پارت17
پارت17
لباسمو عوض کردم
جلوی امیرسام و اون رﺋیس غلابیه که اسمش مایکل بود نشسته بودم
من:بسه دیگه بازی کثیفتون
امیرسام:چی
من:رﺋیس واقعیتونو بگین بیاد
صدای خنده یه مرد پیر اومد
مرده:باریکلا گفته بودن باهوشی
من پامو رو اون یکی پام گذاشتم قهومو خوردم
من:ربطی به هوش نداره معلومه این بچه تر از اونه که دارو بسازه و رﺋیس بزرگ ترین باند باشه نه
رﺋیسه :اوکی سام گفت چی می خواهی قبوله پول به حسابت واریز شده
من پاشدم
من:ممنون و راستی اگه سالم نرم بیرون کل پروندهاتون تو میدون دادگاه
تازه میخواهم رایان و امیر ببینم
رﺋیس بلند خندید:ازت خوشم اومده کاش دختر خودم بودی خوش به حال پدرت که شیر دختر بزرگ کرده
من:نیست تا ببینه چی شدم
رفتم تو جای که امیر و رایان زندانی بودن
دستو پاشونو به دوطرف با زنجیل بسته بودن
من:هلووو
رایان با چشای عصبی نگاهم کرد
امیر:رویا چرا اخه این جوری شدی تو که
من:اره من این نبودم اما اون باهام این کارو کرد تو ریان بشنو حرفمو خواستم اول کمکتون کنم اما دیدم بابت چی کمکت کنم ها تو اون موقعه کم اسیب ندیدم ها
رایان:چه ربطی داره احساسات تو تو کار میاری
من:تو اون ادم نبودی با احساس من بازی کردی تو بودی نبودی تو که می دونستی من عاشقتم تو که می دونستی از رگ گردنم.بیشتر دوست داشتم چیکار کردی کشتی منو منی که شاد ترین دختر بودم تو یه شبه به یه دختر سرد بی احساس در اوردی رایان اون شب که تو اگاهی اون حرفا زدی اصلا حواست به لباسم بود که نازکه پاتو تنم نیست ها هوا بارونی من تو بارون راه رفتم تا خونه نه پولی نه ماشینی نه تلفنی اون شب نزدیک بود بهم تجاوز بشه می فهمی
همه با داد گفتم
رایان:چی میگی
من:می دونی قبل مرگ پدرو مادرم یه بار برای تو سکتع کردم دومی برای خانوادم بابت تو حرف نمی زدم اشک ریختم تا اینقدر که اشکام خوشک شدن اگه اون روز تو اون هوای با رونی امیر نمی اومد دنبالم معلوم نبود چی میشد
رایان:امیر راسته
من: تو می دونی چرا امیر و الهام بهم زدن بابت من چون من مشکل قلبی داشتم دکترا می گفتن قلبم سوراخ شده چند تا رگام گرفته باید برم المان
الهام بهم زد با امیر چون عصبی بود بابت همه چیز می دونی چند وقت کما بودم می دونی چیکار کردی با قلبم
صدام گرفته بود
رایان تو شوک بودش
من: تموم شد دیگه می تونم الان برم پیش خانوادم
رفتم بیرون
سوار ماشینم شدم رفتم امیرسام برام ادم فرستاده بودن که فرار کردم به طرف اگاهی رفتم تو اتاق سرهنگ
من :تمومشد دیگه عمو
خماری بمونین😈
لباسمو عوض کردم
جلوی امیرسام و اون رﺋیس غلابیه که اسمش مایکل بود نشسته بودم
من:بسه دیگه بازی کثیفتون
امیرسام:چی
من:رﺋیس واقعیتونو بگین بیاد
صدای خنده یه مرد پیر اومد
مرده:باریکلا گفته بودن باهوشی
من پامو رو اون یکی پام گذاشتم قهومو خوردم
من:ربطی به هوش نداره معلومه این بچه تر از اونه که دارو بسازه و رﺋیس بزرگ ترین باند باشه نه
رﺋیسه :اوکی سام گفت چی می خواهی قبوله پول به حسابت واریز شده
من پاشدم
من:ممنون و راستی اگه سالم نرم بیرون کل پروندهاتون تو میدون دادگاه
تازه میخواهم رایان و امیر ببینم
رﺋیس بلند خندید:ازت خوشم اومده کاش دختر خودم بودی خوش به حال پدرت که شیر دختر بزرگ کرده
من:نیست تا ببینه چی شدم
رفتم تو جای که امیر و رایان زندانی بودن
دستو پاشونو به دوطرف با زنجیل بسته بودن
من:هلووو
رایان با چشای عصبی نگاهم کرد
امیر:رویا چرا اخه این جوری شدی تو که
من:اره من این نبودم اما اون باهام این کارو کرد تو ریان بشنو حرفمو خواستم اول کمکتون کنم اما دیدم بابت چی کمکت کنم ها تو اون موقعه کم اسیب ندیدم ها
رایان:چه ربطی داره احساسات تو تو کار میاری
من:تو اون ادم نبودی با احساس من بازی کردی تو بودی نبودی تو که می دونستی من عاشقتم تو که می دونستی از رگ گردنم.بیشتر دوست داشتم چیکار کردی کشتی منو منی که شاد ترین دختر بودم تو یه شبه به یه دختر سرد بی احساس در اوردی رایان اون شب که تو اگاهی اون حرفا زدی اصلا حواست به لباسم بود که نازکه پاتو تنم نیست ها هوا بارونی من تو بارون راه رفتم تا خونه نه پولی نه ماشینی نه تلفنی اون شب نزدیک بود بهم تجاوز بشه می فهمی
همه با داد گفتم
رایان:چی میگی
من:می دونی قبل مرگ پدرو مادرم یه بار برای تو سکتع کردم دومی برای خانوادم بابت تو حرف نمی زدم اشک ریختم تا اینقدر که اشکام خوشک شدن اگه اون روز تو اون هوای با رونی امیر نمی اومد دنبالم معلوم نبود چی میشد
رایان:امیر راسته
من: تو می دونی چرا امیر و الهام بهم زدن بابت من چون من مشکل قلبی داشتم دکترا می گفتن قلبم سوراخ شده چند تا رگام گرفته باید برم المان
الهام بهم زد با امیر چون عصبی بود بابت همه چیز می دونی چند وقت کما بودم می دونی چیکار کردی با قلبم
صدام گرفته بود
رایان تو شوک بودش
من: تموم شد دیگه می تونم الان برم پیش خانوادم
رفتم بیرون
سوار ماشینم شدم رفتم امیرسام برام ادم فرستاده بودن که فرار کردم به طرف اگاهی رفتم تو اتاق سرهنگ
من :تمومشد دیگه عمو
خماری بمونین😈
۴.۴k
۰۴ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.