یه شب باهاش باهاش باشم کافیه
یهو چشامو باز کردمو با داد گفتم
من: گه خوری نکنین گمشین بیرون
ترسیدن خیلی هم بد ولی یهو فریبا گفت
فریبا: چته وحشی
من: خفه شو برو بیرون
اومد جلو دستشو بلند کرد که بزنه توی گوشم یهو یه دستی از پشت دستشو گرفت از صداش فهمیدم کیه دست فریبا رو ول کرد و تو صورتش گفت
ارتام: اگه جرات داری دست روش بلند کن زنده زنده خاکت میکنم فهمیدی؟
فهمیدی اخرشو با داد گفت فریبا اشکش در اومد موقعی که خواست بره زیر چشمی نگام کردو گفت حرومزاده ارتام رفت دستشو گرفتو برگردوندشو چنان زد تو گوشش من دردم گرفت
من: ولش کنننن(با داد)
بدون توجه به حرف من گفت
ارتام: چی گفتی؟ دوباره تکرار کن
فریبا: هی.. چی
ارتام: چی؟(با داد)
فریبا: گه خوردم ولم کن (با گریه)
من: تورو خدا جون من ولش کن
ارتام ولش کردو گفت
ارتام: هری بیرون
رفتن بیرونو ارتام پشت سرشون درو قفل کردو اومد پیش من انقدر نزدیک شد که ترسیدم بوی الکل میداد ترسیدمگفتم
من: برو عقب
ارتام: چرا؟
من: مستی؟
ارتام: اره
من: تورو خدا برو عقب
ارتام: اخه یه بوی خوبی میدی دلم نمیاد از این بو دست بکشم
من: اسکل بوی بیمارستانه
ارتام: نه یه بوی خاصی
یهو سرشو اورد......
از زبون تارا:
با ارتام داشتم بحث میکردم یهو در باز شد و یه نفر اومد تو
اوا: این مامانمه
مامانش اومد بغلم کردو بوسیدم(با گریه) وا مگ مرده بودم که اینطور میکردن
من: سلام
مامان اوا: سلام عزیزم خوبی
من: اگ خدا بخواد عا
مامان اوا: خداروشکر
اوا دست مامانشو گرفتو گفت
اوا: بیا بریم باید استراحت کنه
بعد رو به ارتام هم کردو گفت
اوا: توهم بیا بریم دیه
همشون رفتن بیرون و منم گرفتم کپیدم موقعی که بیدار شدم دیدم دوتا پرستار توی اتاق دارن تمیز کاری میکنن داشتن حرف میزدن حس فضولیم گل کرد چشمامو بستم و به حرفاشون گوشی دادم
پرستاره: سحر دیدی دختره چه قشنگه؟
سحر: اره ولی فریبا من بیشتر جذب اون پسره شدم
فریبا: واااییی پسره رو دیدی خیلی قشنگه ادم دوست داره بخورش
اتیش گرفتم
سحر: دوست دارم دوباره بیاد وقتی میاد محوش میشم
فریبا: کاش بتونم مخشو بزنم (گه خوردی😐)
سحر: از کجا میدونی دوس دختر نداره؟
فریبا: به جهنم همین که بتونم یه شب باهاش باهاش باشم کافیه
یهو چشامو باز کردمو با داد گفتم
من: گه خوری نکنین گمشین بیرون
ترسیدن خیلی هم بد ولی یهو فریبا گفت
فریبا: چته وحشی
من: خفه شو برو بیرون
اومد جلو دستشو بلند کرد که بزنه توی گوشم یهو یه دستی از پشت دستشو گرفت از صداش فهمیدم کیه دست فریبا رو ول کرد و تو صورتش گفت
ارتام: اگه جرات داری دست روش بلند کن زنده زنده خاکت میکنم فهمیدی؟
فهمیدی اخرشو با داد گفت فریبا اشکش در اومد موقعی که خواست بره زیر چشمی نگام کردو گفت حرومزاده ارتام رفت دستشو گرفتو برگردوندشو چنان زد تو گوشش من دردم گرفت
من: ولش کنننن(با داد)
بدون توجه به حرف من گفت
ارتام: چی گفتی؟ دوباره تکرار کن
فریبا: هی.. چی
ارتام: چی؟(با داد)
فریبا: گه خوردم ولم کن (با گریه)
من: تورو خدا جون من ولش کن
ارتام ولش کردو گفت
ارتام: هری بیرون
رفتن بیرونو ارتام پشت سرشون درو قفل کردو اومد پیش من انقدر نزدیک شد که ترسیدم بوی الکل میداد ترسیدمگفتم
من: برو عقب
ارتام: چرا؟
من: مستی؟
ارتام: اره
من: تورو خدا برو عقب
ارتام: اخه یه بوی خوبی میدی دلم نمیاد از این بو دست بکشم
من: اسکل بوی بیمارستانه
ارتام: نه یه بوی خاصی
یهو سرشو اورد......
۵.۵k
۱۲ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.