رمان همزاد
رمان همزاد
پارت۱۱
باحس سرماو نشستن ستی رو شونم و شنیدن صدایش چشمامو باز کردم.
آدین:خانوم خوابالو نمیخوای بیدارشی،اوفففف انقدر نخواب منم خواب میبراااا.
چشمامو باز کردم وبهش نگاه کردم باشیطنت نگام میکرد،نمی دونم چرا نمیتونستم نگامو ازش بگیرم،باشنیدن صدای آدرینا سر نگامو ازش گرفتم.
آدرینا:بیاین دیگه یخ کردین.
آدین:بلندشو که رسیدیم.
پیاده شدیم و به سمت خونه ای قدیمی که با گل و کاه درست شده بود رفتیم خیلی از این خونه ها خوشم می اومدبا خوشحالی به سمت آدین برگشتم و گفتم:
-قرار اینجابمونیم؟؟
-اگه خوشت نمیاد بگو میرم ویلا اجاره میکنم،چون ویلای خودمون گازو آبش قطع شده اومدیم اینجا.ناراحت شدی؟
باخوشحالی گفتم:
_معلومه که نه اینجا عالیع من که خیلی این مدل خونه های گلی رو دوست دادم.
لبخندی به هم زد.به سمت بچه هارسیدیم آدین هم شروع کرد به معرفی کردن دوستاش.
دستشوسمت پسری باپوست گندمی و موهای مشکی و چشمای قهواییو هیکلی وچهری اخمو و جڋابی داشت وبهش می خورد۲۳یا۲۴سال داشته باشه کنارش هم ی دختر با موهای قهوایی روشن و پوست سفید و چشمای قهوایی به رنگ موهاش داشت ودست در دست هم بودن معلوم بود دوست دختر دوست پسرن.
آدین:نور ارسام و ارسام نور
ارسامروبه آدین گفت؛نمیگفتی نمی دونستم که.
معلوم بودازاونایی که آدمو ضایع میکنه.دستشو جلو میاره باهاش دست میدم.
-خوشبختم
-همچین
آدین:و ایشو..
ارسام پریدسر حرفش و گفت:نیازی نیست توخانوم منو معرفی کنی.
خواست اون دختره رو معرفی کنه که دختراومد بغلم کرد والکی شونشو میلرزوند که مثلا"داشت گریه میکرد، زیر گوشم شروع کردبه تند تند حرف زدن:
-سلام عزیزم خوبی ،تبریک میگم بهت گلم ،اگه تعجب کردی که چرا دام خودمو میلرزونم واسه اینه که ارسامو ازیت کنم نمی دونی چقدر حال میده حرص میخوره حتما"امتحان کن راستی فراموش کردم بهت بگم من بارانام و ۱۸سالمه و دوست دختر ارسامم وای نمیدونی که توراه چقدر ازیتم کردو حرصمو در اورد بیاعزیزم بهم ی کمکی کن لطفا"
منم مثل خودش زیرگوشش گفتم:
-مرسی عزیزم،منم۱۶سالمه، باشه گلم مثل کوه پشتتم.
ارسام سمتمون اومد وبا نگرانی گفت:
-بارانا عزیزم چی شد؟بارانا تو که حالت خوب بود !!!
یهو بلند گفت:بهت میگم چــــــتـــع؟؟؟
یهو هم من و بارانا زدیم زیر خنده آدین هم وقتی شیطونی ما رو دید خندیدارسام هم حرص میخوردو با چشماش برای بارانا خطو نشون میکشید.
باشنیدن صدای پسری هر چهارتامون رومونوسمتش کردم.
- سلام به دوستان گلم من اومدمم اهایی اخموی عاشق(منظور ارسام)،اهای تیله مشکی(رنگ چشمای آدین)،اهایی طوفان پرخروش(طوفان=اسم بارانا،پرخروش=پرحرفیش،اهای طلایی(موهای طلایی آدرینا)
بعد مکث کرد و بلند تر گفت:عــــــشــــقـــــــم
که یهو اشکان با سرعت رفت سمت اون پسر و پرید روش و محکم بغلش کرد و شلپ شلپ ماچش میکرد،اون پسر به زور خودشو از اشکان جدا کردوگفت:
-عععععع اشی ول کن دیگه لپم آب شد بیشعورررر
آدین:به به آقا سام چطوری داداش
سام:عالی شادوماد،راستی خانومت کو؟؟
آدین شونمو گرفت و به خودش وصل کرد نمیدنم چرا باز قلبم تکون خورد ترسیدم نکنه من بیماری قلبی گرفتم نفس عمیقی کشیدم تا بهش فکر نکنم
آدین:اینم خانوم بنده
سام دستشو جلو اورد به هم دست دادیم وگفت:
-اوووو پس توی نور معروف ،من سامم متعسفانه نتونستم تو نامزدیتون شرکت کنم ولی متمعن باشو تو مراسم ازدوج،مراسم سالگرد ازدواج،تولدتون،مراسم بدنیا اومدن نی نی تون ،مراسم دندون سریش،مراسم قبول شدنش تو دانشکاه،دکتریش،مهندسیش،مراسم خاک سپاری آدین ،مراسم خاک.....
آدین پرید سرحرفش و گفت:
-بسه دیگه فهمیدیم مثل کنع به همون چسبیدی.
همه خندیدیم سام پوست سفید و چشمای آبی خوشرنگی داشت هیکلی بود و بهش می خورد هم سن آدین باشه.
به سمت خونه رفتیم خونه اش حیاطی بزرگ داشت که میتونستی راحت رشته کوه ها و رودخونه و جاده رو ببینی ی در داشت فکر کنم میرفت به سمت رود خونه و جنگلُ کوه ،خونش ی حال درشت با مبل و وتلویزیون و... ،دو خواب داشت و آشپزخونه ولی دستشوییش حیاط بود،خیلی خونه گرم بود و این حس خوبی بهم میداد،اتاقا رو جدا کردیم ی اتاق مال ما سه دخترو ی اتاق مال چهارتاپسر،به سمت اتاقامون رفتیم و بهد از عوض گردن لباسامون به سمت حال رفتیم.
بارانا:خوب آقایون پاشین برای ما ی چیزی درست کنین.
سام یکی به صورتش زد و گفت:وای وای چه زمونه ای شده به جای اینکه خانوما چیزی بیارن آقایون بخورن میگن برای ما ی چیزی بیارین خوبه والا این دوره زمونه چقدر خانوما راحت شدن فقط ما باید سختی روزگارو تحمل کنیم.
ارسام:عععع لال بمیر دیگه چقدر شر و ور میگی سام ی کباب میخوای درست کنیا
بعدبا تمسخر به بارانا نگاه کرد و گفت:تازشم الان خانوماخستن.
اخمای بارانا توهم رفت پس اینجور که معلومه انگار هنوز قه
سام:خا الان میریم
بعد یه لگد به آدین
پارت۱۱
باحس سرماو نشستن ستی رو شونم و شنیدن صدایش چشمامو باز کردم.
آدین:خانوم خوابالو نمیخوای بیدارشی،اوفففف انقدر نخواب منم خواب میبراااا.
چشمامو باز کردم وبهش نگاه کردم باشیطنت نگام میکرد،نمی دونم چرا نمیتونستم نگامو ازش بگیرم،باشنیدن صدای آدرینا سر نگامو ازش گرفتم.
آدرینا:بیاین دیگه یخ کردین.
آدین:بلندشو که رسیدیم.
پیاده شدیم و به سمت خونه ای قدیمی که با گل و کاه درست شده بود رفتیم خیلی از این خونه ها خوشم می اومدبا خوشحالی به سمت آدین برگشتم و گفتم:
-قرار اینجابمونیم؟؟
-اگه خوشت نمیاد بگو میرم ویلا اجاره میکنم،چون ویلای خودمون گازو آبش قطع شده اومدیم اینجا.ناراحت شدی؟
باخوشحالی گفتم:
_معلومه که نه اینجا عالیع من که خیلی این مدل خونه های گلی رو دوست دادم.
لبخندی به هم زد.به سمت بچه هارسیدیم آدین هم شروع کرد به معرفی کردن دوستاش.
دستشوسمت پسری باپوست گندمی و موهای مشکی و چشمای قهواییو هیکلی وچهری اخمو و جڋابی داشت وبهش می خورد۲۳یا۲۴سال داشته باشه کنارش هم ی دختر با موهای قهوایی روشن و پوست سفید و چشمای قهوایی به رنگ موهاش داشت ودست در دست هم بودن معلوم بود دوست دختر دوست پسرن.
آدین:نور ارسام و ارسام نور
ارسامروبه آدین گفت؛نمیگفتی نمی دونستم که.
معلوم بودازاونایی که آدمو ضایع میکنه.دستشو جلو میاره باهاش دست میدم.
-خوشبختم
-همچین
آدین:و ایشو..
ارسام پریدسر حرفش و گفت:نیازی نیست توخانوم منو معرفی کنی.
خواست اون دختره رو معرفی کنه که دختراومد بغلم کرد والکی شونشو میلرزوند که مثلا"داشت گریه میکرد، زیر گوشم شروع کردبه تند تند حرف زدن:
-سلام عزیزم خوبی ،تبریک میگم بهت گلم ،اگه تعجب کردی که چرا دام خودمو میلرزونم واسه اینه که ارسامو ازیت کنم نمی دونی چقدر حال میده حرص میخوره حتما"امتحان کن راستی فراموش کردم بهت بگم من بارانام و ۱۸سالمه و دوست دختر ارسامم وای نمیدونی که توراه چقدر ازیتم کردو حرصمو در اورد بیاعزیزم بهم ی کمکی کن لطفا"
منم مثل خودش زیرگوشش گفتم:
-مرسی عزیزم،منم۱۶سالمه، باشه گلم مثل کوه پشتتم.
ارسام سمتمون اومد وبا نگرانی گفت:
-بارانا عزیزم چی شد؟بارانا تو که حالت خوب بود !!!
یهو بلند گفت:بهت میگم چــــــتـــع؟؟؟
یهو هم من و بارانا زدیم زیر خنده آدین هم وقتی شیطونی ما رو دید خندیدارسام هم حرص میخوردو با چشماش برای بارانا خطو نشون میکشید.
باشنیدن صدای پسری هر چهارتامون رومونوسمتش کردم.
- سلام به دوستان گلم من اومدمم اهایی اخموی عاشق(منظور ارسام)،اهای تیله مشکی(رنگ چشمای آدین)،اهایی طوفان پرخروش(طوفان=اسم بارانا،پرخروش=پرحرفیش،اهای طلایی(موهای طلایی آدرینا)
بعد مکث کرد و بلند تر گفت:عــــــشــــقـــــــم
که یهو اشکان با سرعت رفت سمت اون پسر و پرید روش و محکم بغلش کرد و شلپ شلپ ماچش میکرد،اون پسر به زور خودشو از اشکان جدا کردوگفت:
-عععععع اشی ول کن دیگه لپم آب شد بیشعورررر
آدین:به به آقا سام چطوری داداش
سام:عالی شادوماد،راستی خانومت کو؟؟
آدین شونمو گرفت و به خودش وصل کرد نمیدنم چرا باز قلبم تکون خورد ترسیدم نکنه من بیماری قلبی گرفتم نفس عمیقی کشیدم تا بهش فکر نکنم
آدین:اینم خانوم بنده
سام دستشو جلو اورد به هم دست دادیم وگفت:
-اوووو پس توی نور معروف ،من سامم متعسفانه نتونستم تو نامزدیتون شرکت کنم ولی متمعن باشو تو مراسم ازدوج،مراسم سالگرد ازدواج،تولدتون،مراسم بدنیا اومدن نی نی تون ،مراسم دندون سریش،مراسم قبول شدنش تو دانشکاه،دکتریش،مهندسیش،مراسم خاک سپاری آدین ،مراسم خاک.....
آدین پرید سرحرفش و گفت:
-بسه دیگه فهمیدیم مثل کنع به همون چسبیدی.
همه خندیدیم سام پوست سفید و چشمای آبی خوشرنگی داشت هیکلی بود و بهش می خورد هم سن آدین باشه.
به سمت خونه رفتیم خونه اش حیاطی بزرگ داشت که میتونستی راحت رشته کوه ها و رودخونه و جاده رو ببینی ی در داشت فکر کنم میرفت به سمت رود خونه و جنگلُ کوه ،خونش ی حال درشت با مبل و وتلویزیون و... ،دو خواب داشت و آشپزخونه ولی دستشوییش حیاط بود،خیلی خونه گرم بود و این حس خوبی بهم میداد،اتاقا رو جدا کردیم ی اتاق مال ما سه دخترو ی اتاق مال چهارتاپسر،به سمت اتاقامون رفتیم و بهد از عوض گردن لباسامون به سمت حال رفتیم.
بارانا:خوب آقایون پاشین برای ما ی چیزی درست کنین.
سام یکی به صورتش زد و گفت:وای وای چه زمونه ای شده به جای اینکه خانوما چیزی بیارن آقایون بخورن میگن برای ما ی چیزی بیارین خوبه والا این دوره زمونه چقدر خانوما راحت شدن فقط ما باید سختی روزگارو تحمل کنیم.
ارسام:عععع لال بمیر دیگه چقدر شر و ور میگی سام ی کباب میخوای درست کنیا
بعدبا تمسخر به بارانا نگاه کرد و گفت:تازشم الان خانوماخستن.
اخمای بارانا توهم رفت پس اینجور که معلومه انگار هنوز قه
سام:خا الان میریم
بعد یه لگد به آدین
۸.۲k
۲۲ آذر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.