☆♡پارت: ۱۱♡☆
☆♡پارت: ۱۱♡☆
هنوز شرطا نرسیده بود ولی بخاطر در خواست ی دوست گذاشتم🌹
سویونگ: اره فهمیدیم کی بود اون ی قاتل بود که یکی از شریکای شرکت بابام استخدام کرده بود پلیس دو تاشونو دستگیر برد زندان.
ولی... من دیگه از شرکت متنفرم... چون مادر پدرم به خاطر اون شرکت مردن.
اوهانی: اره هرکی جای تو بود از شرکت متنفر می شد خب.
هانیول: وای مرده چقد حرص قدرت کورش کرده بوده که عوضی بخاطرش ادم کشته باورم نمیشه🫢😓💔
سویونگ: اره بعضیا حرص قدرت کلا کورشون میکنه. 😔
(ماشین وایساد)
راننده: رسیدیم خانم.
هانیول: باشه ممنون.
پیاده شدن.
راننده: خانم می خواین منتظر بمونم بیاین؟
هانیول: نه بعد غذا می خوایم بریم یکم بگردیم منتظر نمون.
راننده: چشم خانم(رفت)
رفتن داخل رستوران و روی ی میز کنار پنجره که منظره بیرون معلوم بود نشستن. گارسون منو رو اورد و اونا سفارشاشونو دادن و منتظر موندن تا سفارشاشونو بیارن.
هانیول: میگم سویونگ یعنی الان تو اون خونه به اون بزرگی تنهایی زندگی می کنی؟ دیگه کسیو نداری؟
سویونگ: اره تنهایی زندگی می کنم خانواده مادرم وقتی جوون بوده توی تصادف مردن. خانواده پدرمم که پدرم وقتی جوون بوده با مادرم فرار کرده و کلا ازشون خبری ندارم حتی نمی دونم اصلا پدرم خانواده ای داشته یا نه. ولی ی برادر بزرگتر دارم که برای تحصیل رفته امریکا.
هانیول:اها... منو اوهانی هم خونه تنهایی مادرا و پدرامون با هم شریکن و مدام می رن سفر برای همین ما هم بیشتر خونه تنهاییم.
سویونگ: شما دوتا خیلی وقته با هم دوستین؟
اوهانی: از بچگی ی ده سالی هست با هم دوستیم.
سویونگ: اها...... می گم ی پیشنهادی دارم.
اوهانی و هنیول: چی؟!
سویونگ: نظرتون چیه بیاین خونه من با هم زندگی کنیم؟ هممون که خونه تنهاییم اینطوری کمتر تنها می مونیم. نظرتون چیه؟
هانیول: امم... خب نمی دونم چی بگم.
اوهانی: اره فکر فوق العاده اییه. هانیول قبول کن دیگه سه نفری دخترونه با هم زندگی می کنیم خوشمیگذره!
هانیول: خب پس باشه... حالا کی بیایم؟
سویونگ: هروقت دوست داشتین.
اوهانی: پس ما همین فردا میایم!
سویونگ: باشه عالیع.
گارسون غذا ها رو اورد و شروع کردن به خوردن.
سویونگ: اومم خوشمزه اس راست می گفتی هانیول غذاهای اینجا خیلی خوشمزس.
هانیول: اوهوم.
بعد غذا پول غذا رو حساب کردنو از رستوران رفتن بیرون.
هانیول: خب حالا کجا بریم؟
اوهانی: بریم خرید؟
سویونگ و هانیول: باشه.
رفتن سمت فروشگاه ها (یک ساعت بعد)
هانیول: وااای خسته شدم بریم ی جایی بشینیم.
اوهانی: ارـــــــه بریم ی کافه بشینیم بستنی بخوریم...
شرطا برای پارت بعد:
لایک: ۱۵
کامنت: هر چند تا دوست داشتین ولی خیلی ازتون ناراضیم کامنت نمی زارین😔💔
حالا که تا اینجا اومدی اون قلبه سفیدو قرمزش کن❤
هنوز شرطا نرسیده بود ولی بخاطر در خواست ی دوست گذاشتم🌹
سویونگ: اره فهمیدیم کی بود اون ی قاتل بود که یکی از شریکای شرکت بابام استخدام کرده بود پلیس دو تاشونو دستگیر برد زندان.
ولی... من دیگه از شرکت متنفرم... چون مادر پدرم به خاطر اون شرکت مردن.
اوهانی: اره هرکی جای تو بود از شرکت متنفر می شد خب.
هانیول: وای مرده چقد حرص قدرت کورش کرده بوده که عوضی بخاطرش ادم کشته باورم نمیشه🫢😓💔
سویونگ: اره بعضیا حرص قدرت کلا کورشون میکنه. 😔
(ماشین وایساد)
راننده: رسیدیم خانم.
هانیول: باشه ممنون.
پیاده شدن.
راننده: خانم می خواین منتظر بمونم بیاین؟
هانیول: نه بعد غذا می خوایم بریم یکم بگردیم منتظر نمون.
راننده: چشم خانم(رفت)
رفتن داخل رستوران و روی ی میز کنار پنجره که منظره بیرون معلوم بود نشستن. گارسون منو رو اورد و اونا سفارشاشونو دادن و منتظر موندن تا سفارشاشونو بیارن.
هانیول: میگم سویونگ یعنی الان تو اون خونه به اون بزرگی تنهایی زندگی می کنی؟ دیگه کسیو نداری؟
سویونگ: اره تنهایی زندگی می کنم خانواده مادرم وقتی جوون بوده توی تصادف مردن. خانواده پدرمم که پدرم وقتی جوون بوده با مادرم فرار کرده و کلا ازشون خبری ندارم حتی نمی دونم اصلا پدرم خانواده ای داشته یا نه. ولی ی برادر بزرگتر دارم که برای تحصیل رفته امریکا.
هانیول:اها... منو اوهانی هم خونه تنهایی مادرا و پدرامون با هم شریکن و مدام می رن سفر برای همین ما هم بیشتر خونه تنهاییم.
سویونگ: شما دوتا خیلی وقته با هم دوستین؟
اوهانی: از بچگی ی ده سالی هست با هم دوستیم.
سویونگ: اها...... می گم ی پیشنهادی دارم.
اوهانی و هنیول: چی؟!
سویونگ: نظرتون چیه بیاین خونه من با هم زندگی کنیم؟ هممون که خونه تنهاییم اینطوری کمتر تنها می مونیم. نظرتون چیه؟
هانیول: امم... خب نمی دونم چی بگم.
اوهانی: اره فکر فوق العاده اییه. هانیول قبول کن دیگه سه نفری دخترونه با هم زندگی می کنیم خوشمیگذره!
هانیول: خب پس باشه... حالا کی بیایم؟
سویونگ: هروقت دوست داشتین.
اوهانی: پس ما همین فردا میایم!
سویونگ: باشه عالیع.
گارسون غذا ها رو اورد و شروع کردن به خوردن.
سویونگ: اومم خوشمزه اس راست می گفتی هانیول غذاهای اینجا خیلی خوشمزس.
هانیول: اوهوم.
بعد غذا پول غذا رو حساب کردنو از رستوران رفتن بیرون.
هانیول: خب حالا کجا بریم؟
اوهانی: بریم خرید؟
سویونگ و هانیول: باشه.
رفتن سمت فروشگاه ها (یک ساعت بعد)
هانیول: وااای خسته شدم بریم ی جایی بشینیم.
اوهانی: ارـــــــه بریم ی کافه بشینیم بستنی بخوریم...
شرطا برای پارت بعد:
لایک: ۱۵
کامنت: هر چند تا دوست داشتین ولی خیلی ازتون ناراضیم کامنت نمی زارین😔💔
حالا که تا اینجا اومدی اون قلبه سفیدو قرمزش کن❤
۲۴.۱k
۲۸ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.