☆♡پارت: ۱۰♡☆
☆♡پارت: ۱۰♡☆
(یک ساعت بعد)
بعد یک ساعت گیتارو گذاشت سر جاش و رفت تا حاضر بشه. از تو کمدش که کل لباساش یا ابی سفید بود یا ابی سیاه ی ست لباس ابی در اورد و پوشید سویونگ عاشق رنگ ابی بود حتی اتاقشم تمش ابی بود. رفت سمت میز ارایشش و چون از ارایش کردن زیاد خوشش نمی اومد ی بالم لب زد و مو هاشو شونه کرد و چتری مو هاشو درست کرد و رفت پایین تو ی سالن نشست و منتظر موند تا ساعت ۱۱ بشه یکم با گوشیش ور رفت. بعد چند دقیقه گوشیش زنگ خورد. جواب داد:
سویونگ: الو
هانیول: سویونگ اماده شدی؟
سویونگ: اره.
هانیول: پس بیا ما دم دریم.
سویونگ: باش اومدم.
بعد گوشی رو قطع کرد و رفت سمت در و در حیاط و باز کرد و هانیول و اوهانی رو دید. هانیول و اوهانی: سلام.
سویونگ: سلام.
اوهانی: وای سویونگ عجب خونه ی بزرگ و قشنگی دارین. حتما مامان بابات خیلی پول دارن.
سویونگ: اره.
اوهانی: الان خونه ان؟
سویونگ:(چهرش یکم رفت تو هم) نه خونه نیستن.
اوهانی: پس کجان؟
سویونگ: مردن.
اوهانی: وای ببخشید عزیزم ناراحتت کردم نمی دوستم😓
سویونگ:(ی لبخند فیک زد) نه اشکالی نداره دیگه کم کم دارم باهاش کنار میام.
هانیول: خب بسه دیگه بیاین سوار شین بریم.
سویونگ و اوهانی: باش.
سوار ماشین شدن و راه افتادن. ی چند دقیقه ای بینشون سکوت بود. اما این سکوت سویونگ شکست.
سویونگ: حالا کجا می ریم؟
هانیول: من ی رستوران خوب و قشنگ که غذا های خوبی ام داره می شناسم میریم اونجا.
سویونگ: ها باش.
دوباره سکوت.
هانیول: می گم سویونگ... پدر و مادرت... چجوری مردن؟
سویونگ: خب شب تولد ۶ سالگیم بود خسته بودیم... رفتیم اتاقامون که بخوابیم... شب خواب بد دیدم... ترسیده بودم... برای همین رفتم اتاق پدر مادرم که شب پیش اونا بخوابم....... درو که باز کردم... ی مرد سیاه پوش بالا سرشون دیدم... ب. با تفنگ.. بهشون شلیک کرد... و اونا مردن.(بغض بدی گلوی سویونگ و بعد یاد اوری دوباره اون ماجرا چنگ می زد)
اوهانی: اوووه عزیزم یعنی پدر و مادرت جلوی چشم خودت مردن؟! 😓
هانیول: حتما خیلی سخت بوده 😔
خب نفهمیدین اون مرد سیاه پوش کی بوده؟
سویونگ به زور بغض تو گلوشو قورت داد و جواب داد.
سویونگ: اره فهمیدیم کی بود اون...
اسلاید۲: لباسی که سویونگ پوشید.
اسلاید۳: اتاق سویونگ.
اسلاید۴: خونه ی سویونگ.
اسلاید5: رستورانی که می خوان برن.
امید وارم از این پارت خوشتون اومده باشه💜🌹
شرط برای پارت بعد:
لایک: ۱۵
کامنت: هرچند تا خودتون دوست داشتین ولی حداقل نفری ی کامنت بزارید من یکم انرژی بگیرم واگر نه فیکو ادامه نمیدم😔
حالا که تا اینجا اومدی اون قلبه سفیدو قرمزش کن ❤
(یک ساعت بعد)
بعد یک ساعت گیتارو گذاشت سر جاش و رفت تا حاضر بشه. از تو کمدش که کل لباساش یا ابی سفید بود یا ابی سیاه ی ست لباس ابی در اورد و پوشید سویونگ عاشق رنگ ابی بود حتی اتاقشم تمش ابی بود. رفت سمت میز ارایشش و چون از ارایش کردن زیاد خوشش نمی اومد ی بالم لب زد و مو هاشو شونه کرد و چتری مو هاشو درست کرد و رفت پایین تو ی سالن نشست و منتظر موند تا ساعت ۱۱ بشه یکم با گوشیش ور رفت. بعد چند دقیقه گوشیش زنگ خورد. جواب داد:
سویونگ: الو
هانیول: سویونگ اماده شدی؟
سویونگ: اره.
هانیول: پس بیا ما دم دریم.
سویونگ: باش اومدم.
بعد گوشی رو قطع کرد و رفت سمت در و در حیاط و باز کرد و هانیول و اوهانی رو دید. هانیول و اوهانی: سلام.
سویونگ: سلام.
اوهانی: وای سویونگ عجب خونه ی بزرگ و قشنگی دارین. حتما مامان بابات خیلی پول دارن.
سویونگ: اره.
اوهانی: الان خونه ان؟
سویونگ:(چهرش یکم رفت تو هم) نه خونه نیستن.
اوهانی: پس کجان؟
سویونگ: مردن.
اوهانی: وای ببخشید عزیزم ناراحتت کردم نمی دوستم😓
سویونگ:(ی لبخند فیک زد) نه اشکالی نداره دیگه کم کم دارم باهاش کنار میام.
هانیول: خب بسه دیگه بیاین سوار شین بریم.
سویونگ و اوهانی: باش.
سوار ماشین شدن و راه افتادن. ی چند دقیقه ای بینشون سکوت بود. اما این سکوت سویونگ شکست.
سویونگ: حالا کجا می ریم؟
هانیول: من ی رستوران خوب و قشنگ که غذا های خوبی ام داره می شناسم میریم اونجا.
سویونگ: ها باش.
دوباره سکوت.
هانیول: می گم سویونگ... پدر و مادرت... چجوری مردن؟
سویونگ: خب شب تولد ۶ سالگیم بود خسته بودیم... رفتیم اتاقامون که بخوابیم... شب خواب بد دیدم... ترسیده بودم... برای همین رفتم اتاق پدر مادرم که شب پیش اونا بخوابم....... درو که باز کردم... ی مرد سیاه پوش بالا سرشون دیدم... ب. با تفنگ.. بهشون شلیک کرد... و اونا مردن.(بغض بدی گلوی سویونگ و بعد یاد اوری دوباره اون ماجرا چنگ می زد)
اوهانی: اوووه عزیزم یعنی پدر و مادرت جلوی چشم خودت مردن؟! 😓
هانیول: حتما خیلی سخت بوده 😔
خب نفهمیدین اون مرد سیاه پوش کی بوده؟
سویونگ به زور بغض تو گلوشو قورت داد و جواب داد.
سویونگ: اره فهمیدیم کی بود اون...
اسلاید۲: لباسی که سویونگ پوشید.
اسلاید۳: اتاق سویونگ.
اسلاید۴: خونه ی سویونگ.
اسلاید5: رستورانی که می خوان برن.
امید وارم از این پارت خوشتون اومده باشه💜🌹
شرط برای پارت بعد:
لایک: ۱۵
کامنت: هرچند تا خودتون دوست داشتین ولی حداقل نفری ی کامنت بزارید من یکم انرژی بگیرم واگر نه فیکو ادامه نمیدم😔
حالا که تا اینجا اومدی اون قلبه سفیدو قرمزش کن ❤
۲۶.۰k
۲۶ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.