پارت ۲
پارت ۲
کوک:ببین هر چی بخوای هر کاری بخوای میکنم فقط از این عمارت بیرون نمیری
ات:عه پس منم شرط های خودمو دارم
۱ نباید سرم داد بکشی
۲ هرکاری بخوام میکنی و هر روز باید پیشم باشی
۳ تا یک هفته بهم دست نمیزنی
کوک:همه قبول به جز ۳ ولی تلاش میکنم
ویو ات
نمیخواستم قبول کنم ولی خیلی سخت بود آخه خیلی جذاب بود تنها کاری که بده اینه نمیزاره برم بیرون خودم ولی آخه.. آخه نمیشه من قبول میکنم
ات:قبول
ویو کوک
دست خاش رو باز کردم و یه اتاق دخترونه یاسی براش آماده کردم گفتم برو تو کمد ها رو ببین و یه لباس بپوش
ویو ات
رفتم اتاق دیدم یه کمد پر لباس های قشنگ هست یکیش رو انتخواب کردم (پست بعدی لباس ات)
رفتم تو پذیرایی دیدم کوک رو کاناپه نشسته و فوتبال میبینه دیدم لباس تیم مورد علاقه من تشنه رفتم پیشش خیلی آروم نشسته بودم که یهو تیم ما گل زد
نویسنده:ببینید وقتی گل زد اون دوتا ناخدا گاه از جا بلند شدن و همو بغل کردن و هورا هورا کردن
ات:یاااا یهو چی شد
کوک :خیر سرم دوست پسرتم هاا
ویو کوک دوست داشتم بدونم از من راضی هست یا نه
کوک:ات راستشو به من بگو از چه پسرایی خوشت میاد؟
ویو ات
وقتی این سئوال رو پرسید نمیتونستم جواب بدم تو(یعنی کوک)برای همین تصمیم گرفتم بگم مافیا باشه اسمش کوک باشه و سری فرار کنم برم اتاق
ات:اسمش کوک باشه مافیا باشه
نویسنده :با سرعت زیاد رفت و اینجاست که ماجرا کم کم جون میگیره
کوک:یاا شیطون کوچولو چی میگی تو (هه 😎📿)
ویو کوک
رفتم در اتاق رو با کلید اضافی باز کردم و سریع انداختمش رو تخت و قلقلکش دادم
ات:مگه نگفتم بهم دست نزن
کوک امشب قراره بد تر دست بشه...
عزیزان دیگه زیادتونه برید نماز بخونید
📿📿☠
کوک:ببین هر چی بخوای هر کاری بخوای میکنم فقط از این عمارت بیرون نمیری
ات:عه پس منم شرط های خودمو دارم
۱ نباید سرم داد بکشی
۲ هرکاری بخوام میکنی و هر روز باید پیشم باشی
۳ تا یک هفته بهم دست نمیزنی
کوک:همه قبول به جز ۳ ولی تلاش میکنم
ویو ات
نمیخواستم قبول کنم ولی خیلی سخت بود آخه خیلی جذاب بود تنها کاری که بده اینه نمیزاره برم بیرون خودم ولی آخه.. آخه نمیشه من قبول میکنم
ات:قبول
ویو کوک
دست خاش رو باز کردم و یه اتاق دخترونه یاسی براش آماده کردم گفتم برو تو کمد ها رو ببین و یه لباس بپوش
ویو ات
رفتم اتاق دیدم یه کمد پر لباس های قشنگ هست یکیش رو انتخواب کردم (پست بعدی لباس ات)
رفتم تو پذیرایی دیدم کوک رو کاناپه نشسته و فوتبال میبینه دیدم لباس تیم مورد علاقه من تشنه رفتم پیشش خیلی آروم نشسته بودم که یهو تیم ما گل زد
نویسنده:ببینید وقتی گل زد اون دوتا ناخدا گاه از جا بلند شدن و همو بغل کردن و هورا هورا کردن
ات:یاااا یهو چی شد
کوک :خیر سرم دوست پسرتم هاا
ویو کوک دوست داشتم بدونم از من راضی هست یا نه
کوک:ات راستشو به من بگو از چه پسرایی خوشت میاد؟
ویو ات
وقتی این سئوال رو پرسید نمیتونستم جواب بدم تو(یعنی کوک)برای همین تصمیم گرفتم بگم مافیا باشه اسمش کوک باشه و سری فرار کنم برم اتاق
ات:اسمش کوک باشه مافیا باشه
نویسنده :با سرعت زیاد رفت و اینجاست که ماجرا کم کم جون میگیره
کوک:یاا شیطون کوچولو چی میگی تو (هه 😎📿)
ویو کوک
رفتم در اتاق رو با کلید اضافی باز کردم و سریع انداختمش رو تخت و قلقلکش دادم
ات:مگه نگفتم بهم دست نزن
کوک امشب قراره بد تر دست بشه...
عزیزان دیگه زیادتونه برید نماز بخونید
📿📿☠
۴.۱k
۰۷ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.