رمان همزاد
رمان همزاد
پارت۱۰
باشنیدن صدای بلندپسرخاله آدین همونی که اسمش اشکان بودتوجع مون رو جلب کرد.
اشکان:سلام سلام همگی سلام،من آمده ام وای وای من آمدم.
بااومدنش تو خونه شروع کرده بود به خوندن اهنگ های قدیمی خیلی خنده دار بود همین که آدینُ دید سریع رفت سمتش دستشو گرفتو بلندش کرد و شروع کرد به خوندن آهنگ مهستی و آدین هم میرقصید ازون رقصای دوره ۶۰هااا
اشکان:اینم آدین پسر نازم،آدین پسرنازم تویی غنچه ی نازم،گل خوشگل زیبا تویی رازونیازم،حالا افتاده ای اونوردنیا منم اینور دنیا توی شهر به اون شهر منم غریب و تنها منم غریبو تنها،شدم غریب و تنها،حالا افتاده ای این ور دنیا منم اونور دنیا توی شهر به اون شهر منم غریب تنها.
من و آدرینا داشتیم از خنده زمینُ گاز میزدیم، اخه هم اشکان باحال میخوند هم آدین با اون هیکلش شبیه دختره واسه اشکان نازو عشوه می اومد،بعد ازواینکه کلی خندیدیم آدین روبه اشکان گفت:
-به به داداش اینجا چیکار میکنی.
اشکان:دوست داشتم اومدم به تو چه اصلا" اومدم به خاله جونم به آدرینا کوچولوم سربزنم به توچه
آدین:خا فهمیدم خیلی شیرین طمعی بهم بگو اینجا چیکار میکنی.
اشکان:خیلی خوب عععع، قراربابچه هابریم بیرون منم گفتم همراه خودمون تو رو میبریم مارو ببری ویلای لواسونتون.
آدین:آدم یعنی انقدرپرو میشه یعنی منو واسه ویلا میخواین دیگه
اشکان دستشودور شونه ی آدین گذاشت و همینطور که از پله ها آدینوبالامیبرد حرف میزد.
اشکان:نه داداش من من اینجور آدمیم......
دیگه صداشون نیومدمنم بیخیال نشستم.آدرینا برگشت سمتم و گفت:نور تو چند سالته؟؟
تعجب کردم یعنی نمیدونست؟؟خجالت میکشیدم سنمو بگم
متوجه شد که دوست ندارم بهش بگم دستمو گرفتو گفت.
-به خدا منظوری بدی نداشتم نور،فقط ناراحت شدم که آقا بزرگ تو و داداشو تو این سن باهم نامزد کرد.وگرنه منظوری نداشتم.
خوشحال شدم که یکی هست که باهاش صحبت کنم،دستشو گرفتمو گفتم.
-اشکالی نداره گلم،۱۶سالمه.
-راست میگی یعنی منو تو فقط سه سال باهم تفاوت سنی داریم.وای خداجونم چقدر خوشحالم که یه آجی دارم،نوری میتون آجی صدات کنم؟؟
مظلوم نگام میکرد و با مو های بلندش ور میرفت خوب این حرکاتو میشناسم،خودمم با این حرکتم خیلی هازود گول میخورن،ولی چرا نتونستم با این حرکت آقاجون رو گول بزنم، یاد بحث خودمو آقاجون افتادم،یهو تو فکر رفتم.اصلا"حواسم نبودکه جواب آدریناروندادم.
-معذرت میخوام اگه دوست نداری صدات نم...
سر حرفش پریدمو گفتم:
-نه نه تازشم خیلی خوشحال میشم من نه خواهر دادم نه برادر ولی برا سوال شده تو که ی برادر داری که خیلی باهم صمیمین اونوقت خواهر میخوای چیکار؟؟
-فکر میکنی درست با آدین صمیم ولی هیچی نمیتونه مثل ی خواهر باشه،خوب پس از این به بعد من به ت میگم آجی تو میتونی به من بگی آجی آدی طلا.
خندیدم ک گفتم:اینجوری که خیلی طولانی تا صدات کنم دو روز میشه.
-خوب هرچی دوس داری صدام کن.
یهو صدای شاد اشکان اومد:
-خوب خوب آماده شید که میخوایم بریم دربند.
آدریناجیغ زدوگفت:آخخخخخخ جونمممممم
اشکان:کی گفته تورومیخوایم بیریم.
آدرینا:آدیـــــــــــــــن
اشکان:باشه باشه میبرمت عسیسم.
بعد از آماده شدن و جمع وسایلمون و خداحافظی با مامان آرزو و بابا آرش به سمت ماشین آدین که ی بی ام وه مشکی بود شدیم منوآدرینا پوشت نشستیم و آدین رانندگی میکرد و اشکانم کمک راننده نشسته بود و داشت دنبال آهنگ می گشت.که به یکی از آهتگای بهزاد لیتو رسید و صداشو زیاد کرد،آدرینا بلند آهنگو میخوندو ادا در می اوردو منم آروم همراهیش میکردم چون این آهنگو خیلی دوست داشتم که متوجه نگاه آدین به خودم شدم و دیگه چیزی نخوندم.
تو راه بادیونه بازی های آدرینا و اشکان گذشت و منم بهشون میخندیدم و آدین هم هی از اینه منو نگاه میکرد.
#mahi
پارت۱۰
باشنیدن صدای بلندپسرخاله آدین همونی که اسمش اشکان بودتوجع مون رو جلب کرد.
اشکان:سلام سلام همگی سلام،من آمده ام وای وای من آمدم.
بااومدنش تو خونه شروع کرده بود به خوندن اهنگ های قدیمی خیلی خنده دار بود همین که آدینُ دید سریع رفت سمتش دستشو گرفتو بلندش کرد و شروع کرد به خوندن آهنگ مهستی و آدین هم میرقصید ازون رقصای دوره ۶۰هااا
اشکان:اینم آدین پسر نازم،آدین پسرنازم تویی غنچه ی نازم،گل خوشگل زیبا تویی رازونیازم،حالا افتاده ای اونوردنیا منم اینور دنیا توی شهر به اون شهر منم غریب و تنها منم غریبو تنها،شدم غریب و تنها،حالا افتاده ای این ور دنیا منم اونور دنیا توی شهر به اون شهر منم غریب تنها.
من و آدرینا داشتیم از خنده زمینُ گاز میزدیم، اخه هم اشکان باحال میخوند هم آدین با اون هیکلش شبیه دختره واسه اشکان نازو عشوه می اومد،بعد ازواینکه کلی خندیدیم آدین روبه اشکان گفت:
-به به داداش اینجا چیکار میکنی.
اشکان:دوست داشتم اومدم به تو چه اصلا" اومدم به خاله جونم به آدرینا کوچولوم سربزنم به توچه
آدین:خا فهمیدم خیلی شیرین طمعی بهم بگو اینجا چیکار میکنی.
اشکان:خیلی خوب عععع، قراربابچه هابریم بیرون منم گفتم همراه خودمون تو رو میبریم مارو ببری ویلای لواسونتون.
آدین:آدم یعنی انقدرپرو میشه یعنی منو واسه ویلا میخواین دیگه
اشکان دستشودور شونه ی آدین گذاشت و همینطور که از پله ها آدینوبالامیبرد حرف میزد.
اشکان:نه داداش من من اینجور آدمیم......
دیگه صداشون نیومدمنم بیخیال نشستم.آدرینا برگشت سمتم و گفت:نور تو چند سالته؟؟
تعجب کردم یعنی نمیدونست؟؟خجالت میکشیدم سنمو بگم
متوجه شد که دوست ندارم بهش بگم دستمو گرفتو گفت.
-به خدا منظوری بدی نداشتم نور،فقط ناراحت شدم که آقا بزرگ تو و داداشو تو این سن باهم نامزد کرد.وگرنه منظوری نداشتم.
خوشحال شدم که یکی هست که باهاش صحبت کنم،دستشو گرفتمو گفتم.
-اشکالی نداره گلم،۱۶سالمه.
-راست میگی یعنی منو تو فقط سه سال باهم تفاوت سنی داریم.وای خداجونم چقدر خوشحالم که یه آجی دارم،نوری میتون آجی صدات کنم؟؟
مظلوم نگام میکرد و با مو های بلندش ور میرفت خوب این حرکاتو میشناسم،خودمم با این حرکتم خیلی هازود گول میخورن،ولی چرا نتونستم با این حرکت آقاجون رو گول بزنم، یاد بحث خودمو آقاجون افتادم،یهو تو فکر رفتم.اصلا"حواسم نبودکه جواب آدریناروندادم.
-معذرت میخوام اگه دوست نداری صدات نم...
سر حرفش پریدمو گفتم:
-نه نه تازشم خیلی خوشحال میشم من نه خواهر دادم نه برادر ولی برا سوال شده تو که ی برادر داری که خیلی باهم صمیمین اونوقت خواهر میخوای چیکار؟؟
-فکر میکنی درست با آدین صمیم ولی هیچی نمیتونه مثل ی خواهر باشه،خوب پس از این به بعد من به ت میگم آجی تو میتونی به من بگی آجی آدی طلا.
خندیدم ک گفتم:اینجوری که خیلی طولانی تا صدات کنم دو روز میشه.
-خوب هرچی دوس داری صدام کن.
یهو صدای شاد اشکان اومد:
-خوب خوب آماده شید که میخوایم بریم دربند.
آدریناجیغ زدوگفت:آخخخخخخ جونمممممم
اشکان:کی گفته تورومیخوایم بیریم.
آدرینا:آدیـــــــــــــــن
اشکان:باشه باشه میبرمت عسیسم.
بعد از آماده شدن و جمع وسایلمون و خداحافظی با مامان آرزو و بابا آرش به سمت ماشین آدین که ی بی ام وه مشکی بود شدیم منوآدرینا پوشت نشستیم و آدین رانندگی میکرد و اشکانم کمک راننده نشسته بود و داشت دنبال آهنگ می گشت.که به یکی از آهتگای بهزاد لیتو رسید و صداشو زیاد کرد،آدرینا بلند آهنگو میخوندو ادا در می اوردو منم آروم همراهیش میکردم چون این آهنگو خیلی دوست داشتم که متوجه نگاه آدین به خودم شدم و دیگه چیزی نخوندم.
تو راه بادیونه بازی های آدرینا و اشکان گذشت و منم بهشون میخندیدم و آدین هم هی از اینه منو نگاه میکرد.
#mahi
۱۰.۶k
۲۱ آذر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.