part9💕🐈
part9💕🐈
اتاق زیبایی بود اما متاسفانه با اون دختره هم اتاقی بودیم.. ظاهرا ژاپنی بود و اسمش چیاکی بود.. با دیدن ظاهر نحسش ابروهام توی هم رفت
چیاکی«خوب.. بیشتر این اتاق ماله منه.. و یه دختر دیگه هم به اسم رز هم اتاقیمونه.. رز کرهایش ضعیفه و از ایتالیا اومده!
هایون«باشه.. کمدم کجاست؟
کمد کوچیکی رو بهم نشون داد، ساکم رو باز کردم و لباس هام رو به ترتیب داخلش گذاشتم.. باکس های کوچیکی که داشتم رو بیرون اوردم و وسایل آرایشم رو توشون چیدم، توی باکس هم عطرها و اکسسوری هام رو چیدم و همینجوری کارام تموم شد..کمدم توی انتهای تختم بود و حالتی داشت که بین تخت و کمدم گیر میکردم و خوب این خیلی خوب بود! لباس مخصوصی که داده بودن رو پوشیدم و مشغول کار کردن شدم.. یونگی فرد با دقتی بود، اینو میشد سر کلاس هم فهمید! و طبق گفتههای ووک هر جاسوسی که وارد عمارت اون میشد کمتر از 24 ساعت شناسایی میشد.. توی همین افکار بودم ک یهو همهمهای ایجاد شد..یه جاسوس پیدا شده! ترس کل وجودم رو گرفت..
[شب]
معلوم شد که یه دختر دیگههم جاسوس بوده، اما اون بدون درنگی ماشه رو کشید و به دستوپای اون دختر شلیک کرد، الانم معلوم نیست مرده یا زندهست! سر درد شدیدی داشتم، یکی از قرص هایی که مابین قرص هام بود رو پیدا کردم و با آب قورتش دادم.. برگشتم و چشمام رو روی هم گذاشتم که سریع خوابم برد
[صبح]
با نور خورشید بیدار شدم و اطرافم رو نگاه کردم، ساعت 6 بود و چیاکی خواب بود.. اما خبری از اون دختره رز نبود، شب با ظاهر کبود وارد اتاق شد و بدون حرفی روی تخت رفت و خوابید، برام عجیب بود.. ظاهرم رو مرتب کردم و بیرون رفتم..اکثر خدمه داشتن کار میکردن و صبحانه رو میچیدن.. سمتشون رفتم و کمکشون کردم.. بعد از 20 مین یونگی بیرون اومد و سر میز نشست، باور اینکه دارم برای کسی کار میکنم که هرروز پشت سرش غیبت میکردم برام سخت و فان بود! همینطور داشتم فکر میکردم که با شنیدن صدای بمش به خودم اومدم
یونگی«هایون.. زودباش یچیزی بخور، فکرنکنم چیزی خورده باشی نه؟
هایون«م.من؟
یونگی«غیر از تو کس دیگهای هایونه؟ حرفم رو دوبار تکرار نمیکنم
آروم سمت میز رفتم و کمی از صبحانه رو خوردم..
هایون«م.ممنون
یونگی«حاضر شو، طوری که فکر میکردم دانشگاه داری نه؟! 5 دقیقه دیگه میرم
با شنیدن اینکه میتونم برم دانشگاه برق از سرم پرید و بشدت خوشحال شدم..
اتاق زیبایی بود اما متاسفانه با اون دختره هم اتاقی بودیم.. ظاهرا ژاپنی بود و اسمش چیاکی بود.. با دیدن ظاهر نحسش ابروهام توی هم رفت
چیاکی«خوب.. بیشتر این اتاق ماله منه.. و یه دختر دیگه هم به اسم رز هم اتاقیمونه.. رز کرهایش ضعیفه و از ایتالیا اومده!
هایون«باشه.. کمدم کجاست؟
کمد کوچیکی رو بهم نشون داد، ساکم رو باز کردم و لباس هام رو به ترتیب داخلش گذاشتم.. باکس های کوچیکی که داشتم رو بیرون اوردم و وسایل آرایشم رو توشون چیدم، توی باکس هم عطرها و اکسسوری هام رو چیدم و همینجوری کارام تموم شد..کمدم توی انتهای تختم بود و حالتی داشت که بین تخت و کمدم گیر میکردم و خوب این خیلی خوب بود! لباس مخصوصی که داده بودن رو پوشیدم و مشغول کار کردن شدم.. یونگی فرد با دقتی بود، اینو میشد سر کلاس هم فهمید! و طبق گفتههای ووک هر جاسوسی که وارد عمارت اون میشد کمتر از 24 ساعت شناسایی میشد.. توی همین افکار بودم ک یهو همهمهای ایجاد شد..یه جاسوس پیدا شده! ترس کل وجودم رو گرفت..
[شب]
معلوم شد که یه دختر دیگههم جاسوس بوده، اما اون بدون درنگی ماشه رو کشید و به دستوپای اون دختر شلیک کرد، الانم معلوم نیست مرده یا زندهست! سر درد شدیدی داشتم، یکی از قرص هایی که مابین قرص هام بود رو پیدا کردم و با آب قورتش دادم.. برگشتم و چشمام رو روی هم گذاشتم که سریع خوابم برد
[صبح]
با نور خورشید بیدار شدم و اطرافم رو نگاه کردم، ساعت 6 بود و چیاکی خواب بود.. اما خبری از اون دختره رز نبود، شب با ظاهر کبود وارد اتاق شد و بدون حرفی روی تخت رفت و خوابید، برام عجیب بود.. ظاهرم رو مرتب کردم و بیرون رفتم..اکثر خدمه داشتن کار میکردن و صبحانه رو میچیدن.. سمتشون رفتم و کمکشون کردم.. بعد از 20 مین یونگی بیرون اومد و سر میز نشست، باور اینکه دارم برای کسی کار میکنم که هرروز پشت سرش غیبت میکردم برام سخت و فان بود! همینطور داشتم فکر میکردم که با شنیدن صدای بمش به خودم اومدم
یونگی«هایون.. زودباش یچیزی بخور، فکرنکنم چیزی خورده باشی نه؟
هایون«م.من؟
یونگی«غیر از تو کس دیگهای هایونه؟ حرفم رو دوبار تکرار نمیکنم
آروم سمت میز رفتم و کمی از صبحانه رو خوردم..
هایون«م.ممنون
یونگی«حاضر شو، طوری که فکر میکردم دانشگاه داری نه؟! 5 دقیقه دیگه میرم
با شنیدن اینکه میتونم برم دانشگاه برق از سرم پرید و بشدت خوشحال شدم..
۲.۶k
۲۶ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.