پارت24 اولین سفر تنهایی
پارت24 #اولین سفر تنهایی
دکتر: راستش قبلا از این بیمارا داشتیم که بدون هیچ دلیلی فراموشی بگیرن
یکم شک کردم جون اول اول خیلی تعجب کرده بود ولی الان داره میگه بیمارای دیگه ای هم بودن
من: راستش دکتر من یکم شک کردم به حرفتون شما اول تعجب کردید الان میگید بیمارای دیگه ای هم بوده که اینطور بودن؟
دکتر: خب این بیمارا خیلی کم هستن در 10سال شاید 1نفر این اتفاق براش بیفته
یکم قانع شدم یهو گوشی توی جیبم زنگ خورد از توی جیبم در اوردم و دیدم مال تارا هست موقعی که بیمارستان بودیم یه اقایی گوشیه تارا که جفت ماشین انداخته بودو اورد حتی یه خراش هم روش نیوفتاد مامان نوشته بود از دکتر معذرت خواهی کردم و رفتم داخل اتاق به تارا گفتم که مامانت زنگ زد چنان شوق کرد مگه این فراموشی نگرفته بود؟گوشیو دادمش جوابش داد دکتر از پشتم اومد همین سوالو بهش گفتم
من: مگه فراموشی نگرفته بود
دکتر: بعضی مواقع یه نمیه کوچیک از حافظت که خیلی براش مهمه به یادش هست
من: اها
دکتر از اتاق زد بیرون تارا هم گوشی رو قطع کرده بود اوا رفت جفتشو دستشو گرفت تارا دستشو از دست اوا اورد بیرون و گفت
تارا: کی هستی که دست منو میگیری؟
رفتم جلو و بهش گفتم
من: ببین تو یه حادثه ای برات پیش اومده و به سرت ضربه خورده فراموشی گرفتی من الان بهت میگم که ما کی هستیم
احساس کردم خودش به صورتش حالت تعجب داد
تارا: میدونم چون فقط تا جایی یادمه که حرکت کردم سمت فرودگاه که خواستم برم مشهد هست پیش یه نفر ولی نمیدونم اون نفر کی بود
اوا سریع گفت
اوا: من بودم من 7سال دوست مجازیت بودم خواستی از تهران بیای مشهد
تارا جوابی نداد و با تعجب نگاش کرد
اوا: اینم داداشمه توی یه کوپه بودین وقتی داشتین میومدین
تارا گفت
تارا: مگه میشه کوپه ها یکی باشن؟
اوا براش تعریف کرد
تارا: واقعا؟
اوا: اره
تا الان ساکت بودم یهو گفتم
من: چطور میشه که نصف خاطراتت یادت باشن ولی نصف دیگش نه؟
تارا: چه میدونم مگ من دکترم؟
من: از کجا میدونی نیستی؟
تارا: اخه کدوم خری یه روزه توی سفرش دکتر میشه؟
من: مگه نمیگی تا موقعی که خواستی بری فرودگاهو یادته پس چطور میدونی یه روزه؟
احساس میکنم یکم ترسید ولی بعد حالت صورتش عادی شد و گفت....
دکتر: راستش قبلا از این بیمارا داشتیم که بدون هیچ دلیلی فراموشی بگیرن
یکم شک کردم جون اول اول خیلی تعجب کرده بود ولی الان داره میگه بیمارای دیگه ای هم بودن
من: راستش دکتر من یکم شک کردم به حرفتون شما اول تعجب کردید الان میگید بیمارای دیگه ای هم بوده که اینطور بودن؟
دکتر: خب این بیمارا خیلی کم هستن در 10سال شاید 1نفر این اتفاق براش بیفته
یکم قانع شدم یهو گوشی توی جیبم زنگ خورد از توی جیبم در اوردم و دیدم مال تارا هست موقعی که بیمارستان بودیم یه اقایی گوشیه تارا که جفت ماشین انداخته بودو اورد حتی یه خراش هم روش نیوفتاد مامان نوشته بود از دکتر معذرت خواهی کردم و رفتم داخل اتاق به تارا گفتم که مامانت زنگ زد چنان شوق کرد مگه این فراموشی نگرفته بود؟گوشیو دادمش جوابش داد دکتر از پشتم اومد همین سوالو بهش گفتم
من: مگه فراموشی نگرفته بود
دکتر: بعضی مواقع یه نمیه کوچیک از حافظت که خیلی براش مهمه به یادش هست
من: اها
دکتر از اتاق زد بیرون تارا هم گوشی رو قطع کرده بود اوا رفت جفتشو دستشو گرفت تارا دستشو از دست اوا اورد بیرون و گفت
تارا: کی هستی که دست منو میگیری؟
رفتم جلو و بهش گفتم
من: ببین تو یه حادثه ای برات پیش اومده و به سرت ضربه خورده فراموشی گرفتی من الان بهت میگم که ما کی هستیم
احساس کردم خودش به صورتش حالت تعجب داد
تارا: میدونم چون فقط تا جایی یادمه که حرکت کردم سمت فرودگاه که خواستم برم مشهد هست پیش یه نفر ولی نمیدونم اون نفر کی بود
اوا سریع گفت
اوا: من بودم من 7سال دوست مجازیت بودم خواستی از تهران بیای مشهد
تارا جوابی نداد و با تعجب نگاش کرد
اوا: اینم داداشمه توی یه کوپه بودین وقتی داشتین میومدین
تارا گفت
تارا: مگه میشه کوپه ها یکی باشن؟
اوا براش تعریف کرد
تارا: واقعا؟
اوا: اره
تا الان ساکت بودم یهو گفتم
من: چطور میشه که نصف خاطراتت یادت باشن ولی نصف دیگش نه؟
تارا: چه میدونم مگ من دکترم؟
من: از کجا میدونی نیستی؟
تارا: اخه کدوم خری یه روزه توی سفرش دکتر میشه؟
من: مگه نمیگی تا موقعی که خواستی بری فرودگاهو یادته پس چطور میدونی یه روزه؟
احساس میکنم یکم ترسید ولی بعد حالت صورتش عادی شد و گفت....
۳.۲k
۱۲ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.