عمارت کیم تهیونگ
#عمارت_کیم_تهیونگ
#پارت_۵
به سختی خودم رو به آشپزخونه رسوندم و لیوان آبی رو تو دستم گرفتم
تا بخوام نزدیک دهنم کنم لیوان افتاد روی زمین و به تیکه های ریزی تبدیل شد
ایزول وحشت زده وارد آشپزخونه شد و با دیدن من یکه خورد
ایزول:م...میونگ
چیشده؟
پا تند کرد به سمتم و دستای سردم رو گرفت
ایزول:چیشده میونگ؟...خوبی؟
_اون...اون یه ...(با گریه)
تا بخوام حرفم رو کامل کنم بغضم ترکید
و تبدیل به هق هق شد
ایزول:تهیونگ ناراحتت کرده؟
با چشمای نمناک بهش خیره شدم
چقد بی پروا میگفت تهیونگ..بی هیچ ترسی
کاش من جای ایزول بودم
ایزول:مردک...
حالا چی گفت؟
_ب...بیخیال،این شیشه هارو جمع میکنی؟
کسی ببینه شر میشه.
ایزول:بدرک.. بگو چیشد؟چی گفت؟
صداش تو مغزم اکو شد
*تو فقط یه رعیتی*
*تو فقط یه رعیتی،حد و مرزت با همسرم*
*همسرم*
سرم گیج رفت و دیگه چیزی نفهمیدم
#پارت_۵
به سختی خودم رو به آشپزخونه رسوندم و لیوان آبی رو تو دستم گرفتم
تا بخوام نزدیک دهنم کنم لیوان افتاد روی زمین و به تیکه های ریزی تبدیل شد
ایزول وحشت زده وارد آشپزخونه شد و با دیدن من یکه خورد
ایزول:م...میونگ
چیشده؟
پا تند کرد به سمتم و دستای سردم رو گرفت
ایزول:چیشده میونگ؟...خوبی؟
_اون...اون یه ...(با گریه)
تا بخوام حرفم رو کامل کنم بغضم ترکید
و تبدیل به هق هق شد
ایزول:تهیونگ ناراحتت کرده؟
با چشمای نمناک بهش خیره شدم
چقد بی پروا میگفت تهیونگ..بی هیچ ترسی
کاش من جای ایزول بودم
ایزول:مردک...
حالا چی گفت؟
_ب...بیخیال،این شیشه هارو جمع میکنی؟
کسی ببینه شر میشه.
ایزول:بدرک.. بگو چیشد؟چی گفت؟
صداش تو مغزم اکو شد
*تو فقط یه رعیتی*
*تو فقط یه رعیتی،حد و مرزت با همسرم*
*همسرم*
سرم گیج رفت و دیگه چیزی نفهمیدم
۶.۵k
۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.