پارت27 اولین سفر تنهایی
پارت27 اولین سفر تنهایی
توی گردنم و بو کرد انقدر گرمم شده بود انگار بخاری بهم چشبوندن سرشو برد عقبو نگام کرد منم انقدر ترسیده بودم چنان زدم تو گوشش که بدبخت رفت تو شک بعد چند دقیقه حواسش اومد سر جاش بعد سریع ازم فاصله گرفتو از اتاق رفت بیرون( راستش من اصلا فراموشی نگرفتم فقط میخواستم سرکارشون بزارم دکتر هم میدونه) حس میکنم ارتامو دوست دارم اخه وقتی میبینمش هل میشم ضربان قلبم میره بالا گرمم میشه اینا هم خو اثرات دوست داشتنه اوففف دیوونه شدم اخه چرا باید عاشق این بشم پسره نقطه چین:/ یهو اوا اومد داخل اتاق گفتم
من: مگ نرفتی؟
اوا: نه
من: میشه بیای پیشم میخوام یه چیزی بگم
اوا اومد پیشم و گفت
اوا: جونم؟
من: اوا راستش من فراموشی نگرفتم فقط میخواستم سر به سرتون بزارم فکر میکردم باحال باشه ولی خسته کننده بود
اوا با تعجب نگام کردو گفت
اوا: راست میگی؟
من: اره
اوا: کثافت اشغال میدونی چقدر برات گریه کردم؟
من: خو به من چه مگه من بهت گفتم؟
اوا: ولی تقصیر تو بود
من: چس نگو بابا
اوا: راستی راستی ارتام اومد داخل اتاق چیشد؟
من: یه پرستاره ای بود خواست بزنه توی گوشم ارتام نذاشت بعد دختره دوباره بهم گفت حرومزاده ارتامه زد تو گوشش موقعی هم که اونا رفتن بیرون ارتام درو قفل کرد اومد نزدیکم بو الکل میداد بعد بهم گفت یه بوی خاصی میدی و شروع کرد به مو کردن گردنم منم انقدر ترسیدم یه چک بهش زدم اونم رفت بیرون بعد تو اومدی
اوا: واااااااایییی داداشم عاشقت شده؟
من: نه بابا اثرات الکله
اوا: نه بابا نمیدونی موقعی که اینطور بودی چقد نگرانت بود
من: باش دیه ولم کن
اوا: نکنه توهم عاشقشی؟
من: من نه
اوا: مطمئنی؟
من: اره
اوا: مطمئن مطمئن؟
من: میشه گه نخوری؟
اوا: نه
من: میدونم
توی گردنم و بو کرد انقدر گرمم شده بود انگار بخاری بهم چشبوندن سرشو برد عقبو نگام کرد منم انقدر ترسیده بودم چنان زدم تو گوشش که بدبخت رفت تو شک بعد چند دقیقه حواسش اومد سر جاش بعد سریع ازم فاصله گرفتو از اتاق رفت بیرون( راستش من اصلا فراموشی نگرفتم فقط میخواستم سرکارشون بزارم دکتر هم میدونه) حس میکنم ارتامو دوست دارم اخه وقتی میبینمش هل میشم ضربان قلبم میره بالا گرمم میشه اینا هم خو اثرات دوست داشتنه اوففف دیوونه شدم اخه چرا باید عاشق این بشم پسره نقطه چین:/ یهو اوا اومد داخل اتاق گفتم
من: مگ نرفتی؟
اوا: نه
من: میشه بیای پیشم میخوام یه چیزی بگم
اوا اومد پیشم و گفت
اوا: جونم؟
من: اوا راستش من فراموشی نگرفتم فقط میخواستم سر به سرتون بزارم فکر میکردم باحال باشه ولی خسته کننده بود
اوا با تعجب نگام کردو گفت
اوا: راست میگی؟
من: اره
اوا: کثافت اشغال میدونی چقدر برات گریه کردم؟
من: خو به من چه مگه من بهت گفتم؟
اوا: ولی تقصیر تو بود
من: چس نگو بابا
اوا: راستی راستی ارتام اومد داخل اتاق چیشد؟
من: یه پرستاره ای بود خواست بزنه توی گوشم ارتام نذاشت بعد دختره دوباره بهم گفت حرومزاده ارتامه زد تو گوشش موقعی هم که اونا رفتن بیرون ارتام درو قفل کرد اومد نزدیکم بو الکل میداد بعد بهم گفت یه بوی خاصی میدی و شروع کرد به مو کردن گردنم منم انقدر ترسیدم یه چک بهش زدم اونم رفت بیرون بعد تو اومدی
اوا: واااااااایییی داداشم عاشقت شده؟
من: نه بابا اثرات الکله
اوا: نه بابا نمیدونی موقعی که اینطور بودی چقد نگرانت بود
من: باش دیه ولم کن
اوا: نکنه توهم عاشقشی؟
من: من نه
اوا: مطمئنی؟
من: اره
اوا: مطمئن مطمئن؟
من: میشه گه نخوری؟
اوا: نه
من: میدونم
۴.۳k
۱۲ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.