به نام افرینش
#گناهکار
پارت ۴
دختر پخش در زمین و غرق در خون شده بود هر کسی که ان دخترک معصوم و بیگناه را میدید دلش کباب میشد بلاخره امبولانس امد و دختر بی جون را به بیمارستان منتقل کرد
______________________________
سوجین در به در به دنبال دخترکش میگشت
غافل از اینکه دختر بیگناه دارد زیر تیغ جراحی با مرگ دست و پنجه نرم میکند
تهیونگم ارام و قرار نداشت
در شوک فرو رفته او هم پریشان حال به دنبال دخترک معصوم میگشت .
برادر دوقلویش خون گریه میکرد و نمیتوانست خودش را ببخشد
تهیونگ پشیمان بود همش به حرف های سوجین فکر میکرد احساس گناه کار بودن به او دست میداد
اگر بلایی سر دخترش بیاید چه ؟ .
غرق در افکار ناامیدانه ی خودش شده بود که صدای زنگ تلفنش به صدا درامد ....
سوجین زود تر از تهیونگ تلفن را گرفت و جواب داد اما چندی بعد جیغ بلندی سرد داد و بلند زیر گریه زد
پرش زمانی به دو ساعت بعد
_____/////_______///////_____//////___
تمام مدت دعا میکرد دخترکش زنده بماند
به خودش قول داد تمام دنیا را به پایش بریزد
به خودش قول داد با او مانند یک پری رفتار کنند
اما برای دادن این قول ها کمی دیر نبود ؟
بلاخره دکتر با چهره ای خسته و پریشان حال از اتاق عمل بیرون امد
سوجین : اقای دکتر......هق... توروخدا بگید دخترم حالش خوبه .....تورو خدا بگید بازم بهم میگه مامان..هق
دکتر : متاسفم خانم کیم ما تموم تلاشمون رو کردیم ضربه ی بسیار محکمی به سر بیمار وارد شده و علاعم حیاطیشون بسیار پایینه و متاسفانه ایشون به کما رفتند
تهیونگ رسما لال شده بود
احساس گناهکار بودن تمام وجودش را دربر گرفته بود به دیوار سالن تکیه داد و با چشم هایی بسته تموم خاطرات دخترک را مرور میکرد
ا.ت : اپا اپا ببین نقاشی تورو کشیدم قشنگه ؟ .
ا.ت : اپا چقدر منو دوست داری ؟ منکه به اندازه تموم ستاره ها دوست دارم
ا.ت : اپا ای کاش منم پسر بودم
اشک ها به ارامی از روی گونه اش سر میخوردند لبخند غمگینی زد و چاره جز امیدوار بودن نداشت
پارت ۴
دختر پخش در زمین و غرق در خون شده بود هر کسی که ان دخترک معصوم و بیگناه را میدید دلش کباب میشد بلاخره امبولانس امد و دختر بی جون را به بیمارستان منتقل کرد
______________________________
سوجین در به در به دنبال دخترکش میگشت
غافل از اینکه دختر بیگناه دارد زیر تیغ جراحی با مرگ دست و پنجه نرم میکند
تهیونگم ارام و قرار نداشت
در شوک فرو رفته او هم پریشان حال به دنبال دخترک معصوم میگشت .
برادر دوقلویش خون گریه میکرد و نمیتوانست خودش را ببخشد
تهیونگ پشیمان بود همش به حرف های سوجین فکر میکرد احساس گناه کار بودن به او دست میداد
اگر بلایی سر دخترش بیاید چه ؟ .
غرق در افکار ناامیدانه ی خودش شده بود که صدای زنگ تلفنش به صدا درامد ....
سوجین زود تر از تهیونگ تلفن را گرفت و جواب داد اما چندی بعد جیغ بلندی سرد داد و بلند زیر گریه زد
پرش زمانی به دو ساعت بعد
_____/////_______///////_____//////___
تمام مدت دعا میکرد دخترکش زنده بماند
به خودش قول داد تمام دنیا را به پایش بریزد
به خودش قول داد با او مانند یک پری رفتار کنند
اما برای دادن این قول ها کمی دیر نبود ؟
بلاخره دکتر با چهره ای خسته و پریشان حال از اتاق عمل بیرون امد
سوجین : اقای دکتر......هق... توروخدا بگید دخترم حالش خوبه .....تورو خدا بگید بازم بهم میگه مامان..هق
دکتر : متاسفم خانم کیم ما تموم تلاشمون رو کردیم ضربه ی بسیار محکمی به سر بیمار وارد شده و علاعم حیاطیشون بسیار پایینه و متاسفانه ایشون به کما رفتند
تهیونگ رسما لال شده بود
احساس گناهکار بودن تمام وجودش را دربر گرفته بود به دیوار سالن تکیه داد و با چشم هایی بسته تموم خاطرات دخترک را مرور میکرد
ا.ت : اپا اپا ببین نقاشی تورو کشیدم قشنگه ؟ .
ا.ت : اپا چقدر منو دوست داری ؟ منکه به اندازه تموم ستاره ها دوست دارم
ا.ت : اپا ای کاش منم پسر بودم
اشک ها به ارامی از روی گونه اش سر میخوردند لبخند غمگینی زد و چاره جز امیدوار بودن نداشت
۴.۸k
۱۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.